1/26/2008

امير نامه

قربانت بشوم

الساعه که در ايوان منزل با همشيره همايوني به شکستن لبه نان مشغوليم خبر رسيد که شاهزاده موثق الدوله حاکم قم را که به جرم رشاء و ارتشاء معزول کرده بودم، به توصيه عمه خود ابقا فرموده و سخن هزل بر زبان رانده ايد. فرستادم او را تحت الحفظ بتهران بياورند تا اعليحضرت بدانند که اداره امور مملکت با توصيه عمه و خاله نمي شود.

زياده جسارت است. تقي

1/21/2008

الم مؤمَل

تقي زاده داستاني نقل مي‌کند از پيرمردان دهي به نام "ياجي" درآن سوي رود ارس که در ميدان ده نهال هاي چنار کاشته و هر روز آن ها را مراقبت و آبياري مي‌کنند و در پاسخ اين که: اين چنارها سال ها مي‌خواهدکه درخت تناور و سايه دار شود و شما با اين سن و سال رشد و بزرگي آن ها را نمي بينيد، پيرمردها گريه [مي‌کنند و مي‌گويند] ما از خدا همين قدر عمر مي‌خواهيم که اين چنارها بلند و تناور شوند و اين جاها باز ملک ايران گردد و مامورين مالياتي ايران اين‌جا براي جمع ماليات بيايند و ما قادر به اداي دين مالياتي خود نباشيم و آن مامورها پاهاي ما را به اين چنارها بسته شلاق بزنند.(1)

(1)سيد حسن تقي زاده، زندگي طوفاني، به کوشش ايرج افشار، تهران، 1372، ص 16
برگرفته از مقاله "بحران هويّت ملّي و قومي در ايران" نوشته احمد اشرف

1/20/2008

اما بهم رسيدن

آخرين مرد زندگيت نيستم
آخرين شعرم
با آب طلا
آويخته بر سينه هات
آخرين پيامبر
كه مردم را
به بهشت تازه پشت مژه هات
دعوت مي كند
بين ما بيست و دو سال است
اما بهم رسيدن لبهامان
سال و ماه را كنار مي زند
و شيشه عمر را مي شكند

نزار قبانی، ترجمه هومن عزيزي و رضا عامري

1/16/2008

از زن و شياطین ديگر

ساعد مراغه اي از نخست وزيران عهد پهلوي نقل کرده است:
زماني که نايب کنسول شدم با خوشحالي پيش زنم آمدم و اين خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم.
اما وي با بي اعتنايي تمام سري جنباند و گفت:" خاک بر سرت کنم؛ فلاني کنسول است؛ تو نايب کنسولي؟!"
گذشت و چندي بعد کنسول شديم و رفتيم پيش خانم؛ آن هم با قيافه ايي حق به جانب. باز خانم ما را تحويل نگرفت و گفت:" خاک بر سرت کنم؛ فلاني معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولي؟!"
شديم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت:" خاک بر سرت؛ فلاني وزير امور خارجه است و تو...؟!"
شديم وزير امور خارجه گفت: "فلاني نخست وزير است ...خاک بر سرت کنم!"
القصه آنکه شديم نخست وزير و اين بار با گامهاي مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابي يکه بخورد و به عذر خواهي بيفتد. تا اين خبر را دادم به من نگاهي کرد؛ سري جنباند و آهي کشيد و گفت:" خاک بر سر ملتي که تو نخست وزيرش باشي !"

