12/28/2009

در خاک شهیدان نتوان خون سحر ریخت
از دامن این گرد، سوار آمده امروز

این خلق، وفادار به میثاق حسین است
خوش، بر سر آن عهد و قرار آمده امروز

12/20/2009

مادر آزادگان کم آرد فرزند

غربت نشسته در همه‌ی کوچه باغها

خاموش و ساکتند یکایک چراغها



مبهوت مانده اند درختان دیرسال

باور نمی کنند خبر را کلاغها

...

12/09/2009

11/23/2009

ماریا شاراپووا

رشک برم کاش راکت بودمي       چونکه ...

11/05/2009

آفرينيم همت والای ستارخانه دير

سلام بر تو ستارخان که با اراده تو کمر استبداد شکست و مشروطیت به ایران بازگشت.

حال مجذوبيم گؤروب ، قارء ، دئمه ديوانه دير ،
نعرۀ شوريده می ظن ائتمه بير افسانه دير ،
شاعرم ، طبعيم دنيز ، شعر تريم دردانه دير ،
بهجتيم ، عيشيم ، سروريم ، وجديم احرارانه دير ،
انجذابيم جرئت مردانه مردانه دير ،
آفرينيم همت والای ستارخانه دير !

تاكی ، ملت مجمعين تهراندا ويران ائتديلر ،
توركلر ستارخان ايله عهد و پيمان ائتديلر ،
ظلم و استبداده قارشی نفرت اعلان ائتديلر ،
ملته ، مليته جان نقدی قربان ائتديلر ،
آيه « ذبح عظيم » اطلاقی اول قربانه دير ،
آفرينيم همت والای ستارخانه دير !


حق مدكار اولدی آذربايجان اتراكينه ،
آل قاجارين پروتست ائتديلر ضحاكينه ،
اول شهيدانين سلام اولسون روان پاكينه ،
كيم ، توكؤلموش قانلاری تبريز و تهران خاكينه ،
اونلارين جنت دگولدور منزلی ، آيا نه دير ؟
آفرينيم همت والای ستارخانه دير !


ايشته ستارخان ، باخيز ، بير نوعی اقدامات ائديب ،
بير وزير و شاهی يوخ ، دونيانی يكسر مات ائديب ،
عرض اسلامی ، وطن ناموسينی يوز قات ائديب ،
حرمت حيثيت ملتين اثبات ائديب ،
ايندی دونيانين ، توجه نقطه سی ايرانه دير ،
آفرينيم همت والای ستارخانه دير !


ايشته ستارخان ، باخيز ، ايرانی ايفا ائيلدی ،
تورك لوك ، ايرانلی ليق تكليفين ايفا ائيلدی ،
بير رشادت ، بير هنر گؤستردی دعوا ائيلدی ،
دولتين بير « عين » نی دونياده رسوا ائيلدی ،
قاچماييب پروانه تك اوددان ، دئمه پروانه دير ،
آفرينيم همت والای ستارخانه دير !

آفرين ؛ تبريزيان ، ائتديز عجب عهده وفا
دوست و دوشمن ال چاليب ائيلر سيزه صد مرحبا !
چوخ ياشا ، دولتلی ستارخان افنديم ، چوخ ياشا !
جنت اعلاده پيغمبر سيزه ائيلر دعا ،
چون بو خدمتلر بوتون اسلامه دير ، انسانه دير ،
آفرينيم همت والای ستارخانه دير !

میرزا علی اکبر طاهرزاده صابير


ترجمه:

حال مجذوبم را که میبینی نگو دبوانه است
فکر نکن نعره شوریده من افسانه است
طبع شاعرم دریا و شعر ترم دانه در است
بهجت و عشق و سرور و وجدم آزاد منشانه است
جرئت مردانه مردان برایم جذابترین است
آفرین به همت والای ستارخان

تا مجمع ملی را در تهران ویران کردند
ترکها با ستارخان عهد و پیمان بسته
وعلیه ظلم و استبداد نفرتشان را اعلام کردند
نقد جان را به ملت و ملیت قربانی کردند
مخاطب آیه "ذبح عظیم" همان قربانیان هستند
آفرین به همت والای ستارخان

