11/28/2007

هَوَسمندانه

چيز ديگري که مي بينم به زبان ها افتاده داستان ترياک است که من کشيده ام يا مي کشم. اين را هم يکي نوشته و ديگران پياپي ازو برمي دارند و مي نويسند. چون در باره آن هم ياران پرسيده اند پاسخ مي دهم: همه مي دانيد که ترياک در توده ما رواج داشته، من هم با آن برخوردي داشته ام ترياک چيز بدي است و به تن آدمي زيان آشکار مي دارد، ولي چيزي که سلب شرافت کند و يا ننگي باشد نيست. بدي هرچيزي را بايد به اندازه خودش دانست. نخست بار که من ترياک را ديدم و شناختم در شوشتر در زمان گرفتاري به جنگ مي بود. چون ما گرفتار مي بوديم و هر روز کارمندان عدليه به خانه من آمدندي و در شوادن (زيرزميني) با هم بسر برديمي يکي دو تن از آنان ترياک کشيدندي. چون گاهي به من نيز تعارف کردندي مي پذيرفتم و مي گرفتم. سپس که به تهران آمدم چند بار در خانه هاي ملک الشعرا و وحيد دستگردي همان رفتار تکرار شد. يکبار هم در تبريز در خانه حاجي حسين آقا کمپاني ميهمان ميبوديم و پس از ناهار ديدم يکي دو تن بيخ گوشي سخن مي گويند. دانسته شد برخي ميهمانان ترياک خواهند کشيد و از من شرم مي کنند. گفتم: ترياک چيز شرم آوري نيست، چيز زيانمندي است. گفتند گرفتاري است پيش آمده، ولي ميکوشيم که کم گردانيم و از ميان ببريم. دراين جاهاست که کساني مرا در بزم ترياک يافته و ترياک کشيدن مرا ديده اند و همين دستاويزي شده که پياپي بنويسند. تو گويي من کاري پنهان کرده بودم که آنان پي برده اند و مي خواهند به آشکار اندازند، يا تو گويي من مي گويم هوسي نداشته ام و کارهاي هوسمندانه نکرده ام. من خود مي گويم: پيش از آنکه به اين راه درآيم هوسبازي ها نيز کرده ام، خدا را سپاس که هوسبازي هاي من از اين گونه بوده. خدا را سپاس که دشمنان ما که شب و روز مي کوشند که براي من ايرادي پيدا کنند بيش از اينها بدستشان نميرسد.

احمد کسروي، زندگاني من، تهران، نشر و پخش کتاب، 2535(ص 341)

11/25/2007

همان الفاظ بى‏معنى

وزراى ايران قدمت تاريخ ايران را سد جميع بلاها مى‏دانند. هر چه فرياد مى‏كنى سِيل رسيد، مى‏گويند سه هزار سال است همين طور بوده‏ايم و بعد از اين هم خواهيم بود.

سركار وزير؛ آنوقتى كه شما در آسيا به طور دلخواه خود سلطنت مى‏كرديد، آنوقت كسى دويست فرسخ راه را در ده ساعت طى نمى‏كرد. آن وقتى كه انتظام دولت را به وَقر بى‏معنى و قُطر شكم مى‏دانستند آن ايام مدتى است گذشته است. حالا در سه هزار فرسخى ايران يك قلعه آهنى مى‏سازند و مى‏آيند محمّره 1 را در دو ساعت منهدم مى‏كنند. حالا در مقابل اقتدار دول همجوار نه الفاظ عربى به كار مى‏آيد، نه استخوانهاى اجدادى، حالا چيزى كه لازم داريم علم است و بصيرت. هزار قصيده عربى حفظ داشته باشيد و هزار فرمان نجابت ابراز نمائيد، باز نخواهيد فهميد كه دولت ساردانيا 2 كه از آذربايجان كوچكتر است و ده سال قبل از اين دوازده كرور ماليات داشت، چطور شد كه حالا سى كرور ماليات دارد. مى‏دانم خواهيد فرمود ولايت را نظم دادند، مردم را آسوده ساختند، مملكت را آباد كردند. اين الفاظ را رديف‏كردن آسان است، اما وقتى كه از شما بپرسند: راهِ آبادىِ ولايت كدام است، همان الفاظ بى‏معنى را خواهيد گفت كه هر احمقى در هر ايام گفته است.