به نقل از وبلاگ يادداشتهاي يک وبلاگر

1/09/2008

ذهن شرقی

از جمله...[مطالبي که ادوارد سعيد] در کتابش مي آورد، پاراگرافي است از لرد اِولين کرامر، فرمانده انگليسي مصر از 1882 تا 1907:
سر آلفرد لايل زماني گفت: "دقت مايه بيزاري ذهن شرقي است. هر بريتانيايي که در هند و شرق کار ميکند بايد همواره اين اندرز را بياد داشته باشد." فقدان دقت، که کار را به آساني به نادرستي ميکشاند در واقع مشخصه اصلي ذهن شرقي است.
اروپايي تا آنجا که بتواند دقيق بحث ميکند؛ بيان او ازواقعيت، خالي از ابهام است؛ طبيعتا منطقي است، هرچند که علم منطق نخوانده باشد ؛ طبيعتا شکاک است و پيش از آنکه بتواند درستي هر گزاره را بپذيرد، برهان ميطلبد؛ هوش تربيت يافته اش مثل ساعت کار ميکند. در سوي ديگر، ذهن شرقي، همانند خيابانهاي تماشايي اش، به نحوي بارز گرفتار فقدان تقارن است. استدلالش به بدترين نحو درهم و برهم است. گرچه اعراب باستان به درجات اندکي بالاتر در علم ديالکتيک رسيدند، اخلاف آنها مشخصا در قدرت منطق کمبود دارند. اغلب از رسيدن به بديهي ترين نتيجه گيري ها از مقدمه اي ساده که ميتواند حقيقت را به آنها نشان بدهد درمي مانند. سعي کنيد از يک مصري عادي بخواهيد موضوعي ساده را برايتان بيان کند. چنين توضيحي عموما مطول و فاقد وضوح است. احتمالا تا پايان داستان چندين بار ضد و نقيض خواهد گفت. و اغلب وقتي اين تناقض ها را برايش کنار هم بچينيد از نا خواهد رفت.

محمد قائد، ظلم جهل و برزخيان زمين، ص66

1/05/2008

يک داستان کوتاه

ايام، ايام داستان کوتاه است. من هم يه داستان کوتاه از پسر عمه عزيزم - حميد- اينجا ميذارم:

هميشه وقتي مي خواستم تصور كنم كه بعد از ازدواجمون چه قيافه اي داري ، ناخودآگاه تو را مي ديدم كه يه چادر نماز سفيد با خالهاي كوچك پوشيدي و داري با خوشرويي از مهمانها پذيرايي ميكني. تا اينكه ديشب بعد از مدتها خوابت را ديدم كه همان چادر را پوشيده اي و خيلي غمگين و افسرده اي. پرسيدم چرا ناراحتي؟ فقط همين يك كلمه را گفتي كه... "مپرس"!
صبح يادم اومد كه "مپرس" رديف يكي دو تا از شعرهاي معروف حافظ هست. فوري رفتم سراغ ديوان حافظ و همراه با يه نيت خشك وخالي‌، اين بيت را خواندم كه:
...."درد عشقي كشيده ام كه مپرس
زهر هجري چشيده ام كه مپرس".
ديدم كه اين شعر چقدر خوب داره وصف حال و روز منو، بعد از اون "جفا"ي بزرگ بيان ميكنه.

شام تهران

[در ديدار از تهران در اول ژانويه 1978] سر ميز شام ، جيمي کارتر که آشکارا از مشاهده "پيشرفت هاي" ايران و اقتدار حکومت پادشاهي شگفت زده شده بود، گفت: " ايران به دليل رهبري بزرگ شاهنشاه، جزيره ثبات در يکي از آشوب زده ترين نقاط جهان است."
وي سپس خطاب به پادشاه ايران گفت "اعليحضرتا. اين به دليل تکريم بسيار نسبت به شما، رهبري شما، و احترام و ستايش و عشقي است که ملت به شما دارد."
در بخش ديگري از اين سخنراني جيمي کارتر گفت: که هيچ کشور ديگري در جهان براي برنامه ريزي امنيت مشترک از ايران به ما نزديک تر نيست. هيچ کشور ديگري براي بررسي مشکلات منطقه اي که مورد علاقه هر دو طرف ما نيز هست، ارتباط نزديکتري از ايران با ما ندارد. و هيچ رهبر ديگري نزد من احترامي عميق تر و رابطه اي دوستانه تر ندارد.

مسعود بهنود، سي سال بعد از سفر تاريخي کارتر به تهران ، منبع: سايت بي بي سي فارسي