7/26/2009

چه موحش پنج عصری بود

درساعت پنج عصر
درست ساعت پنج عصر بود...پسری پارچه سفید را آورد
در ساعت پنج عصر
سبدی آهک از پیش آماده
در ساعت پنج عصر..باقی همه مرگ بود و تنها مرگ
در ساعت پنج عصر
باد با خود برد تکه های پنبه را هر سوی
در ساعت پنج عصر "ستیز یوز و کبوتر"
در ساعت پنج عصر
رانی با شاخی مصیبت بار
در ساعت پنج عصر"ناقوس های دود و زرنیخ"
در ساعت پنج عصر
کرنای سوگ و نوحه را آغاز کردند
در هر کنار کوچه دسته های خاموشی
در ساعت پنج عصر
مرگ در زخم های گرم بیضه کرد
بی هیچ بیش و کم ساعت پنج عصر.
تابوت چرخداری ست در حکم بسترش
در ساعت پنج عصر
نی ها و استخوان ها در گوشش مینوازد.
در ساعت پنج عصر
زخم ها میسوخت چون خورشید
در ساعت پنج عصر
و در هم خرد کرد انبوهی مردم...دریچه ها و درها را
آی چه موحش پنج عصری بود
ساعت پنج بود بر تمامی ساعت ها
ساعت پنج بود در تاریکی شامگاه..!!

گابريل گارسيا لورکا ترجمه احمد شاملو

7/18/2009

كسي به كسي زور نگويد

از ده نخست فروردين نشان گرسنگي ميان مردم پديدار شد . كساني با رخساره هاي كبود پژمرده و چشم هاي فرو رفته ديده مي شدند . چنانكه گفته ايم هوا امسال به خوشي مي گذشت و در اين هنگام سبزه ها سرافراشته بود . كم كم گرسنگان به سبزه خواري پرداختند . به باغها ريخته گياه هاي خوردني به ويژه يونجه را چيده مي خوردند . از اين زمان تا سي و چند روز ديگر كه راه ها باز شد ، يونجه خوراك بينوايان مي بود . مشهدي محمد علي خان مي گويد : سنگرهاي ما در خطيب پهلوي يونجه زارها مي بود . هرروز زنان و بچگان دسته دسته به آنجا مي ريختند و دستمالها را پر يونجه ساخته بر مي گشتند . زناني كه بچه مي داشتند به نوبت بچه هاي يكديگر را نگهداري مي كردند و ديگران به يونجه چيني مي رفتند. پس از ديري در نزديكي سنگرهاي ما يونجه نمانده و اين زنان و بينوايان تا نزديكي سنگرهاي دولتيان رفته از آنجا يونجه مي چيدند . يكروز هم جنگي رخ داد و يكي از زنان تير خورد . تا سالها حكايت يونجه خوردن در تبريز بر سر زبانها مي بود . چند سال پس از اين جنگها روزي ديدم در بازار مردي با پاسباني كشاكش مي كرد و در ميان سخنان خود چنين مي گفت : " يونجه خورده و مشروطه را گرفته ايم ، كه كسي به كسي زور نگويد "

احمد کسروی، تاریخ مشروطه ايران