3/31/2007

در بهاران بند از ديوانه مي بايد گشود

گويند صدف در ماه نيسان دهان باز ميکند و اگر قطره اي از باران نيسان در آن بيفتد، درّ گردد. اعتقاد قدما بر اين بوده که آب باران نيسان خواص دارويي بسيار دارد.
چند روزي هست که ابر نيسان در تهران ميبارد.

زير تيغ از جبهه چين مردانه مي بايد گشود
بر رخ مهمان در کاشانه مي بايد گشود

عقده از کار پريشان خاطران روزگار
با تهيدستي به رنگ شانه مي بايد گشود

ابر نيسان آبرو را ميدهد گوهر عوض
پيش مينا دست چون پيمانه مي بايد گشود

سيل را خاشاک در زنجير نتواند کشيد
در بهاران بند از ديوانه مي بايد گشود

گرچه برآتش زدن را مشورت در کار نيست
فالي از بال و پر پروانه مي بايد گشود

گفتگوي عشق با افسردگان بي حاصل است
پيش طفلان دفتر افسانه مي بايد گشود

سر به جيب خاک مي بايد کشيدن در خزان
در بهاران بال و پر چون دانه مي بايد گشود

پنجه کردن با زبردستان ندارد حاصلي
سيل چون آمد در کاشانه مي بايد گشود

چون صدف بايد اگر لب باز کردن ناگزير
درهواي ابر سر مستانه مي بايد گشود

کوري جمعي که بر لب تشنگان بستند آب
چون محرّم شد در ميخانه مي بايد گشود

ثقل دستار تعيّن بر نتابد بزم مي
اين گرانجان را ز سر رندانه مي بايد گشود

بستگي کفر است در آيين واصل گشتگان
از کمر زنّار در بتخانه مي بايد گشود

چشم بايد بست صائب اول از روي دو کَون
بعد از آن بر چهره جانانه مي بايد گشود

3/29/2007

تقسيم کار

دو سال قبل يورگن کورتز مدير مرسدس بنز در ايران به شوخي به يکي از خبرنگاران ايراني گفت:«شما اهل ادبيات هستيد و ما اهل صنعت. شما شعر بگوييد ما هم مرسدس بنز ميسازيم.»

هفته نامه پيام ايران خودرو دوره جديد شماره 13 شنبه 28 بهمن 1385


ما حتي شکافت هسته را هم از ديدگاه شاعرانه ميبينيم:

نور است در هر ذره اي، ما نور نور نور تو
تو خضر راه عاشقان، ما موسي اي در طور تو

در طور نوري ديده ام، نور عبوري ديده ام
در ذره شوري ديده ام، اين ذره و اين شور تو

از خويش دورم اين زمان، محو حضورم اين زمان
لبريز نورم اين زمان، پاينده بادا نور تو

بگشاي راه بسته را، بنواز جان خسته را
بشکن دوباره هسته را، عشق است تا منظور تو

ما اهل صلحيم و صفا، ماييم از درد و دوا
خورشيد مي خواند نوا، با زخمه تنبور تو

مي ريزد اين بن بست ها، با فکر ها با دست ها
تلخند اين بدمست ها، شيرين شده انگور تو

اي دشمن بنيان ما، اي رهزن ايمان ما
هر روز هر شب آتشي، سر مي زند از گور تو

فرداي نوراني نگر، دلهاي قرآني نگر
ايران ايماني نگر، هورا دل مسرور تو

آب است و خاک است و هوا، نور است و عشق است و صفا
شور نطنز و اصفهان، در گوشه ماهور تو !