ميرزا مَلكَم ‏خان ناظم ‏الدوله ، رسالۀ تنظيمات

1 نام قديم خرمشهر.
2 پادشاهى ساردنى كه بعداً دولت متحد ايتاليا را تشكيل داد.

11/19/2007

سلطان العارفين

نقل است که از او پرسيدند : اين درجه به چه يافتي و بدين مقام رسيدي ؟
و گفت :شبي در کودکي از بسطام بيرون آمدم ماهتاب مي تافت . جهان آراميده و حضرتي ديدم که هژده هزار عالم درجنب آن حضرت ذره اي نمود .
شوري در من افتاد و حالتي عظيم بر من غالب شد . گفتم خداوندا! درگاهي بدين عظيمي و چنين خالي و کارهايي بدين شگرفي و چنين تنهايي ؟
هاتفي آواز داد :درگاه خالي نه از آن است که کسي نمي آيد ، از آن است که ما نمي خواهيم ! که هر نانشسته رويي شايسته اين درگاه نيست . نيت کردم که جمله خلايق را بخواهم . باز خاطري آمد که مقام شفاعت محمد راست عليه السلام . ادب نگاه داشتم . خطابي شنيدم که :بدين يک ادب که نگاه داشتي نامت بلند گردانيدم . چنانکه تا قيامت گويند سلطان العارفين بايزيد .

تذکره الاولياء

11/12/2007

نافريفته خان

آن طور که نوشته اند، محمّد صادق تفرشي متخلّص به «نامي»، تاريخي در احوال زنديه نوشته بوده است- بعد از پايان يافتن کتاب، علي مرادخان زند، روزي در اصفهان ميرزا محمّد صادقِ نامي را طلبيد و به عتاب گفت: «تو کريم زند را به چه سبب از نسل کيان نوشته اي، کيان کجا و ايناغ لُر کجا؟ ما فرقه لُر، از اذلّه ايران و خر دزدانيم.» همان ساعت «تاريخ زنديه» را ازو خواسته، و در لگن شسته حکم نمود که آب او را به خوردِ او داده باشند- و چنانچه گفته بود به عمل آمد.»1
بعدها که جعفرخان زند به حکومت رسيد، ميرزا صادقِ نامي را طلبيد و «تاريخ زنديه» را ازو خواست. «او مذکور کرد که مسودّه هاي آن موجودند. فراهم آورده، بعد از يک هفته. . . «تاريخ زنديه» را نزد جعفرخان آورده، بسيار تحسين و آفرين يافت، و جعفرخان مبلغ پانصد تومان. . . به او انعام داد.» و چنان مي نمايد که بساط دود و دمِ نامي آخر عمري تأمين شده باشد، زيرا به روايت تاريخ، «نظر به افراطي که در خوردنِ افيون مي کرد اکثرِ روزها در اَشغال مهمّ ديواني و آمدن به دولت خانه خاقاني کاهل بوده.»2

1. ن. ک. به: رضا ناروند، مجله ارمغان، ص 212.
2. ن. ک. به: محمّد ابراهيم باستاني پاريزي، شاهنامه آخرش خوش است، تهران، چاپ چهارم، ص 493.

محمدابراهيم باستاني پاريزي: مقاله آتش در زير پنجره

11/10/2007

طبيب مرده

سه شنبه 5 ربيع الثاني1300:
.... از اتفاقات اينكه شب دوشنبه گذشته ميرزا محمد علي طبيب را براي معاينه مريضي كه قولنج كرده بود برده بودند. طبيب به كسان مريض گفته بود كه مرا بيخود آورده ايد. اين مريض دو ساعت ديگر تمام مي‌كند و اميدي به خوب شدن اونيست. اطرافيان مريض بناي گريه و ناله را گذاشته بودند و طبيب برخاسته بود كه به خانه مراجعت نمايد در اثر سكته افتاده و فوراً مرده بود. لذا از خانه مريض طبيب مرده را به خانه‌‌اش بردند و مريض هم شفا يافت و هم اكنون زنده است. اين از عجايب است كه بايد عبرت بگيريم و هميشه مرگ را به ياد داشته باشيم.

از روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه