8/30/2008

هشدار: خطر سقوط به داخل آدمها

به گزارش فارس، غلامعلي حداد عادل گفت:" يکي از خطرهايي که فارسي را تهديد ميکند هجوم بي حصار واژه هاي بيگانه است که با توسعه علم، سيل آسا زياد ميشوند. محيط اينترنت زبان فارسي را محاصره کرده و در فشار قرار داده و حتي بي سوادان هم پيامک را با حروف انگليسي مينويسند و اين باعث تفاخر بي سوادان شده است."
از اين مساله دو چيز به ذهن خطور ميکند: يکي اينکه رسم الخط انگليسي آنقدر آسان است که بي سوادان بدون آموزش چنداني قادر به يادگيري آن هستند و دوم اينکه اين سيل و محاصره و فشار، چه وقت منجر به سقوط ميشود؟

8/18/2008

غرش خرس درماوراء قفقاز

آلمانها در دو جنگ منکوب شدند. در شرق روسها آنقدر خوش اقبال نبودند که بتوانند همانند ژرمن ها بر مدرنيته مورد تعريف انگلوساکسون ها گردن نهند و همچنان نيمه مدرن باقي ماندند. اما اکنون ديگر نه از آن پيمانهاي سخاوتمندانه غرب با روسيه که در اواخر جنگ دوم بسته شد و روسيه را فرمانرواي مطلق العنان اروپاي شرقي ساخت و به مسکو فرصت داد که از خاکستر جنگ به هيات ابر قدرتي درجه اول قد راست کند، خبري هست و نه از آن ايدئولوژي جهان شمول مارکسيسم که روسيه به مدد آن سالها قدرت قوم اسلاو را برخ کشيد. اينک پس از گذشت قريب به دو دهه که خرس ها مشغول بازسازي غرور منهدم شده خود بودند و به مدد صعود روز افزون بهاي انرژي در جهان، فرصت مناسبي براي آنان پديد آمده است تا بار ديگر قدرت خود را به رقبايشان نشان دهند.
ساموئل هانتينگتون در مقاله معروف " برخورد تمدن ها"(1) روسيه را کشوري از درون گسيخته ميداند:
"مهمترين کشور از درون گسيخته در سطح جهان، روسيه است. اين پرسش که آيا روسيه بخشي از غرب است يا رهبر يک تمدن مشخص اسلاو-ارتدوکس، در تاريخ روسيه تکرار شده است. اين موضوع با پيروزي کمونيسم در روسيه از يادها رفت، چرا که روسيه يک ايدئولوژي غربي را وارد کرد، آن را با شرايط روسيه تطبيق داد و سپس با شعار همان ايدئولوژي، غرب را به چالش خواند. سلطه کمونيسم به بحث درباره "غربي شدن در برابر روسي بودن" پايان داد. اما با بي اعتبار شدن کمونيسم، روسها بار ديگر با اين مساله روبرو شده اند... سرگئي استنکويچ معتقد است که روسيه بايد حمايت اتباع خود در ديگر کشورها را در تقدم قرار دهد، ارتباط ترکي-اسلامي خود را تقويت کند، و يک شيوه پذيرفتني براي تخصيص مجدد منابع، امکانات، روابط و منافع خود با توجه به آسيا و شرق در پيش گيرد. "