عليرضا قزوه

3/26/2007

روز طواف ساقي

نوروز روز خرميِ بي عدد بود
روز طواف ساقي خورشيد خَد(1) بود

منوچهري دامغاني

(1)خَد: چهره

3/13/2007

300

حدود پنج روز از اکران عمومي فيلم 300 ميگذرد. فيلمي که ايرانيان نسبت به تاريخ و فرهنگ باستاني شان موهن ميدانند. در اين فيلم ايرانيان هخامنشي در سپاهي انبوه تر از ستارگان آسمان در هيات موجودات وحشي مخوفي به رهبري خشايارشاه به جنگ "لئونيداس" پادشاه اسپارت ميروند و او با 300 تن سربازان بيباکش در دره "ترموپيل"مقاومت جانانه اي ميکند و در آخر همگي کشته ميشوند.
دليل استقبال از اين فيلم ضعيف را – که تنها در طي سه روز اول توانسته است به رقم فروش 80 ميليون دلار برسد- تنها نمي توان در گيشه جستجو کرد. بلکه سواي آن، دلايل عميق تري نيز در ورايش وجود دارد.
ويل دورانت، مورخ امريکايي در تاريخ سترگ خود "تاريخ تمدن" از واژه "ما" معاني مختلفي ايفاد ميکند. زماني آن را در مورد تمدن اروپايي پيش از جنگ اول بکار ميبرد، به اقتضا گاهي آن را براي مردم دوران رنسانس و گاهي حتي در مورد تمدن رم و يونان باستان نيز بکار ميبرد. و اين کار در بطن خود بسيار با معناست، چون تمدن غربي همواره خود را وامدار تمدن يونان باستان ميدانسته است و در حقيقت شايد بتوان گفت که تمدن مدرن بلوغ همان تمدن هلني است که از صافي قرون وسطي گذشته و در دوران رنسانس نفسي دوباره کشيده و اينک به اوج شکوفايي خود رسيده است.
غربيان به همان دليل که خود را مديون تمدن يونان ميدانند، اسکندر را نيز ارج ميگذارند. اسکندر و بقول فرنگيان "اسکندر کبير" هرچند استادي هچون ارسطو داشت اما به شهادت همان ويل دورانت، طبع سرکش و نا آرام فاوست وارِ او_ که شايد خود تمثيلي از تمدن غربي باشد- او را به صورت شاهزاده اي نيمه وحشي در آورده بود. او نه تنها پايه گذار هيچ تمدن و فرهنگي نبود بلکه تنها نقشي ويران کننده داشت، اما اين ستايش غربيان از او به اين دليل است که اسکندر و حمله او را به مشرق زمين منجي قطعي فرهنگ و تمدن خويش ميدانند. او بود که سايه ترس از حمله پارسيان را براي هميشه از سر غرب هلني رفع کرد. شايد پس از آن بيش از دو مرتبه ديگر اين تماميت و هستي تمدن غربي به اين اندازه به خطر نيفتاده باشد. يکبار در هنگام محاصره "وين" به دست عثمانيان و ديگري همين الان.
امروز غرب جدي تر از هر زمان ديگري دستاوردهاي تمدني خود را در معرض خطر بنياد گرايي و تروريسم ميبيند. دست يافتن القاعده به بمب هسته اي يا بمب هاي کثيف کم کم به بزرگترين کابوس غرب تبديل ميشود. مساله اتمي ايران از سوي غرب با دقت بسيار دنبال ميشود و امروز غرب آرام آرام به اين نتيجه ميرسد که پس از جنگ سرد، با چالشي به مراتب مخوف تر روبرو گرديده است که تمدن اسلامي طلايه دار آن است و جنسش از جنس آن تمدني نيست که در جنگ سرد با زبان آن آشنا بودند چرا که مارکسيسم، خود از دل غرب برخاسته بود، ليکن تمدن اسلامي از لوني ديگر آمد. زماني در دانشگاه دوستي عرب داشتم اهل اردن. روزي به من مطلبي گفت که من را بسيار متعجب کرد. او که هيچگاه نفرت عميق خود از اسرائيل و امريکا را پنهان نميکرد، در ضمن صحبت با من گفت که ما مسلمانان بايد يکپارچه و بيکباره به امريکا حمله کنيم و آنرا نابود سازيم و من در حاليکه سعي ميکردم خنده خود را از اين اظهار نظر فروخورم به او گفتم چطور ما ميتوانيم اين کار را بکنيم حال آنکه آنها اين امکان را دارند که در اين جدال تمامي ما را نابود کنند. جواب او حيرت انگيزتر بود گفت بکشند، يا پيروز ميشويم و يا همگي از بين ميرويم که در آنجا نظري به مفهوم اسلامي "اِحدي الحُسنين" داشت.
پس اينکه چندي پيش جرج بوش اعلام کرد که ما امروز با دشمني روبرو هستيم که از ايدئولوژي اي بسيار قوي برخوردار است سخن به گزاف نميگويد. امروز تمدن اسلامي به جدي ترين شکلي موجوديت تمدن غربي را به چالش گرفته است و بنا به آيه" و اَعِدّوا لهم ما استطعتم من قوّه" مشغول گردآوري تمامي امکانات و شهامت خويش است.