حق یار ویاور ترکان آذربایجان شد
علیه ضحاک زمان آل قاجار اعتراض کردند
سلام به روان پاک آن شهیدان
که خونشان خاک تبریز و تهران را رنگین کرد
منزل آخرت آنان حتما در بهشت است
آفرین به همت والای ستارخان

بنگرید ستارخان چه اقداماتی کرده
که نه تنها شاه و وزیر بلکه دنیا را مبهوت کرده است
عرض اسلام و ناموس وطن را صد بار قویتر کرده است
حیثیت و احترام ملنش را اثبات کرده است
حال مرکز توجه دنیا ایران است
آفرین به همت والای ستارخان

تلاش ستارخان ایران را احیا کرد
او تکلیف ترک و ایرانیش را بجا آورد
با رشادت و هنر جنگید
وجود و عینیت دولت را در جهان رسوا کرد
او مثل پروانه ای که از آتش بگریزد نبود
آفرین به همت والای ستارخان

آفرین به تبریزیان که به عهدشان وفا کردند
دوست و دشمن شما را تحسین کرده و آفرین گفتند
دولت ستارخان زنده باشی
پیغمبر اسلام در بهشت شما را دعا میکند
چون این خدمات کلا برای اسلام و انسان بود
آفرین به همت والای ستارخان

10/22/2009

ايده

ميخوام یه فيلم بسازم اسمشو بذارم:

آنک اول المکان

10/18/2009

اگر کوسه ها آدم بودند

دختر کوچولوی صاحبخانه از آقای ” کی ” پرسید:
اگر کوسه ها آدم بودند با ماهی های کوچولو مهربانتر میشدند؟
آقای کی گفت : البته ! اگر کوسه ها آدم بودند
توی دریا برای ماهیها جعبه های محکمی میساختند
همه جور خوراکی توی آن میگذاشتند
مواظب بودند که همیشه پر آب باشد
هوای بهداشت ماهی های کوچولو را هم داشتند
برای آنکه هیچوقت دل ماهی کوچولو نگیرد
گاهگاه مهمانی های بزرگ بر پا میکردند
چون که گوشت ماهی شاد از ماهی دلگیر لذیذتر است !
برای ماهی ها مدرسه میساختند
وبه آنها یاد میدادند
که چه جوری به طرف دهان کوسه شنا کنند
درس اصلی ماهیها اخلاق بود
به آنها می قبولاندند
که زیبا ترین و باشکوه ترین کار برای یک ماهی این است
که خودش را در نهایت خوشوقتی تقدیم یک کوسه کند
به ماهی کوچولو یاد میدادند که چطور به کوسه ها معتقد باشند
و چه جوری خود را برای یک آینده زیبا مهیا کنند
آینده یی که فقط از راه اطاعت به دست میآیید
اگر کوسه ها ادم بودند
در قلمروشان البته هنر هم وجود داشت
از دندان کوسه تصاویر زیبا و رنگارنگی می کشیدند
ته دریا نمایشنامه به روی صحنه میآوردند که در آن ماهی کوچولو های قهرمان
شاد و شنگول به دهان کوسه ها شیرجه میرفتند
همراه نمایش، آهنگهای محسور کننده یی هم مینواختند که بی اختیار
ماهیهای کوچولو را به طرف دهان کوسه ها میکشاند
در آنجا بی تردید مذهبی هم وجود داشت
که به ماهیها می آموخت
“زندگی واقعی در شکم کوسه ها آغاز میشود”

برتولت برشت

10/06/2009

French Kiss

اي کساني که فکر ميکنيد "بوسه فرانسوي" يا به عبارت ديگر"French Kiss" يکي از مسائل مدرن و از معضلات بشر در عصر ماست. به اين شعر از "امير خسرو دهلوي" توجه کنيد:

زبان يار من ترکي و من ترکي نميدانم
چه خوش بودي اگر بودي زبانش در دهان من

9/30/2009

قرقره شکم

آخَرِ ادعا بودي ديدي که کم آوردي
ما رو دور زدي و دل به رقيب سپردي

اولِ يه ترانه جديد الاحداثه که توي تاکسي شنيدم. جا داره که يه نقد درست و حسابي چه به لحاظ قالب و چه محتوي ازش بعمل بياد.

