7/30/2011

مثل چینی

... با این وصف، آیین بودا در روح مردم چین رخنه کرده است و هم اکنون قسمتی از دین پیچیده و غیر رسمی مردمان متعارف چین را تشکیل میدهد. باید دانست که جامعه چینی، برخلاف جامعه های اروپایی و امریکایی، به انحصار دینی نگراییده و هرگز عرصه جنگهای دینی نشده است. ادیان چین معمولا نه تنها در حیطه قدرت دولت با یکدیگر کنار می آیند، بلکه در قلوب مردم نیز با یکدیگر اختلاط می یابند. از این جهت، فرد میانه حال چینی معتقدات گوناگون را در خود جمع دارد. هم مانند انسان قدیم جان گرای است و هم تائو گرای و بوداگرای و کنفسیوس گرای. فیلسوفی است افتاده حال، و به هیچ چیز یقین نمیکند: شاید سخن لاهوتیان سرانجام درست درآید و بهشتی موجود باشد. پس، تدبیر صواب آن است که با همه ادیان همراه باشیم و به کاهنان فرق مختلف پولی دهیم تا سر گور ما دعایی بخوانند! هنگامی که چینی میانه حال جهان را به کام خود یابد، چندان توجهی به خدایان مبذول نمیدارد، بلکه به ستایش نیاکان خود میپردازد و زیارت معابد لائوتزه و بودا را به کاهنان و زنان واگزار میکند. در تاریخ بشر، هیچ قومی تا این اندازه اهل دنیا نبوده است. چینی شیفته حیات خویش است. وقت دعا کردن، به سعادت بهشتی نظر ندارد، بلکه به فکر تامین منافع زمینی است. اگر خدای او حاجتش را برنیاورد، نخست وی را به باد ناسزا میگیرد، و در آخر کار، پیکر او را به رودخانه می افکند. مثلی دارند چنین: "هیچ پیکر سازی خدایان را نمیپرستد، زیرا میداند که آنها از چه ساخته شده اند."


تاریخ تمدن ویل دورانت جلد اول

مشکل بشه ازین دو بیتی پرسوزتر پیدا کرد

چو آن نخلم که بارش خورده باشند
چون آن ویران که گنجش برده باشند

چو آن پیری همی نالم درین دشت
که رودان عزیزش مرده باشند

باباطاهر عریان

7/27/2011

همراه با دو شیوه

دوتن به از یک تن اند. زیرا پاداش نیکوئی برای رنجشان خواهد یافت.
چون هر گاه یکی از پای افتد دیگری وی را برپای بدارد،
اما وای برآنکه تنها افتد، زیرا کسی را نخواهد داشت که در برخاستن وی
را یاری دهد.

تورات: آيات نه و ده از باب چهار کتاب جامعه
ترجمه نويسنده از متن انگليسی



دو گرگ ، گرسنه و سرما زده، در گرگ و میش از کوه سرازیر شدند و به دشت رسیدند. برف سنگینِ ستمگر دشت را پوشانده بود. غبار کولاک ھوا را در ھم می کوبید.
پستی و بلندی زیر برف در غلتیده و له شده بود. گرسنه و فرسوده، آن دو گرگ در برف یله می شدند و از زور گرسنگی پوزه در برف فرو می بردند و زبان را در برف می راندند و با آرواره ھای لرزان برف را می خائیدند.
جا پای گود و تاریک گله آھوان از پیش رفته، ھمچون سیاھدانه بر برف پاشیده بود و استخوان ھای سر و پا و دنده کوچندگان فرومانده پیشین از زیر برف بیرون جسته. آن دو نمی دانستند بکجا می روند؟ از توان شده !!(افتاده) بودند.
تازیانه کولاک و سرما و گرسنگی آنھا را پیش می راند. بوران نمی برید. گرسنگی درونشان را خشکانده بود و سیلی کولاک آرواره ھایشان را به لرز انداخته بود. بھم تنه می زدند و از ھم باز می شدند و در چاله می افتادند و در موج برف و کولاک سرگردان بودند و بیابان بپایان نمی رسید.
رفتند و رفتند تا رسیدند پای بیدِ ریشه از زمین جسته گنده سوخته ای در فغان خویش پنجه استخوانی بآسمان برافراشته. پای یکی در برف فرو شد و تن برپاھای ناتوان لرزید و تاب خورد و سنگین و زنجیر شده برجای واماند. ھمراه او، شتابان و آزمند پیشش ایستاد وجا پای استواری بر سنگی بزیر برف برای خود جست و یافت و چشم از ھمره فرو مانده بر نگرفت.
ھمره وامانده ترسید و لرزید و چشمانش خفت و بیدار شد وتمام نیرویش درچشمان بی فروغش گرد آمد و دیده از ھمره پرشره برنگرفت و یارای آنکه گامی بفراتر نھد نداشت.
ناگھان نگاھش لرزید و از دید گریخت و زیر جوش نگاه ھمره خویش درماند. پاھایش برھم چین شد و افتاد. و آنکه برپای بود، پرشره و آزمند، بر چھری که زمانی نگاه در آن آشیان داشت خیره ماند. اکنون دیگر آن چشم و چھر بر زمین برف پوش خفته بود. و ھمره تشنه بخون، امیدوار، زوزه گرسنه لرزانی از میان دندان بیرون داد. وانکه برپای نبود، کوشید تا کمر راست کند. موی بر تنش زیر آرد برف موج خورد و لرزید و در برف فروتر شد. دھانش بازماند و نگاه در دیدگانش بمرد.
وانکه برپای بود. دھان خشک بگشود و لثه نیلی بنمود و دندانھای زنگ شره خورده بگلوی ھمره در مانده فرو برد و خون فسرده از درون رگھایش مکید و برف سفیدِ پوکِ خشک، برفِ خونینِ پرِ شاداب گشت.


صادق چوبک

به گونه کودکی نیم بیدار

تو را دیده ام

به گونه کودکی نیم بیدار

که مادرش را

در تاریکای سحر می بیند

و آنگاه لبخند میزند و باز به خواب میرود



روزی به هنگام برآمدن آفتاب جهان دیگر

برایت این ترانه را خواهم خواند:

"تو را پیش از این در روشنای زمین

در عشق انسان

دیده ام"



قطره باران

با یاس به نجوا میگفت:

"مرا همیشه در دلت نگه دار"



نگو "بامداد است"

و آن را با نام دیروز دور میفکن

در او چنان نگاه کن

که بار نخستین

به کردار نوزادی که نامی ندارد.



خدایا

آنان که هیچ ندارند

مگر تورا

به سخره میگیرند

آنان را

که هیچ ندارند

مگر تورا.




نیام شمشیر

به کند بودنش

دلخوش است

هنگامی که تیزی شمشیر را

محافظت میکند.




"تو قطره بزرگ شبنمی

زیر برگ نیلوفر

و من قطره ای خرد

روی آن"

این را شبنم به دریاچه گفت.



رابیندرانات تاگور ترجمه ع.پاشایی




7/21/2011

الهی گردن گردون شود خرد
که فرزندان آدم را همه برد

یکی ناگه(1) که زنده شد فلانی
همه گویند فلان ابن فلان مرد


بابا طاهر عریان

(1) ناگه: نگوید

7/18/2011

ناقلان آثار

واقعا که ازین بهتر بعیده بشه یک داستان روایی رو شروع کرد:

اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار و خوشه چینان خرمن سخن دانی و صرافان سر بازار معانی وچابک سواران میدان دانش توسن خوش خرام سخن را بدینگونه به جولان در آورده اند که در شهر مصر سوداگری بود خواجه نعمان نام داشت صاحب دولت و ثروت و شصت سال از عمرش گذشته ، سرد و گرم روزگار را چشیده و جهاندیده زیرک و عاقل بود ، و در علم رمل و اسطرلاب و نجوم سر آمد جهان بود و از ماضی و مستقبل خبر می داد . وقتی از اوقات هوای سفر هندوستان به سرش افتاد در رمل نظر کرد دید اسطرلاب چنان نشان می دهد که اگر به این سفر برود مبلغ خطیری عاید او می شود و سود بسياری خواهد کرد ، از این خبر خشنود گردید فرمود غلامان بارها بر استران بستند و متاعی که شایسته ی هندوستان بود بار بستند و در ساعت سعد از شهر مصر بیرون آمدتا به کناره ی دریا رسید کشتی طلبید ، ناخدا کشیتی حاضر کرد و کرایه کشتی را تا هندوستان قرار گذارد و بار و متاع در کشتی نهاد ، نزدیک ظهر بود ناخدا شراع کشتی را کشید و بادبان را گشود . باد مراد وزیدن گرفت و کشتی چون تیر شهاب بر روی آب دریا روان شد...



ابتدای داستان امیر ارسلان نامدار از محمد علی نقیب الممالک شیرازی هست.

7/16/2011

Eye Quality

دل عاشق به پیغامی بسازه
خمار الوده با جامی بسازه

مرا کیفیت چشم تو کافیست
ریاضت کش به بادامی بسازه