3/11/2007

Culture is to die for?

آيا فرهنگ چيزي است که بايد براي آن جان داد؟


به هر سوي که بنگري، جهان در تعارض با خويش است. اگر تفاوتهاي موجود در تمدنها عامل اين درگيريها نيست، پس منشأ آنها چيست؟ انتقادکنندگان به پارادايم تمدني براي تحليل وقايع جهان چه پارادايم بهتري را ارائه ميدهند؟ پارادايم تمدني به گونه بارزي در اکناف جهان، از ارتباط ريشه اي برخوردار است.
همانطور که يکي از سفراي امريکا گزارش کرده است، پارادايم تمدن در آسيا همانند آتشي سريع و پرزور، در حال گسترش است. در اروپا نيز رييس اروپايي جامعه اروپا آقاي ژاک دلور اعلام مي کند که درگيريهاي آينده بوسيله عوامل فرهنگي شعله ور خواهد شد و نه عوامل اقتصادي يا ايدئولوژيک. وي همچنين هشدار ميدهد که غرب نياز دارد که نسبت به باورهاي مذهبي و فلسفي ديگر تمدنها و شيوه نگرش ديگر ملتها نسبت به منافعشان شناخت عميقتري پيدا کند و مشترکات موجود در فرهنگها را بشناسد.
در مقابل، مسلمانان نيز "برخورد" را عاملي براي شناسايي و شايد شاهدي در زمينه برتري تمدن خود و بي نيازي آن به غرب، نگريسته اند. و اينکه تمدنها واحدهاي مفيدي هستند که با نحوه نگرش و تجربه مردم از واقعيت ها سازگارند.
تاريخ به پايان نرسيده است. جهان واحد نيست. تمدنها نوع بشر را متحد و متفرق ميسازند. عواملي که درگيري بين تمدنها را بوجود مي آورد، تنها درصورتي کنترل شدني است که شناخته شود. در جهان متشکل از تمدنهاي مختلف، همان گونه که در مقاله "برخورد تمدنها" نوشته ام، هر تمدني بايد همزيستي با ديگري را بياموزد. نهايتا آنچه براي مردم اهميت دارد، منافع اقتصادي يا ايدئولوژيک يا سياسي نيست بلکه باورهاي ديني، خانوادگي، رابطه خوني و باورها و ديگر چيزهايي است که مردم با آنها شناخته ميشوند و با آنها مبارزه ميکنند و در راه آنها کشته ميشوند.
به همين دليل است که برخورد تمدنها پديده محوري سياست جهاني، در حال نشستن به جاي جنگ سرد است و پارادايم تمدني بهتر از هر چارچوب ديگري، نقطه آغاز مفيدي براي شناخت و همگامي با تحولات جاري در صحنه جهاني فراهم ميسازد.


ساموئل هانتينگتون، نظريه برخورد تمدنها، ترجمه مجتبي اميري، مرکز چاپ و انتشارات وزارت خارجه

3/03/2007

حديث آن صوفی

حديث صوفي که گفت: شکم را سه قسم کنم: ثلثي نان، ثلثي آب و ثلثي نَفَس. آن صوفي ديگر گفت: من معده را دو قسم کنم: نيمي نان و نيمي آب. نَفَس لطيف است. آن صوفي ديگر گفت من شکم را تمام پر نان کنم. آب لطيف است. راه يابد، نفس خواهد برآيد خواهد برنيايد.
اکنون اينها نيز ميگويند: ما شکم پرِ محبت کنيم. سر چيز ديگر نداريم. وحي خود چيزي لطيف است. او خود جاي خود کند. ماند جان، اگر بايدش بباشد و اگر خواهد، برود.


از مقالات شمس تبريزي