8/20/2009

وطنم

همه ي جای تنم
وطنم وطنم وطنم وطنم

8/19/2009

خندان ما را دوباره خواهي ديدن

ما روزي عاشقانه بر مي گرديم
بر درد فراق چاره گر مي گرديم

از پا نفتاده ايم و تا سر داريم
در گرد جهان به درد سر مي گرديم

خندان ما را دوباره خواهي ديدن
هرچند که با ديده تر مي گرديم

خاکستر ما اگر که انبوه کنند
ما در دل آن توده شرر مي گرديم

گر طالع ما غروب غمگيني داشت
اين بار سپيده سحر مي گرديم

چون نوبت پرواز عقابان برسد
ما سوختگان صاحب پر مي گرديم

نايافتني نيست کليد دل تو
نا يافته ايم ؟ بيشتر مي گرديم!

از رفتن و بدرود سخن ساز مکن
اي خوب ! بگو، بگو که بر مي گرديم!

سياوش کسرايي

8/11/2009

ز هر کوي

زهي عشق زهي عشق که ما راست خدايا
چه نغزست و چه خوبست و چه زيباست خدايا

چه گرميم چه گرميم از اين عشق چو خورشيد
چه پنهان و چه پنهان و چه پيداست خدايا

زهي ماه زهي ماه زهي باده همراه
که جان را و جهان را بياراست خدايا

زهي شور زهي شور که انگيخته عالم
زهي کار زهي بار که آن جاست خدايا

فروريخت فروريخت شهنشاه سواران
زهي گرد زهي گرد که برخاست خدايا

فتاديم فتاديم بدان سان که نخيزيم
ندانيم ندانيم چه غوغاست خدايا

ز هر کوي ز هر کوي يکي دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدايا

نه داميست نه زنجير همه بسته چراييم
چه بندست چه زنجير که برپاست خدايا

چه نقشيست چه نقشيست در اين تابه دل‌ها
غريبست غريبست ز بالاست خدايا

خموشيد خموشيد که تا فاش نگرديد
که اغيار گرفتست چپ و راست خدايا


مولوي

8/10/2009

گمان مَبَر که به پايان رسيد کار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاک است

اقبال لاهوري