اين از درون گيسختگي، تجويز دستيازي به بحرانهايي در بيرون از فدراسيون را از سوي روسها جهت تحت الشعاع قرار دادن و فرافکني تناقضات داخلي، ضروري ميسازد. امروز ديگر پيمان ورشو که در برابر ناتو، شرق اروپا را به روسيه پيوند و در يک جبهه واحد عليه غرب قرار ميداد نه تنها وجود ندارد بلکه در همان ورشو تلاش ميشود پيماني با ايالات متحده در چارچوب سپر دفاع ضد موشکي اروپا، که سخت مورد اعتراض روسها ست به امضا رسد. از سويي ديگر پيمان ناتو تقريبا خود را به مرزهاي روسيه رسانده است. اکنون ديگر ساکنين کرملين، از هراس انقلاب مخمليني ديگر يا انعقاد پيماني استراتژيک از سوي اقمار سابق خود با ايالات متحده، که بيش از پيش منافع روسيه را به چالشي جديد فرا خوانَد، نميتوانند سر آسوده به بستر بگذارند.
در شمال قفقاز مردماني زندگي ميکنند که با اينکه بسياري از آنها تذکره هاي روسي دارند ليکن در منطقه اي خود مختار در شمال گرجستان سکونت دارند و دولت گرجستان در طي ساليان پس از استقلال، بارها درصدد تحديد خودمختاري در آن نواحي بر آمده است. سواي اين موضوع و همينطور بحث پيوستن گرجستان به سازمان پيمان آتلانتيک شمالي، اين کشور از بابتي ديگر نيز مغضوب همسايه قدرتمند شمالي است؛ پروژه خط لوله نفتي بحث برانگيز باکو- تفليس- جيهان که نفت جمهوري آذربايجان را درست در زير چشم روسها و دور از دسترس آنان، به بندر جيهان در ترکيه ميرساند تنها با اراده دولت ايالات متحده امکان عملياتي شدن يافت و در اين ميان روسها و ايراني ها را عليرغم مزيت نسبي هردو، به مسير انتخاب شده بي نصيب گذاشت.
گسيل ارتش گرجستان به استان خود مختار خود و واکنش بيش از اندازه خشن روسيه تحت عنوان حمايت از اتباع خود در همين چارچوب ارزيابي ميشود و ميتواند حاوي پيامي روشن به غرب باشد که نبايد خرسها را دست کم گرفت زيرا مدت زماني است که گرماي نفتهاي سه رقمي آنان را از خواب زمستاني بيدار کرده است.
لحن ايالات متحده در مواجهه با اين بحران هر لحظه تند تر ميشود. مردمان اروپاي شرقي که هنوز خاطرات تانکهاي روسي را در چکسلواکي و مجارستان به ياد دارند، براي عقد پيمانهاي دفاعي با غرب مصمم تر ميشوند اما دراروپاي غربي - که دست خود را زير سنگ گاس پروم مي بيند- اين لحن اندکي ملايم تر است. بحث انرژي تنها به گاس پروم محدود نميشود؛ جريان انرژي کمي آن سو تر در تنگه هرمز نيز با تهديدهايي روبروست که با توجه به عبور حجم 40 درصدي کل نفت صادراتي جهان از اين آبراهه اوضاع را تا حدود زيادي پيچيده تر ميسازد.
هرچند آتش بحران گرجستان بزودي به خاموشي خواهد گراييد ليکن اين سر آغازي است بر تغيير دکترين سياسي غرب در معادلات قدرت در جهان که هم بايد بيش از هر زمان ديگربر ضرورت رها شدن از وابستگي به انرژي هاي آغشته به خون با منشا شرقي تاکيد داشته باشد و هم بتواند محمل مناسبي براي در اختيار گرفتن کنترل شريان نفت در مناطق نفت خيز بحران ساز فراهم کند.


(1)Samuel P.Huntington, "The Clash of Civilization?" Foreign Affairs, (Summer, 1993)