قرقره شکم: ضرطه اي که هنوز قوام نيافته (از رساله دلگشاي عبيد)

بعد التحرير: هرکي بپرسه اين دوتا مطلب چه ربطي بهم داره، توضيح دادن بهش دردي رو دوا نميکنه.

9/09/2009

ماه غریبستان

دیده بگشا ای به شهد مرگ نوشینت رضا
دیده بگشا بر عدم، ای مستی هستی فزا
دیده بگشا ای پس از سوءالقضا حسن القضا
دیده بگشا از کرم، رنجور دردستان، علی!

بحر مروارید غم، کَنجور مردستان، علی!

دیده بگشا رنج انسان بین و سیل اشک و آه
کِبر پَستان بین و جام جهل و فرجام گناه
تیر و ترکش، خون و آتش، خشم سرکش، بیم چاه
دیده بگشا بر ستم؛ در این فریبستان، علی!

شمع شب‌های دژم، ماه غریبستان، علی!

دیده بگشا! نقش انسان ماند با جامی تَهی
سوخت لاله، مُرد لیلی، خشک شد سَرو سَهی
زآ گهی مان جهل ماند و جهل ماند از آگهی
دیده بگشا ای صنم، ای ساقی مستان، علی!

تیره شد از بیش و کم آیینه هستان، علی!

علی معلم دامغانی

8/20/2009

وطنم

همه ي جای تنم
وطنم وطنم وطنم وطنم

8/19/2009

خندان ما را دوباره خواهي ديدن

ما روزي عاشقانه بر مي گرديم
بر درد فراق چاره گر مي گرديم

از پا نفتاده ايم و تا سر داريم
در گرد جهان به درد سر مي گرديم

خندان ما را دوباره خواهي ديدن
هرچند که با ديده تر مي گرديم

خاکستر ما اگر که انبوه کنند
ما در دل آن توده شرر مي گرديم

گر طالع ما غروب غمگيني داشت
اين بار سپيده سحر مي گرديم

چون نوبت پرواز عقابان برسد
ما سوختگان صاحب پر مي گرديم

نايافتني نيست کليد دل تو
نا يافته ايم ؟ بيشتر مي گرديم!

از رفتن و بدرود سخن ساز مکن
اي خوب ! بگو، بگو که بر مي گرديم!

