12/24/2007

تمام قصه بشر

اميدي داري که فيلم در ايران به نمايش در بيايد؟
فيلم در ايران از طريق دي وي دي هاي غير قانوني ديده خواهد شد.
البته آنها فيلم را خواهند ديد، مثل ساير چيزهاي ممنوع در ايران. هميشه فکر مي کنم که با ممنوع بودن چيزي، توجه به آن بيشتر مي شود.
تمام قصه بشر از آدم و حوا است و اين که هر کاري خواستند بکنند، فقط از سيب ممنوع نخورند. اما اولين کاري که کردند اين بود که از سيب ممنوع خوردند. اين طبيعت ماست .
مرجان ساتراپي سازنده فيلم پرسپوليس در گفتگو با خبرگزاري آسوشيتدپرس به نقل از راديو فردا

12/22/2007

نردبان

نردبان اين جهان ما و مني است
عاقبت زين نردبان افتادني است

لاجرم آن کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست

12/17/2007

او که نسبتا محترم بود

رسوبات فاشيسم حتي در خرده فرهنگ متجدد جامعه ايران ته نشين شده است. داريوش فروهر، رهبر حزب ملت ايران که در ميانسالي مرد نسبتا محترمي شد و پس از مرگي فجيع نوعي قهرمان ملي به شمار مي آمد، در جواني سردسته يکي از باندهاي پيراهن سياهانِ فاشيست بود . اين باندهاي چماقدار سالها پس از سقوط خفت بار هيتلر و موسوليني به تقليد از دار و دسته هاي آنان راه افتاد و دوام آورد، چون نظريات فاشيستي، وقتي لبه هاي تيزشان را سنباده بزنند و قدري عنعنات و شعر ميهني قاطي بحث کنند، در اينجا، برخلاف اروپا، معقول به نظر ميرسند. بعدها اين دار و دسته ها بنا به مصلحت روز شعارهايشان را عوض کردند و عقايدي کهنه را در زرورق هايي جديد پيچيدند.

محمد قائد، ظلم جهل و برزخيان زمين، ص107

12/16/2007

گلوله بند

يكشنبه 8 ربيع الثاني 1303:
ميرزا محمد مليجك اول ادعا كرده بود شخصي است دعايي دارد گلوله بند، هر كسي آن دعا را با خود داشته باشد گلوله به او كارگر نيست. قرار شد آن دعا را به گردن مرغي ببندند و هدف تير نمايند تا تجربه حاصل شود. شخص دعا نويس را كه محمد شفيع ولد اسمعيل ميرزا ابن فتحعلي شاه و معمّم و درويش مسلك ريش سفيدي است آوردند. كهنه بسته اي (حاوي دعا) را بگردن مرغ بيچاره بست و شخصي از فاصله سي قدمي تيري به سمت مرغ شليك كرد. شليك تير همان و مردن مرغ همان. شاهزاده دعا نويس خفيف شد.مليجك سرخ شد. شاه محض تسلي او را دلداري مي داد. ده تومان به شاهزاده انعام مرحمت شد...

از روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه

12/01/2007

امشب قمر اينجاست

غزلي از استاد شهريار در وصف شبي و بزمي با قمرالملوک وزيري:

از کوري چشم فلک امشب قمر اينجاست
آري قمر امشب به خدا تا سحر اينجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئيد
چشمت ندود اينهمه يکشب قمر اينجاست

آري قمر آن قـُمري خوشخوان طبيعت
آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اينجاست

شمعي که بسويش من جان سوخته از شوق
پروانه صفت باز کنم بال و پر اينجاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم
يکدسته چو من عاشق بي پا و سر اينجاست

هر ناله که داري بکن اي عاشق شيدا
جائي که کند ناله عاشق اثر اينجاست

مهمان عزيزي که پي ديدن رويش
همسايه همه سر کشد از بام و در اينجاست

ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش
اي بيخبر آخر چه نشستي خبر اينجاست

آسايش امروزه شده درد سر ما
امشب دگر آسايش بي درد سر اينجاست

اي عاشق روي قمر اي ايرج ناکام
برخيز که باز آن بت بيدادگر اينجاست

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود
باز آمده چون فتنهً دور قمر اينجاست

اي کاش سحر نايد و خورشيد نزايد
کامشب قمر اينجا قمر اينجا قمر اينجاست

استاد محمد حسين شهريار