2008/8/17

8/12/2008

بختياري

از بختياري ماست شايد که آنچه مي‌خواهيم

يا بدست نمي‌آيد

يا از دست مي‌گريزد

از بختياري ماست شايد


مارگوت بيکل، ترجمه احمد شاملو

8/06/2008

ناراحت شدن از يک حقيقت

گفتم :"ميگويد روزي ما هم در کابل تلويزيون دار ميشويم."
"کي؟"
"داوودخان ديگه، خره، رييس جمهور را ميگويم."
حسن پقي خنديد، گفت :"شنيده ام که توي ايران تلويزيون دارند."
آه کشيدم :"امان از اين ايراني ها..." براي بيشتر هزاره اي ها ايران از خيلي نظرها يک جور مامن بود- حدس ميزنم به اين دليل که بيشتر ايراني ها، مثل هزاره اي ها شيعه بودند. اما چيزي که معلمم آن سال تابستان در مورد ايراني ها گفته بود يادم افتاد، که آنها با زبان چرب و نرم و لب خندان، يک دستشان را به دوستي پشت آدم ميگذارند و دست ديگرشان را توي جيب آدم. اين را به بابا گفتم و او گفت معلمم از آن افغاني هاي حسود است، براي اين حسودي ميکند که ايران دارد از کشورهاي قدرتمند آسيا ميشود، اما بيشتر مردم نمي دانند افغانستان کجاي نقشه جهان است. شانه بالا انداخت و گفت :"آدم از گفتن اين موضوع ناراحت ميشود، اما ناراحت شدن از يک حقيقت، بهتر از تسکين يافتن با يک دروغ است."

خالد حسيني، بادبادک باز، ترجمه زيبا گنجي و پريسا سليمان زاده

8/03/2008

آن خاقان محقق

فتحعلی شاه به سفیر خود در استامبول مینویسد:
اول) بر ذمت تو لازم است که به درستی تحقیق کنی که وسعت ملک فرنگستان چه قدر است و آیا کسی به نام پادشاه فرنگ وجود دارد یا نه. در صورت وجود داشتن پایتختش کجاست.
دوم) فرنگستان عبارت از چند ایل است. آیا شهرنشینند یا چادرنشین و آیا خوانین و سرکردگان ایشان کیانند.
سوم) در باب فرانسه غوررسی خوبی بکن و ببین فرانسه هم یکی از ایلات فرنگ است و یا گروهی دیگر است و ملکی دیگر دارد. بناپارت نام کافری که خود را پادشاه فرانسه می داند کیست و چه کاره است.
چهارم) در باب انگلستان تحقیق جداگانه و علیحده کن و بببین ایشان که در سایه ی ماهوت و پهلوی قلم تراش این همه شهرت پیدا کرده اند از چه قماش به شمار می روند و از چه قبیل قومند و آیا این که می گویند در جزیره ای ساکنند و ییلاق و قشلاق ندارند و قوت غالبشان ماهی است راست است یا نه. اگر راست باشد چطور می شود در یک جزیره بنشینند و هندوستان را فتح کنند. پس از آن در حل این مسأله ی دیگر که در ایران این همه به ذهن ما افتاده صرف مساعی و اقدام بنما و نیک بفهم که در میان انگلستان و لندن چه نسبت است آیا لندن جزوی از انگلستان است یا انگلستان جزوی از لندن است.
پنجم) به علم الیقین تحقیق کن که کمپانی هند شرقی که این همه مورد بحث و گفت وگو است با انگلستان چه رابطه ای دارد.....
ششم) از روی قطع و یقین غوررسی در حالت ینگی دنیا کن. در این باب سرمویی فرونگذار.
هفتم) و بلکه آخر تاریخ فرنگستان را بنویس و در مقام تفحص و تجسس بر این که اسلم شقوق و احسن طرق برای هدایت فرنگستان گمراه به شاه راه اسلام و بازداشتن ایشان از اکل میته و لحم خنزیر کدام است.

برگرفته شده از سايت :www.webneveshtha.com

7/31/2008

I'm king of the world

با هواپيمای چارتر ايران اير به همراه شاه به زوريخ رفتم. درباره اوضاع بين المللی و انواع مختلف سلاح ها صحبت كرديم. شاه حسابی سرحال است. گفت" من بر اثر تجربه دريافته ام كه هر كسی با من در بيفتد پايان غم انگيزی پيدا می كند. ناصر كه ديگر وجود ندارد. جان و رابرت كندی هر دو كشته شدند، برادرشان ادوارد هم كه آبرويش رفته، خروشجف از كار بركنار شد. اين ليست پايان ندارد. همين فرجام در انتظار دشمنان داخلی من نيز هست. مصدق را ببين، همينطور قوام... رهبری ايران در سراسر خاورميانه مورد قبول سراسر دنياست.

خاطرات اسدالله علم ،بیست و هفتم بهمن 1347

7/22/2008

هامون

من‌ام آری من‌ام
که از اين‌گونه تلخ مي‌گريم
که اينک
زايش من
از پس دردی چهل‌ساله
در نگرانيِ اين نيم‌روز تفته
در دامانِ تو که اطمينان است و پذيرش است
که نوازش است و بخشش است. ــ
در نگراني‌ اين لحظه‌ی ياءس،
که سايه‌ها دراز مي‌شوند
و شب با قدم‌های کوتاه
دره را مي‌انبارد.

ای کاش که دست تو پذيرش نبود
نوازش نبود و
بخشش نبود
که اين
همه
پيروزی حسرت است،
بازآمدن همه بينايي‌هاست
به هنگامي که
آفتاب
سفر را
جاودانه
بار بسته است
و ديری نخواهد گذشت
که چشم‌انداز
خاطره‌يي خواهد شد
و حسرتي
و دريغي.
که در اين قفس جانوری هست
از نوازش دستان‌ات برانگيخته،
که از حرکت آرام اين سياه‌جامه مسافر
به خشمي حيواني مي‌خروشد.

احمد شاملو

7/20/2008

هيچي ديگه

امروز رفته بوديم تشييع جنازه خسرو شکيبايي. از اولش اين پرويز پرستويي ميکروفن رو گرفته بود دستش و کنترل اعصابش رو هم داده بود دست... هي داد ميزد آقا ساکت باشيد. بريد عقب تر ميخواد خسرو بياد تو. مردم هم انگار نه انگار البته اگر هم ميخواستند نمي تونستند. يه جا اينقدر داد زد که ميکروفونو يه شير پاک خورده اي براش قطع کرد. گفتم بابا يه ذره گوش کنيد ديگه، الانه که اين يکي هم سکتهه رو بزنه اونوقت اعصابمون خورد بشه ها!
از وقايع ديگه يکي اينکه يه ياروهه هي ميرفت پشت جمعيت يه بوق گنده ميزد بعدش هم تو غبارها گم ميشد. آدم مسني هم بود. نمي شد بهش چيزي گفت. گفتم بابا فضا سنگينه بنده خدا ميخواد يه انبساط خاطري ايجاد کنه.
کيميايي و رضا کيانيان و خيلي هاي ديگه رو هم ديديم ولي من تنها از مهتاب کرامتي عکس گرفتم اون هم شونصد تا. چراش هم به خودم مربوطه.
يکي از مسائل مبتلا به ديگه اينکه: هيچي ديگه " ما هيچ ما نگاه"

7/07/2008

از سخن چهار کس

نقل است که حسن گفت: از سخن چهار کس عجب داشتم: مخنثي و کودکي و مستي و زني. گفتند :چگونه؟
گفت: روزي جامه از مخنثي که برو مي گذشتم درکشيدم. گفت: خواجه حال ما هنوز پيدا نشده است. تو جامه از من برمدار که کارها در ثاني الحال خداي داند که چون شود؛ و مستي را ديدم که در ميان وحل مي رفت، افتان و خيزان. فقلت له ثبت قدمک يا مسکين حتي لاتزل. گفتم قدم ثابت دار تا نيفتي. گفت: تو قدم ثابت کرده اي با اين همه دعوي؟ اگر من بيفتم مستي باشم به گل آلوده؛ برخيزم و بشويم. اين سهل باشد. اما از افتادن خود بترس. اين سخن در دلم عظيم اثر کرد و کودکي وقتي چراغي مي برد و گفت: از کجا آورده اي اين روشنايي؟ بادي در چراغ دميد و گفت: بگوي تا به کجا رفت اين روشنايي تا من بگويم از کجا آورده ام؟ و عورتي روي برهنه و هر دو دست گشاده و چشم آلوده با جمالي عظيم از شوهر خود با من شکايت مي کرد. گفتم: تو اول روي پوش. گفت: من از دوستي مخلوق چنانم که عقل از من زايل شده است و اگر مرا خبر نمي کردي همچنين به بازار خواستم شد. تو با اين همه دعوي دردوستي او چه بودي اگر تو ناپوشيدگي من نديدي؟ مرا از اين عجب آمد .