سياوش کسرايي

8/11/2009

ز هر کوي

زهي عشق زهي عشق که ما راست خدايا
چه نغزست و چه خوبست و چه زيباست خدايا

چه گرميم چه گرميم از اين عشق چو خورشيد
چه پنهان و چه پنهان و چه پيداست خدايا

زهي ماه زهي ماه زهي باده همراه
که جان را و جهان را بياراست خدايا

زهي شور زهي شور که انگيخته عالم
زهي کار زهي بار که آن جاست خدايا

فروريخت فروريخت شهنشاه سواران
زهي گرد زهي گرد که برخاست خدايا

فتاديم فتاديم بدان سان که نخيزيم
ندانيم ندانيم چه غوغاست خدايا

ز هر کوي ز هر کوي يکي دود دگرگون
دگربار دگربار چه سوداست خدايا

نه داميست نه زنجير همه بسته چراييم
چه بندست چه زنجير که برپاست خدايا

چه نقشيست چه نقشيست در اين تابه دل‌ها
غريبست غريبست ز بالاست خدايا

خموشيد خموشيد که تا فاش نگرديد
که اغيار گرفتست چپ و راست خدايا


مولوي

8/10/2009

گمان مَبَر که به پايان رسيد کار مغان
هزار باده ناخورده در رگ تاک است

اقبال لاهوري

7/26/2009

چه موحش پنج عصری بود

درساعت پنج عصر
درست ساعت پنج عصر بود...پسری پارچه سفید را آورد
در ساعت پنج عصر
سبدی آهک از پیش آماده
در ساعت پنج عصر..باقی همه مرگ بود و تنها مرگ
در ساعت پنج عصر
باد با خود برد تکه های پنبه را هر سوی
در ساعت پنج عصر "ستیز یوز و کبوتر"
در ساعت پنج عصر
رانی با شاخی مصیبت بار
در ساعت پنج عصر"ناقوس های دود و زرنیخ"
در ساعت پنج عصر
کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردند
در هر کنار کوچه دسته های خاموشی
در ساعت پنج عصر
مرگ در زخم های گرم بیضه کرد
بی هیچ بیش و کم ساعت پنج عصر.
تابوت چرخداری ست در حکم بسترش
در ساعت پنج عصر
نی ها و استخوان ها در گوشش مینوازد.
در ساعت پنج عصر
زخم ها میسوخت چون خورشید
در ساعت پنج عصر
و در هم خرد کرد انبوهی مردم...دریچه ها و درها را
آی چه موحش پنج عصری بود
ساعت پنج بود بر تمامی ساعت ها
ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه..!!

گابريل گارسيا لورکا ترجمه احمد شاملو

7/18/2009

كسي به كسي زور نگويد

از ده نخست فروردين نشان گرسنگي ميان مردم پديدار شد . كساني با رخساره هاي كبود پژمرده و چشم هاي فرو رفته ديده مي شدند . چنانكه گفته ايم هوا امسال به خوشي مي گذشت و در اين هنگام سبزه ها سرافراشته بود . كم كم گرسنگان به سبزه خواري پرداختند . به باغها ريخته گياه هاي خوردني به ويژه يونجه را چيده مي خوردند . از اين زمان تا سي و چند روز ديگر كه راه ها باز شد ، يونجه خوراك بينوايان مي بود . مشهدي محمد علي خان مي گويد : سنگرهاي ما در خطيب پهلوي يونجه زارها مي بود . هرروز زنان و بچگان دسته دسته به آنجا مي ريختند و دستمالها را پر يونجه ساخته بر مي گشتند . زناني كه بچه مي داشتند به نوبت بچه هاي يكديگر را نگهداري مي كردند و ديگران به يونجه چيني مي رفتند. پس از ديري در نزديكي سنگرهاي ما يونجه نمانده و اين زنان و بينوايان تا نزديكي سنگرهاي دولتيان رفته از آنجا يونجه مي چيدند . يكروز هم جنگي رخ داد و يكي از زنان تير خورد . تا سالها حكايت يونجه خوردن در تبريز بر سر زبانها مي بود . چند سال پس از اين جنگها روزي ديدم در بازار مردي با پاسباني كشاكش مي كرد و در ميان سخنان خود چنين مي گفت : " يونجه خورده و مشروطه را گرفته ايم ، كه كسي به كسي زور نگويد "

احمد کسروی، تاریخ مشروطه ايران

6/25/2009

ياد آر ز شمع مرده ياد آر

اي مرغ سحر! چو اين شب تار
بگذاشت ز سر سياهكاري،
وز نفحه ي روح بخش اسحار
رفت از سر خفتگان خماري،
بگشود گره ز زلف زرتار
محبوبه ي نيلگون عماري،
يزدان به كمال شد پديدار
و اهريمن زشتخو حصاري ،

ياد آر ز شمع مرده ياد آر!


اي مونس يوسف اندرين بند!
تعبير عيان چو شد ترا خواب،
دل پر ز شعف، لب از شكرخند
محسود عدو، به كام اصحاب ،
رفتي برِ يار و خويش و پيوند
آزادتر از نسيم و مهتاب،
زان كو همه شام با تو يكچند
در آرزوي وصال احباب ،

اختر به سحر شمرده ياد آر!


چون باغ شود دوباره خرّم
اي بلبل مستمند مسكين!
وز سنبل و سوري و سپرغم
آفاق، نگار خانه ي چين،
گل سرخ و به رخ عرق ز شبنم
تو داده ز كف زمام تمكين
ز آن نوگل پيشرس كه در غم
ناداده به نار شوق تسكين،

از سردي دي فسرده، ياد آر!


