2/27/2007

پيشانی

در لهجه ما به اینکه کسی بجای دیگری، که از او سوال شده پاسخ گوید، میگویند "پیشانی" یا "پیش نوکی" که عملی مذموم و ناپسند است. و کلا به هرکاری که کسی بطور غیر منتظره پیشقدم انجام آن میشود میگویند"پیشانی" حافظ در بیتی میگوید:

دل ز ناوک چشمت گوش داشتم لیکن
ابروی کماندارت میبرد به پیشانی

با تمام مذمت این عمل در نزد اهل خرد- و نه آنکه کار نوشتن خود به تعبیر شهریار مندنی پور نوعی بی تربیتی است- چون احتمال دادم که آقای جفری اولمن نتواند آنچنانکه شایسته است از پس سوالات هوشمندانه دوست عزیزم علی فتح الهی برآید این خبط را کرده و سعی میکنم به این سوالات که اکنون احساس میکنم با بررسی منابع مختلف به تحلیل صحیحی ازآنها رسیده ام، پیشانی نموده تا آنجا که امکان دارد پاسخ گویم.

1. چیزی که ما از آن رنج میبریم بطور مستقیم در ارتباط با مصدق و صنعت نفت نیست اما به طور غیر مستقیم، چرا، هست، هرچند داریوش شایگان به درستی معتقد است که بعد از انقلاب 57 و مسایل بعد از آن، آن زخمها تا حد زیادی التیام یافته است. و برخی فعالان دانشجویی، امروز از کودتای 28 مرداد به عنوان ضرورتی تاریخی یاد میکنند. اما مساله اینجاست که خود این انقلاب نتیجه آن عدم درک متقابل تاریخی است که میان نخست وزیر مملکت و شاهنشاه آن در ابتدای دهه چهل بوجود آمد و منجر به سرخوردگی تاریخی روشنفکران- به درست یا غلط- وبحران عدم مشروعیت رژیم گردید.

2. مساله برسر این نیست که چه کشوری-اعم از انگلیس یا امریکا- مجاز به طراحی کودتا در ایران بود. مساله این است که پس از پیروزی ظاهری نهضت ملی کردن صنعت نفت که با هو و جنجال و طنطنه بسیار انجام گرفت، تازه دولت به آن حرف رزم آرا در مجلس رسید که گفت : " شما که نمیتوانید یک کارخانه سیمان را اداره کنید که هم اکنون از کار افتاده و زیان میدهد چطور میتوانید صنعتی به عظمت صنعت نفت ایران را خود، رأسا اداره کنید." و پس از آن بود که مصدق بر آن شد که جای خالی انگلیسی ها را با پسرعموهای چشم آبی شان-امریکاییها- پر کند.

3. امروزه طبق اسناد بدست آمده ازوزارت خارجه انگلستان با توجه به نفوذ روز افزون حزب توده در مردم و ارتش ایران و همچنین مرزهای گسترده ایران با همسایه طماع سلطه جوی شمالی – که در قضیه نجات آذربایجان نیز زخم خورده شده بود- وزارت خارجه و دستگاه جاسوسی انگلیس کودتای کمونیستی قریب الوقوعی را در ایران پیش بینی میکردند. احتمال این کودتا زمانی- در ذهن کسی که مطالعه ای در تاریخ معاصرکشورهای منطقه کرده باشد- تقویت میگردد که ببینیم روسها عین این سناریو را در شرق و غرب ایران با موفقیت به انجام رسانیدند. و در هر دو مورد از دولت های ملی به منزله سوئیچی برای انتقال قدرت از رژیم سلطنتی به رژیم کمونیستی مورد حمایتشان استفاده کردند. یکی در شرق ایران در افغانستان بود که ابتدا پسر عموی ظاهر شاه ،محمد داوود خان طی کودتایی حکومت جمهوری اعلام کرد و پس از آن خود او با کودتای دیگری سرنگون گردید و کمونیستها یی همچون نورمحمد تَرَکی و حفیظ الله امین به قدرت رسیدند. در غرب ایران در عراق نیز وضع به همین منوال پیش رفت. ابتدا ملک فیصل ثانی پادشاه جوان عراق طی کودتایی به قتل رسید و عبدالکریم قاسم که یک افسر ملی گرا بود قدرت را بدست گرفت. او نیز پس از چندی با کودتایی که از سوی حزب فاشیستی بعث – که یک نوع سوسیالیسم عربی را ترویج میکرد- ترتیب داده شد، پس زده شده مقتول گردید.