در ذکر حسن بصري، تذکره الاوليا

7/05/2008

کليد

وا ميشود به عادت معمول با کليد
هر قفل و در به دست شما هست تا کليد

درها بدون شک همگي باز مي شوند
در قفلشان فرو برود هر کجا کليد

در را براي باز شدن آفريده اند
اما به شرط آن که بود با شما کليد

وقتي که قفل باز شود با فشار دست
يعني که قفل وا شده اما ٬نه با کليد

از اتفاق هاي درون اتاق ها
دارد هزار خاطره و ماجرا کليد

در ها هميشه مسئله دارند ٬جالب است!
از راه قفل٬ رابطه دارند با کليد

هرگز گشودن در بسته گناه نيست
وقتي که آفريده برايش خدا کليد

تا بوده ٬ بوده يک تنه مشکل تراش٬ قفل
تا بوده ٬ بوده يک سره مشکل گشا ٬ کليد

قفلي که فکر باز شدن نيست در سرش
حالا تو هي بساز براش از طلا کليد!

گاهي اگر نخورد به در٬ يا که سخت خورد
بايد که اندکي بشود جا به جا ٬کليد

زيرا به هيچ درد پس از آن نمي خورد
قفلي که رفته داخل آن را به را ٬کليد

گاهي که در به سعي خودش باز مي شود
يعني که احتياج ندارد به ما کليد

اين يک سفارش است که حتما عمل کنيد
حالا که مثل بنده اسير مشاکليد

آدم براي کار مهم گاه ٬لازم است
از روي هر کليد بسازد دو تا کليد

من خانه ام نمونه ي يک جاي ساکت است
حتي درون قفلش٬ ندارد صدا کليد

هرگز يکي به قفل در ما نمي خورد
بارد اگر به روي زمين از هوا کليد

اين راز خلقت است که جفت است هر چه هست
يعني بدون قفل ندارد بقا کليد

آري اگر نبود به قفل احتياج خلق
کي مي شدند اين همه در گير با کليد

از قفل کهنه مي شود آموخت عشق را
آسان ز قفل کهنه نگردد جدا٬ کليد

هرگز جدا نمي کند آن قفل را زخويش
وقتي چشيده مزه ي يک قفل را کليد

مشکل گشودن است و گره باز کردن است
کارش هميشه هست در اين راستا کليد

هر قفل با کليد خودش باز مي شود
دارد بدون شک همه ي قفل ها کليد

گاهي نگاه کن به سراپاي قفل خويش
هرگز مکن به داخل آن بي هوا کليد

وقتي به هر طريق دري وا نمي شود
يا اين که قفل مسئله دار است يا کليد

گاهي که قفل مسئله دارد درست نيست
بردن درون مسئله تا انتها کليد

يا نه٬ کليد مسئله دارد ٬ بدون شک
از جا تکان نمي دهد آن قفل را کليد

وقتي کليد مي شکند در درون قفل
از در بلند مي شود آواز وا کليد!

با اين شکستن است که يکباره مي کند
در راه قفل جان خودش را فدا کليد

غير از درون قفل خودش من شنيده ام
باور کنيد هيچ ندارد صفا کليد

دل مي زند به ورطه ي درياي قفل ها
وقتي که يک کليد شود نا خدا کليد

يارب روا مدار که بيگانگان کنند
هرگز به قفل مام وطن آشنا کليد

روزي گره ز کار دلش باز مي شود
قفلي که مي کند همه شب ذکر يا کليد!