اي همره تيهِ پور عمران
بگذشت چو اين سنين معدود،
و آن شاهد نغز بزم عرفان
بنمود چو وعدِ خويش مشهود،
وز مذبح زر چو شد به كيوان
هر صبح شميم عنبر و عود،
زان كو به گناهِ قوم نادان
در حسرت روي ارض موعود،

بر باديه جان سپرده ، ياد آر!


چون گشت ز نو زمانه آباد
اي كودك دوره ي طلائي!
وز طاعت بندگان خود شاد
بگرفت ز سر خدا ، خدائي ،
نه رسم ارم ، نه اسم شدّاد،
گِل بست زبان ژاژخائي ،
زان كس كه ز نوك تيغ جلاد
مأخوذ به جرم حق ستائي

تسنيم وصال خورده ياد آر!


علي اکبر دهخدا

5/19/2009

فوق العاده

تو فوق العاده مافوقي به فوق العادگان يکسر
ز فوق العادگي ات فوقِ فوق العادگان خم شد

چنان تاريخ ايران شد ز تاريخ تو تاريخي
که اين تاريخ، تاريخي ترين تاريخ عالم شد

ميرزاده عشقي

5/12/2009

دوستان تو

چندی پیش برای یک کار تحقیقاتی رجوع کردم به آرشیو ماهنامه دنياي سخن، شماره مهرماه 1367. در صفحه ای از این نشریه به نامه ای از برنارد شاو در توصیف دوستان شیطان، با ترجمه ابراهيم گلستان برخوردم. خواندن این نامه موجب شد بفهمم که چقدر خلقیات ما ایرانیان شبیه گنده ترین کره بزهایی هست که شاو آن را دوستان شیطان خطاب کرده است.

خطاب به شیطان

دوستان تو گنده‌ترين كره‌بزهاي هستند كه من مي‌شناسم.
دوستان تو زيبا نيستند، زينت به خود زده‌اند.
پاك نيستند، صورت تراشيده و آهارخورده‌اند.
آراسته نيستند، لباس به رسم روز پوشيده‌اند.
دانش نياموخته‌اند، گواهينامه دانشگاه دارند.
مومن نيستند، مسجد برو هستند.
دنبال اخلاق نيستند، پيرو آداب‌اند.
پرهيزگار نيستند، بزدل‌اند.
حتي بدكار نيستند، فقط سست‌اند.
هنري نيستند، شهوتي‌اند.
منعم نيستند، پول دارند.
دلبستگي ندارند، بنده‌وار مطيع‌اند.
پاي بند وظيفه نيستند، مانند گوسفند تسليم‌اند.
مردم خواه نيستند، ميهن پرستند.
شجاع نيستند، شر به‌پا مي‌كنند.
مصمم نيستند، لجوج‌اند.
براي خود احترام ندارند، تنها افاده مي‌كنند.
مهربان نيستند، هرگلي‌اند.
سبك سنگين نمي‌كنند، رودر بايستي مي‌كنند.
انديشمند نيستند، عقيده به عاريت گرفته‌اند.
قوه خيال ندارند، خرافات دارند.
عدالت نمي‌كنند، تلافي مي‌‌كنند.
انضباط ندارند، افسار برگردن دارند
و اصلا صادق نيستند، فرد فردشان تا آخرين ريشه روحشان..
انتخاب از حمیدرضا عدل

5/10/2009

تا وقتي طفلي به دنيا مي آيد

روز: چرا دين بايد بازسازي شود ؟


دکتر سروش : براي اينکه خيرات و برکاتي دارد.اگر اين خيرات و برکات را نداشت اين کار را نمي کرديم.حداقل از ديد انسان دين داري مانند من اين چنين است؛ من اگر باور نداشتم که نيکي هاي دين بر بدي هاي آن مي چربد، هيچ وقت به دنبال آن نمي رفتم. نمي گويم که دين داري آفاتي ندارد؛ حتما دارد.هيچ چيز بي آفتي در اين عالم پيدا نمي شود.علم هم آفاتي دارد، فلسفه هم آفاتي دارد، هنر هم دارد. خود بشر هم دارد، مگر بشرکم آفات و بلا در اين دنيا آفريده؟ ولي ما از بشريت قطع اميد نکرده ايم. يعني مجموعا معتقديم که نيکي هايشان بر بدي هايشان مي چربد ولي اگر واقعا قطع اميد کرده باشيم، آن وقت بايد آرزو کنيم که چند بمب اتم، تکليف همه جهان را روشن کند و ريشه همه را بکند.
جمله خوبي از رابيندرانات تاگور، شاعر بزرگ هندي به خاطر مي آورم. مي گويد: تا وقتي طفلي به دنيا مي آيد نشانه آن است که خداوند از بشريت قطع اميد نکرده است. حالا، من هم اگر بخواهم از چشم خدا به اين عالم نگاه کنم بايد بگويم ما هم از بشريت قطع اميد نکرده ايم.از ديانت هم قطع اميد نکرده ايم. من هنوز هم فکر مي کنم که چهره ها و جلوه هاي انساني دوست داشتني بسياري از سوي دينداران آفريده مي شود. شما اگر به همين "چاريتي" ـ خيرات ـ و خدماتي که به نام دين مي شود نگاه کنيد متوجه مي شويد که اين چيزها هنوزکم نيست. من در جامعه آمريکا زندگي مي کنم. واقعا دينداراني که کارهاي نيک مي کنند، زيادند. هنوز هم خانم هايي که پرستاري جذاميان را مي کنند، راهبه هاي مسيحي هستند که طبق اعتقاد ديني شان اين کار را مي کنند. هنوز جان هاي پاک و پارسا يافت مي شود. شما صدها نمونه اخلاقي از اين دست مي توانيد پيدا کنيد. البته به نام دين کارهاي بسيار خطرناکي هم کرده و مي کنند....

3/25/2009

مبارکست

پنهان مشو که روي تو بر ما مبارکست
نظاره تو بر همه جان‌ها مبارکست


يک لحظه سايه از سر ما دورتر مکن
دانسته‌اي که سايه عنقا مبارکست

اي نوبهار حسن بيا کان هواي خوش
بر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارکست


اي صد هزار جان مقدس فداي او
کايد به کوي عشق که آن جا مبارکست

سودايييم از تو و بطال و کو به کو
ما را چنين بطالت و سودا مبارکست

اي بستگان تن به تماشاي جان رويد
کاخر رسول گفت تماشا مبارکست

هر برگ و هر درخت رسوليست ازعدم
يعني که کشت‌هاي مصفا مبارکست

چون برگ و چون درخت بگفتند بي‌زبان
بي گوش بشنويد که اين‌ها مبارکست

اي جان چار عنصر عالم جمال تو
بر آب و باد و آتش و غبرا مبارکست

يعني که هر چه کاري آن گم نمي‌شود
کس تخم دين نکارد و الا مبارکست

سجده برم که خاک تو بر سر چو افسرست
پا درنهم که راه تو بر پا مبارکست

مي‌آيدم به چشم همين لحظه نقش تو
والله خجسته آمد و حقا مبارکست

نقشي که رنگ بست از اين خاک بي‌وفاست
نقشي که رنگ بست ز بالا مبارکست

بر خاکيان جمال بهاران خجسته‌ست
بر ماهيان طپيدن دريا مبارکست

آن آفتاب کز دل در سينه‌ها بتافت
برعرش و فرش و گنبد خضرا مبارکست

دل را مجال نيست که از ذوق دم زند
جان سجده مي‌کند که خدايا مبارکست

هر دل که با هواي تو امشب شود حريف
او را يقين بدان تو که فردا مبارکست

بفزا شراب خامش و ما را خموش کن
کاندر درون نهفتن اشياء مبارکست



جلال الدين مولوي

2/03/2009

پول بده بيا تو

پارک کردن در گوشه خيابان، در مسيرهاي پر تردد ممنوع است و مذموم و مخل ترافيک اما اگر پول کارت پارک رو بدي مشکلي نيست.
سربازي افتخاري است بس بزرگ و لباس سربازي مقدس است، اما ميشُد با 1 ميليون تومن خريدش. (يا شايد فروختش؟)
هواي کلانشهر تهران واقعا ديگه داره به حد هشدار ميرسه. بايد از تردد خودروها در بخشهاي پرازدحام شهر جلوگيري کرد. براي رفاه حال خودشون. اما اگه خواستند ميتونند پول بدند بيان تو.

2/01/2009

خاصيت انفجاري آن تَرَکانه

قرون وسطاي ما در اندرون ما ميزيست و ميبايست بار ديگر به نام "گذشته پرافتخار" زنده شود و يا به نام "شرق" و "معنويت شرقي" بر کرسي افتخار بنشيند و "شرق شناسي" بومي نيز در آثار سهروردي و ملاصدرا آن اکسير اعظمي را کشف کند که داروي بيماري جانکاه "هيچ انگاري" (Nihilisme) غربي است!
و درواقع، در ميان روشنفکران( ويا به نام قديمي آن منورالفکرانِ) ما، کدام کس چنان يال و کوپالي داشت و چنان مايه از بينش عقلي ِ علمي و فلسفي و چنان زباني درخور آن که از پس اين غول روزگارانِ رفته برآيد و پشت اين پهلوانان تاريخي را که ذهن ما اسير افسونشان بود، به خاک برساند؟ و هنوز معناي اينهمه گشتن و واگشتنِ ما به دور ديوان حافظ و زير و بالا کردن هر کلمه و مصراع آن چيست؟ مگر نه آن است که ذهن ما هنوز در دايره افسونگري افسونگرترين شاعر قرون وسطايي مان ميچرخد و جادو زده پا از دايره بيرون نمي توانيم گذاشت...
آنچه شرق شناساني همچون رنه گروسه يا هانري کربن را بر اين گمان انداخت که ايران با جذب عناصر تکنيکي و نهادهاي اجتماعي و اقتصادي و سياسي غرب ميتواند باز گرهگاه "شرق" و "غرب" باشد از اين خطا برميخواست که از سوئي چنين ترکيبي را ممکن ميدانستند و ديگر آنکه، آن "معنويت شرقي" (که ميتوانست داروي درد هيچ انگاري غرب نيز باشد!) ميتواند همچنان دست نخورده و با اصالت ازلي اش، اين عناصر را در خود جذب کند و خود، پاک و ناب برجا بماند.
حال آنکه در همان روزگار و بسي پيش از آن در کيمياگرخانه ي تاريخ از ترکيب شيميايي ايده هاي مدرن و "معنويت" شرقي، تَرَکانه ي(1) تازه اي ساخته ميشد که عمر ايشان وفا نکرد تا خاصيت انفجاري آن را ببينند.

داريوش آشوري، ما و مدرنيت، جان پريشان ايران، ص 174

(1) تَرَکانه : معادلنهاد فارسی ماده منفجره

1/31/2009

هبوط به واقع بيني

رابرت گيتس وزير دفاع امريکا در جريان ديدار از افغانستان گفت نظر شخصى من اين است که هدف اول ما بايد جلوگيرى از تبديل شدن افغانستان به پايگاهى براى تروريست‌ها و افراطيون براى حمله به امريکا و متحدان ما باشد. وي به سناتور‌هاى آمريکايى هشدار داد، اگر ما اهداف ايجاد يک نوع بهشت در آسياى ميانه را براى خود ترسيم کنيم، شکست خواهيم خورد. به نظرم مى‌رسد که ما بايد اهداف واقع بينانه خود را حفظ کنيم و در افغانستان محدود باشيم، در غير اين صورت ما خود را در آستانه‌ شکست قرار داده‌ايم.

1/29/2009

نحو و منطق

کساني مثل "ابوسعيد سيرافي" بودند که بنا به نقل ابوحيان، و در مقابل کساني نظير " ابوبشير متي"، اعتقاد داشتند که منطق يوناني، به کار مسلمانان نمي آيد زيرا آن منطق چيزي جز "نحو" نيست و بديهي است که نحو يوناني به زبان يوناني ارتباط دارد و نه به زبان عربي.

فريد رائد. مقدمه شاهنامه، انتشارات هرمس

1/18/2009

نامه خداحافظي

اگر خداوند لحظه‌اي فراموش مي‌کرد که من عروسکي کهنه‌ام و تکه کوچکي زندگي به من ارزاني مي‌ داشت، احتمالا همه آنچه را که به فکرم مي‌رسيد نمي‌گفتم، بلکه به همه چيزهايي که مي‌گفتم فکر مي‌کردم، ارج همه چيز در نظر من نه در ارزش آنها که در معنايي است که دارند، کمتر مي‌خوابيدم و بيشتر رويا مي‌ديدم چون مي‌دانستم هر دقيقه که چشمانمان را برهم مي‌گذاريم شصت ثانيه نور را از دست مي‌دهيم، هنگامي که ديگران مي‌ايستادند راه مي‌رفتم و هنگامي که ديگران مي‌خوابيدند بيدار مي‌ماندم. هنگامي که ديگران صحبت مي‌کردند گوش مي‌دادم و از خوردن يک بستني شکلاتي چه حظي که نمي‌بردم!
اگر خداوند تکه‌اي زندگي به من ارزاني مي‌داشت، قبايي ساده مي‌پوشيدم؛ نخست به خورشيد چشم مي‌دوختم و نه تنها جسمم که روحم را نيز عريان مي‌کردم، خدايا اگر دل در سينه‌ام همچنان مي‌تپيد و طلوع آفتاب را انتظار مي‌کشيدم... با اشک‌هايم گل‌هاي سرخ را آبياري مي‌کردم تا خارهاشان و بوسه گلبرگ هاشان در جانم بخلد.
خدايا اگر تکه‌اي زندگي مي‌داشتم نمي‌گذاشتم حتي يک روز بگذرد و بي‌آنکه به مردمي که دوستشان دارم نگويم که دوستشان دارم. به همه مردان و زنان مي‌قبولاندم که محبوب من‌اند و در کمند عشق زندگي مي‌کردم. به انسان‌ها نشان مي‌دادم که چه در اشتباهند که گمان مي‌کنند وقتي پير شدند ديگر نمي‌توانند عاشق باشند و نمي‌دانند زماني پير مي‌شوند که ديگر نتوانند عاشق باشند!
به هر کودکي دو بال مي‌دادم، اما رهايش مي‌کردم تا خود پرواز را بياموزد. به سالخوردگان ياد مي‌دادم که مرگ نه با سالخوردگي که با فراموشي سر مي‌رسد، آه انسان‌ها از شما چه بسيار چيزها که آموخته‌ام. من دريافته‌ام که همگان مي‌خواهند در قله کوه زندگي کنند بي‌آنکه بدانند خوشبختي واقعي وابسته سنجه‌اي است که در دست دارند، دريافته‌ام که وقتي طفل نوزاد براي اولين بار با مشت کوچکش انگشت پدر را مي فشارد، او را براي هميشه به دام مي‌اندازد، دريافته‌ام که انسان فقط هنگامي حق دارد به انساني ديگر از بالا به پايين بنگرد که ناگزير باشد او را ياري دهد تا روي پاي خود بايستد. من از شما بسي چيزها آموختم اما در حقيقت فايده چنداني ندارند، چون هنگامي که آنها را در اين چمدان مي‌گذارم بدبختانه در بستر مرگ خواهم بود.

گابريل گارسيا مارکز، نامه خداحافظي، ترجمه عباس مخبر

1/14/2009

1 2 3

پروردگار سه چيز حيرت انگيز ساخته است:
موجود از نيستي، آزادي اراده، و انساني که خدا است.

رنه دکارت، انديشه هاي شخصيPrivate Thoughts ، متن انگليسي، DPW، ص 4.