بي شک کليد هست شريک گناه قفل
وقتي مسلم است برايش خطا کليد

از قفل٬ با کليد٬ درست استفاده کن
کاري نکن به جان تو گردد بلا کليد

يک عمر مي توان سخن از قفل يار گفت
پس در ميان اين همه مضمون چرا کليد؟

گفتم خدا نکرده نيفتد تزلزلي
در ذهن آن کسي که نيفتاده جا٬ کليد

مفهوم پشت پرده ي آن را شکافتم
چون از کليد ذهن تو فرق است تا کليد

تا وا کنم طلسم مضامين بکر را
کردم رديف شعر خود از ابتدا کليد

بادا هميشه باب فتوحش گشاده تر
صد مرحبا کليد و هزاران زها کليد

صد قفل اگر به درگه او رو بياورند
تا صبح ميدهد همه شان را شفا کليد

يک لحظه هم نديدمت از قفل خود جدا
اي مظهر رفاقت و مهر و وفا٬ کليد!

افسوس بسته ماند و نشد باز گر چه من
کردم ميان قفل مضامين بسا کليد

يک دل به سينه دارم و يک شهر دلستان
يارب عنايتي کن و بفرست شاکليد!

ناصر فيض

7/03/2008

که لب از بوسه ي ناسيراب

مجال
بي رحمانه اندک بود و
واقعه
سخت
نا منتظر.
از بهار
حظ تماشايي نچشيديم،
که قفس
باغ را پژمرده مي کند.
از آفتاب و نفس
چنان بريده خواهم شد
که لب از بوسهء ناسيراب.
برهنه
بگو برهنه به خاک ام کنند
سراپا برهنه
بدان گونه که عشق را نماز مي بريم، ـ
که بي شايبه ي حجابي
با خاک
عاشقانه
در آميختن مي خواهم ...


احمد شاملو

7/01/2008

در سیاهکاری مطبخ

کدام قله کدام اوج ؟
مرا پناه دهيد اي اجاقهاي پر آتش - اي نعل هاي
خوشبختي -
و اي سرود ظرفهاي مسين در سياهکاري مطبخ
و اي ترنم دلگير چرخ خياطي
و اي جدال روز و شب فرشها و جاروها
مرا پناه دهيد اي تمام عشق هاي حريصي
که ميل دردناک بقا بستر تصرفتان را
به آب جادو
و قطره هاي خون تازه ميآرايد

فروغ فرخزاد

6/29/2008

اين يک گرفتاري من است

ع.م: براي شما ايران يعني چه؟
م.ج : براي من ايران خانه روحي و خانه فطري و خانه جان من است. براي خاطر اينکه من در ايران يک فرهنگ بسيار بزرگي را مي‌بينم که مي‌تواند به فرهنگ دنيا بسيار کمک بکند.
اين فرهنگ بزرگترين انديشه‌هاي مردمي‌گري و انسانيت و عظمت انسان و رابطه آميزشي با خدا يعني با همه خدايي را آورده و من هرچه به فرهنگ ايران مي‌پردازم ايراني‌تر مي‌شوم.
اين يک گرفتاري من است، دردسر من شده که من از عظمت ايران نمي‌توانم نجات پيدا کنم. براي اينکه من ايران را مرکز فرهنگ انساني مي‌دانم که اگر ما اين فرهنگ را به جهان بشناسانيم دنيا ممنون و متشکر ما مي‌شود که يک چنين فرهنگي تا امروز ناشناخته باقي مانده است.

گفتگوي عباس معروفي با منوچهر جمالي
منبع : راديو زمانه

6/26/2008

هياكل موحش سياه

زندگانى اين زن ها ى ايران از دو چيز تركيب شده، يكى سياه و ديگرى سفيد در موقع بيرون آمدن وگردش كردن هياكل موحش سياه عزا و در موقع مرگ، كفن هاى سفيد. و من كه يكى از همين زن ها ى بدبخت هستم، آن كفن سفيد را ترجيح به آن هيكل موحش عزا داده، و هميشه پوشش آن ملبوس را انكار دارم...

خاطرات تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه
پیاده شده از فایل صوتی وبلاگ تاج السلطنه در رادیو زمانه

6/23/2008

!ای میر ما

از این مسافرت شاه قصه های قشنگی شیوع پیدا کرد از جمله امیر بهادر که رئیس کشیکخانه و جزو سوئیت شاه بوده در مهمانخانه روزی در لگن در زیر تخت، رنگ و حنا درست کرده به ریش و سبیل خود میبندد، بهمین قسم شب را با رنگ و حنا میخوابد و تمام ملافه رختخواب را آلوده میکند. صبح برخاسته میرود در یکی از حوض های بزرگ بنای شستشو را میگذارد و بمحض اینکه از عمل فارغ میشود فورا مستحفظین آنجا جمع شده، حوض را خالی کرده، دوباره آب می اندازند. قهوه چی شخصی داشته است. قلیان میکشیده است. ترشی سیر همراه خودش برده بوده است در سر میزهای رسمی میخورده است و در مهمانخانه ها که میرفته است ناچار تمام آن اتاقهای جنب اتاق شخصی او را دود داده بودند. سایر سوئیت هم همین قسم ها مفتضح لیکن قدری کمتر. در هر حال ایرانی ها دارای اخلاق خوبی نیستند و همیشه و بکلی در تحت بربریت و وحشی گری زندگانی میکنند. آنها هم ده برابر در نظر اروپایی ها جلوه کرده اند و یک یادگار عمیق تاریک در قلب ها گذاشته اند.

خاطرات تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه
پیاده شده از فایل صوتی وبلاگ تاج السلطنه در رادیو زمانه

6/19/2008

جام بازار مشترک اروپا

دیشب دور مقدماتی جام ملتهای اروپا به پایان رسید. یکی از چیزهایی که جلب توجهم را کرد تیم ملی فرانسه بود که میشد آن را تیم منتخب آفریقا نامید با آنهمه بازیکن آفریقایی تبار. که در موقع تعویض هم یکی جایگزین دیگری میشد. تیم های دیگر هم چندان وضعیت متفاوتی نداشتند. حضور اسامی ترک در لیست بازیکنان دو کشور میزبان، بوسنیایی در تیم سوئد و نمیدانم کجایی "بلهروز" در تیم هلند.
یادم به المپیک قبلی افتاد و انبوه ورزشکاران وارداتی عمدتا از کشورهای شرق اروپا در اردوی تیم هایی مثل قطر و به آسمان رفتن آه و افغان وا ورزشا از دهان دلسوختگان که ورزش از تعهد و آرمان اولیه خود تهی شده است و چه و چه
غافل از اینکه ورزش حرفه ای که پدیده ای مدرن است از ابتدا هم هدفی غیر از ورزش آماتور و همگانی داشته است که میتوان در دو مورد زیر خلاصه کرد:
- بیزینس
- ارضای برتری جویی ملل، خارج از میادین جنگ
که فکر میکنم هر دو، اهداف کاملا موجهی هستند و الا کمک به سلامت جسمانی و روانی و ترویج فرهنگ پهلوانی و نزدیکی ملت ها با یکدیگر را - اگر مفید هم بدانیم - باید در عرصه هایی دیگر جستجو کرد.

6/18/2008

ايران همیشه قبرستان است

[در سال وبایی دوران مظفری] امور مملکتی بکلی تعطیل. ايران همیشه قبرستان است و مردمش جزو اموات و در این اتفاق، زیادتر از سابق در سکوت و ترس زندگانی میکردند. تمام مردم از کوچک و بزرگ تائب شده و از هر افعال و اعمالی که خودشان میدانستند بد است موقتی کناره گرفته صبح تا شام، شب تا صبح به عبادت مشغول بودند.

خاطرات تاج السلطنه دختر ناصرالدین شاه
پیاده شده از فایل صوتی وبلاگ تاج السلطنه در رادیو زمانه

6/15/2008

روزي که سنگ حادثه

روزي که سنگ حادثه، از آسمان رسد
اول بـلا، بـه مــرغ بلند آشيان رسـد

اي باغبان، ز بستن در، پس نمي رود
غارتگر خزان، چو به اين گلـْسِتان رسد

آخـِر هـمه کـُدورت، گلچين و باغـبان
گردد بـَدَل بصلح چو فصل خزان رسد

مـَرهم به داغ غـُربت ما،کـِي نهد وطن
گوهر نديده ايم ، که ديگر به کان رسد

من جغد اين خرابه ام ،آخـِر هـُما، نيم
ازخوان رزق تا به کـِي ام، استخوان رسد

رفتم فرو به خاک، ز سرکوب نا کسان
نوبت کجا ، به سرزنش دشمنان رسد

بي بال و پر،چو رنگ ز رُخسار مي پريم
روزي که وقت رفتن ازين آشيان رسد

پيغام عشق، دير به ما ميرسد، کـلـيم
مـِي، در بهار اگر نکـِشم، در خزان رسد


ابو طالب کليم کاشاني

6/12/2008

شب خرداد

نداي آغاز

کفش هايم کو
چه کسي بود صدا زد : سهراب ؟
آشنا بود صدا مثل هوا با تن برگ
مادرم در خواب است
و منوچهر و پروانه و شايد همه مردم شهر
شب خرداد به آرامي يک مرثيه از روي سر ثانيه ها مي گذرد
ونسيمي خنک از حاشيه سبز پتو خواب مرا مي روبد
بوي هجرت مي ايد
بالش من پر آواز پر چلچله ها ست
صبح خواهد شد
و به اين کاسه آب
آسمان هجرت خواهد کرد
بايد امشب بروم
من که از بازترين پنجره با مردم اين ناحيه صحبت کردم
حرفي از جنس زمان نشنيدم
هيچ چشمي عاشقانه به زمين خيره نبود
کسي از ديدن يک باغچه مجذوب نشد
هيچ کس زاغچه اي را سر يک مزرعه جدي نگرفت
من به اندازه يک ابر دلم ميگيرد
وقتي از پنجره مي بينم حوري
دختر بالغ همسايه
پاي کميابترين نارون روي زمين
فقه مي خواند
چيزهايي هم هست لحظه هايي پر اوج
مثلا شاعره اي را ديدم
آنچنان محو تماشاي فضا بود که در چشمانش
آسمان تخم گذاشت
و شبي از شب ها
مردي از من پرسيد
تا طلوع انگور چند ساعت راه است ؟
بايد امشب بروم
بايد امشب چمداني را
که به اندازه پيراهن تنهايي من جا دارد بردارم
و به سمتي بروم
که درختان حماسي پيداست
رو به آن وسعت بي واژه که همواره مرا مي خواند
يک نفر باز صدا زد : سهراب
کفش هايم کو؟

سهراب سپهري

5/26/2008

از خصایص بندگی

ولتر درباره ی مشرق زمینی ها و از جمله ما می گوید:"مشرق زمینی ها تقریبا همه بنده و غلام بوده اند و از خصایص بندگی وبردگی هم یکی اینست که در همه چیز با اغراق و مبالغه سخن می گویند و بهمین دلیل علم بیان و فن فصاحت آسیایی مهیب و وحشتناک است."
و در جای دیگر کتاب می گوید:"ایرانیان لبریزند از خود پسندی و شاید بتوان گفت که در تمام دنیا مردمی پیدا نشود که باین درجه بشخص خودشان اهمیت بدهند و برای خودشان اهمیت قائل باشند."