4. با توجه به اسناد یاد شده و بررسیهای کارشناسی انجام شده، وزارت خارجه انگلیس سرانجام امریکائیها را متقاعد نمود که در ایران دست به کودتایی ، به منزله یک ضد کودتا بزند. براساس آنچه که من از رفتارهای امریکاییان در آن دوران در ایران خوانده ام هیچ آنچنان که پولاک گفته است نبوده که" امکان نداشت کودتا بدون رهبری امریکائیها به پیروزی برسد" چون طبق اذعان خود امریکائیها کودتای 28 مرداد تیری بود در تاریکی که با پشتوانه 2 میلیون-یا 20 میلیون دقیقا یادم نیست- دلار که همه در یک کیف جای میگرفت، انجام گردید. این پول نه تنها امروز که در آن زمان نیز نمیتوانست کوچکترین دولتها را سرنگون سازد، در آن دوران فتور پس از جنگ جهانی دوم نه انگلیس آن قدرت سابق خود را در ایران – و در کل منطقه- داشت. و نه امریکا نفوذ خود را هنوز بدست آورده بود. ازخواندن خاطرات برخی شخصیتها در آن دوران و تطابق آن با واقعیات مثبوت تاریخی به این نتیجه میرسیم که آنگونه نبوده که اکنون مصدقیون سعی در جا انداختن آن دارند، بلکه شاهدوستان هم در ایران و بالاخص کانون اصلی بحران یعنی تهران اکثریت عظیمی را تشکیل میدادند.

5. مساله بر سر این نیست که نفت از آن انگلیسی ها بود یا ما، مساله این است که ما طبق معاهده ای که در دوران رضا شاه به امضای دولت ایران و تصویب مجلس مشروطه رسیده بود و خلف قرارداد "دارسی" بود که در دوران مظفرالدین شاه به امضا رسیده بود- و رضا شاه آن را در مجلس درون بخاری انداخت!- نفت را از پیش به شرکت نفت انگلیس(BP) – بر طبق قیمت عادلانه آن در آن زمان- فروخته بودیم و اینک با گذشت زمان و بالا رفتن ناگهانی قیمت جهانی نفت احساس میکردیم که در این معامله مغبون شده ایم. طبق مذاکراتی که در همان دوران در جریان بود دولت انگلستان با واقع بینی نسبت 60-40 را برای تغییرمفاد قرار داد نفت با ایران عادلانه تشخیص داده بود، چنانکه در همان زمان مشغول تنظیم قراردادی با نسبت 60-40با عربستان-بدون غوغا و سر و صدا- بود و در پایان ماجرای نفت هم چیزی بیش از50-50 عاید ایران نگردید. ضمن آنکه باید توجه داشت که صنعت نفت صنعتی است که سرمایه گذاریهای عظیم بلند مدت و دیر بازدهی را میطلبد و هم اینک نیز یک کشور نفت خیز باید چیزی در همین حدود راصرف سرمایه گذاری در صنعت نفت کند.

6. دیوان لاهه هیچگاه رأیی به نفع ایران صادر نکرد. تنها حکم آن دادگاه رأی بر عدم صلاحیت دادگاه در بررسی اقامه دعوای بریتانیا علیه ایران بود.

7. و اما نفس کودتا، کودتای 28 مرداد چیز خلاف عادت یا غیر قانونی نبود، اتفاقا این مصدق بود که با اعمال غیرقانونی خود-که با تایید غوغا سالارانی چون حسین فاطمی صورت میگرفت- تمامی پلهای پشت سر خود را خراب کرد. او بود که مجلس را منحل کرد، بدون آنکه قانون اساسی مشروطیت این را درحیطه اختیارات نخست وزیر قرار داده باشد. او بود که - بقول یکی از یاران سالخورده نخستین خود در مجلس- با هوچیگری تمام، میتینگ های آتشین خیابانی را جانشین سخن گفتن آرام در جمع نمایندگان مجلس کرد.او بود که با جو زدگی، حرکات پوپولیستی را جایگزین گفتگوی آرام و منطقی در چارچوب قانون کرد. هم او بود که رابطه بین مردم و شاه را آنچنان دچار خدشه ساخت که انقلاب 57 را اجتناب ناپذیر ساخت. اما در مورد رفتار کودتا گران، در روز 27 مرداد شاه طبق اختیارات قانونی خود نخست وزیر را از قدرت خلع نمود و اینکه مصدق همه جا و در تمامی دادگاهها خود را نخست وزیر قانونی معرفی میکرد کاملا بی پایه است و انسان را بیاد ادعای صدام حسین می اندازد که تا روز آخر خود را رییس جمهور قانونی عراق میدانست. مصدق طی یک فرایند کاملا قانونی و پیش بینی شده در قانون-همان گونه که به قدرت رسیده بود- از حکومت کنار گذاشته شد. اما مصدق در پاسخ چه کار کرد؟ حکم را از دست مامورین گرفت و آنها را زندانی کرد. این یعنی کودتا. اینگونه که مصدق پیش میرفت حتی اگر آن کودتای کمونیستی قریب الوقوع هم سرکوب میشد خود حکومت ملی مصدق سر از دیکتاتوری مخوفی در می آورد. این را با توجه به رفتار شخصی او میگویم که در جای جای خاطرات نزدیکانش به شکلی مستتر است. استعمال عبارت "تو نمی فهمی" و " به تو چه" در جزئی ترین مسایل در خطاب به پسر ارشدش دکتر غلامحسین مصدق که درهمه جا به عنوان پزشک و دستیار با او بود کاملا آشکار است و این نظر را تقویت میکند که هر زیر بار زور نرویی مشخصا زور نگو نیست و چه بسیار دیکتاتورها که در آغاز مبارزات بسیار پیگیر و آشتی ناپذیری با خودکامگان دیگر داشته اند.

8. مصدق در ابتدا به خاطر ملی کردن صنعت نفت از سوی نمایندگان مجلس و از میان خود آنها برانگیخته شد تا این کار را به سرانجام برساند و خود در ابتدا با گرفتن اختیارات فوق العاده از مجلس تنها میگفت که بگذارید من نفت را ملی کنم- که در طول این مدت، شاه از همکاری با او هیچگاه دریغ نکرد. مصدق لیکن پس از آن، دچار وسوسه های اغواگرانه ای گردید تا نوع حکومت را به جمهوری تغییر دهد ، ارتش را قبضه کرد، به کاشانی بی اعتنا شد و صحبتهایی در این زمینه در جریان بود که شاه را از قدرت برکنار نموده و شورای سلطنت – به ریاست علی اکبردهخدا- تشکیل شود.

9. در نوشته ات عبارت "نصب مجدد دیکتاتور" را پس از کودتا دیدم. این اصلا درست نیست. به گواهی تاریخ سالهای 1320 تا 1332 رویهمرفته آزادترین دوران تاریخ ما چه به لحاظ آزادی بیان و مطبوعات و چه سایر آزادیهای اساسی بوده است. پس شاه اگر به دیکتاتوری درغلطید، پس از کودتا بود و تا قبل از آن کاملا نقش محدود خود به عنوان یک پادشاه مشروطه را طبق قانون اساسی ایفا میکرد.

10.از تاریخ باید آموخت که همیشه، تمام گناه ایجاد اختناق را به گردن دیکتاتور نیندازیم، آن تیره درونان و تنگ نظرانی که با سوء استفاده ازآزادی بیان در نظامی که در آن آزادیهای اساسی هنوز نهادینه نشده است و مردم به آن خودآگاهی ملل راقیه دست نیافته اند، دست به اقداماتی تحریک کننده میزنند تا هیات حاکمه را به عکس العمل وادارند گناه بزرگتری دارند. زمانی که عکسهای مونتاژ شده ملکه ثریا با بدن عریان در نشریات تهران به چاپ میرسید و نویسندگان اینگونه نشریات-از جمله همین حسین فاطمی- از دادن سخیف ترین دشنام ها به ناموس شاه مملکت در جراید خود ابایی نداشتند، میشد پیش بینی کرد که عصری از اختناق درکشور در حال آغاز شدن باشد.

11. در پایان نظرت را به مصاحبه داریوش شایگان در گفتگوی خود با رامین جهانبگلو جلب میکنم، که تحت عنوان "زیر آسمانهای جهان" به چاپ رسیده است. در آنجا شایگان با یک نگاه کلی نگرانه از پس سالها موضع خود را بسیار موجز- وبقولی شُسته رُفته- در این خصوص بیان میکند. او که خود در همان دوران در مدرسه ای در انگلیس بسر میبرد و در آن دوران بارها با انگلیسی ها در این خصوص به بحث و مشاجره میپرداخت امروز به شکلی منطقی و بدور از احساسات، نظر خود را اینچنین بیان میدارد. او معتقد است که خودخواهیها و بن بست های فکری مصدق راه را بر شکل گرفتن هرگونه تفاهمی بین او و شاه عملا غیرممکن ساخت.مصدق یک شخصیت قاجاری بود که در زمینه مسایل حقوقی تخصصی آکادمیک داشت و از بازیهای کارتلهای نفتی و اقتصاد بازار چیزی نمیدانست. درحالیکه شاه تکنوکراتی بود که دوست داشت به هر قیمتی شده با شتاب کشور را از اوضاع ناگوار پس از جنگ دوم بین الملل بیرون بکشد.

اگر وقت کردم تمام متن مصاحبه را در بخش مربوط به این موضوع تایپ میکنم تا بخوانی. ضمنا – زیاد جدی نگیر!!!- یادت باشه که من روز 28 مرداد به دنیا اومدم.

2/26/2007

پيکر تو نقشه جغرافيايي من است

عشق مرا افزون کن
اي زيباترين حمله هاي جنونم
اي سَفَرِ خنجر... در بافتهايم
اي ژرف رفتنِ دشنه...
بانوي من، بر غرق من بيفزاي
که دريا صدايم ميکند...
بر مرگ من بيفزاي
شايد مرگ، چون هلاکم کرد، زنده ام سازد...
پيکر تو نقشه جغرافيايي من است
ديگر مرا با نقشه جهان کاري نيست...
من کهن ترين پايتخت اندوهم
و زخمم نقشي از ايام فرعونان
درد من... چون لکه اي روغن
از بيروت... تا چين گسترده است
درد من کارواني است
که خليفگان شام... در سده هفتمين
تا چين گسيل کرده اند...
و در دهان اژدها گم گشته است...
*
اي گنجشک قلب من و اي آوريل من
اي تو شنِ دريا و اي بيشه زار زيتون
اي طعم برف و طعم آتش
اي نکهت کفر من و ايمان من
از ناشناخته ميهراسم... در پناهم گير
از تاريکي ميهراسم... در آغوشم گير
احساس سرما ميکنم... روي مرا بپوشان
از قصه هاي کودکان چيزي مرا برگو
نزديک من يله شو...
براي من ترانه اي برخوان...
که من از آغاز آفرينش
در جستجوي وطني براي پيشاني خود بوده ام...
در جستجوي گيسوان زني
که بر ديوارهايم مينويسد... و محو ميکند
در جستجوي عشق زني
که تا مرز خورشيدم ميبَرَد... و مي افکَنَد
در جستجوي لبان زني
که چون گَردِ زرِ ساييده ام ميسازد...
*
اي فروز افکن عمر من... بادبيزانِ من
چلچراغ من... نخل باغهاي من
مرا از شميم ليمو پلي بپيوند...
و چون شانه اي از عاج
در ظلمت موهاي خود بگذارم... و از يادم ببر
من نقطه آبي سرگردانم
که در دفتر تِشرين(1) به جا مانده است
عشق تو... چون اسب آسيمه سرِ قفقازي بر روي تن من ميپويد
مرا در زير سم خود مي اندازد
و تصوير او در آب چشمانم ميگردد...
*
بر تندي من بيفزاي
اي زيباترين حمله هاي جنونم
در راه تو همه زنانم را آزاد کردم
و بر گواهي تولدم خط کشيدم
و همه شريانهايم را بُريدم...

(1) تشرين: نام دو ماه از ماههاي معروف به "شهور رومي" بين ايلول و کانون اول، که تشرين اول برابر با اکتبر و تشرين ثاني مطبق با نوامبر است.


نزار قباني، تا سبز شوم از عشق، ترجمه موسی اسوار، انتشارات سخن

2/25/2007

شاعر المرأه

نِزار قبّاني در 21/3/1923 در دمشق متولد شد. تحصيلات خود را در اين شهر به پايان برد و در 1945 در رشته حقوق از دانشگاه دمشق فارغ التحصيل شد و سپس به استخدام وزارت خارجه سوريه درآمد و به مدت 21 سال در سمتهاي ديپلماتيک در قاهره و آنکارا و لندن و مادريد و پکن و بيروت خدمت کرد. در 1966 از مشاغل ديپلماتيک استعفا داد و به بيروت رفت و در آنجا موسسه اي انتشاراتي به نام خود داير کرد. پس از در گرفتن جنگهاي داخلي در لبنان و کشته شدن همسر او، در 1982 نخست به ژنو و سپس به لندن رفت و تا اواخر عمر در همانجا ماندگار شد. او در 1998 درگذشت و بنا به وصيتش در آرامگاه خانوادگي در دمشق به خاک سپرده شد.
وي را که بي شک پرآوازه ترين شاعر عرب است، در جهان عرب به نام "شاعر المرأه" (شاعر زن) ميشناسند. جانمايه شعر او عواطف لطيف عاشقانه است که به شکلي موجز و موثر در کلام او جاري ميگردد.
شعر او از غناي اعجازآميز و برهنه اي برخوردار است که انسان با خواندن آن جاي خالي آن را در شعر معاصرفارسي احساس ميکند.
خود در باره "شعر"گفتارهايي بس زيبا و شعر گونه دارد که برآنم در پست هاي آتي از آنها و همچنين اشعار زيباي او که گزينش از بين آنها بسيار دشوار و سنگدلانه است قطعه هايي بياورم.
آنچه در پي مي آيد گوشه اي است از نظر او درباره شعر که تحت عنوان "در آيينه نثر" در کتاب "تا سبز شوم از عشق" با ترجمه بسيار عالي "موسي اسوار" در "انتشارات سخن"- به قول قدما- به زيور طبع آراسته گرديده است:

شعر، تندرستي و بيماري من است، ميلاد و هلاک من و گمراهي و توبه من.
شعر، دشنه اي زرين است که در گوشت من مدفون است؛ خوش ندارم که مرا رها کند، و اکراه ندارم که مرا بسمل کند.
شعر چليپايي از چوبِ گُل است، بازوانم را بر آن چنان رها ميکنم که بر شانه هاي محبوبم... و چه مايه آرزو دارم که بر دار شدنم به درازا بکشد و شهادتم پذيرفته شود.
شاعر چون زنبور عسلي آبستن هزار قطره شکرين است، زنبوري که در احشاي او شکر تخمير ميشود. زنبور و شاعر را از اين جويبار شکرين و از غده هاي جمالي که در آنها نهان است گزيري نيست... وگرنه عطرشان هلاکشان خواهد کرد.
بر شمع مقدّر است که روشنا ببخشد... بر گُل مقدّر است که به ما عطر دهد... بر زنِ زيبا مقدّر است که خسته شود و خسته کند... و بر شعر مقدّر است که هر جا نشست زيبايي ترشح کند.

2/19/2007

Nevermore

اي خاطره! اي خاطره! از من چه ميخواهي؟ چرا دوباره به سراغ من آمده اي؟ خزان کلاغها را در آسمان خاموش به پرواز درآورده بود و خورشيد نوري يکنواخت و پريده رنگ بسوي جنگل که باد سرد شمالي شاخ و برگهاي زرد شده درختان آن را ميلرزانيد، ميفرستاد.
من و او تنها در کنار هم راه ميرفتيم و غرق روياهاي خويش گيسو و خيال را بدست باد يغماگر سپرده بوديم. ناگهان او نگاه دلپذير خويش را بمن دوخت و با صداي دل انگيز و خوش آهنگ خود که گويي صداي فرشته اي بود پرسد:«راستي زيباترين روز زندگي تو کدام بود؟» بجاي پاسخ، چشم در چشم او دوختم و لبخندي زدم و با شوق و اخلاص بر سرانگشتان سپيدش بوسه اي نهادم.
آه، گلهاي نخستين چه عطر دلاويزي دارند، و آهنگ نخستين پاسخ «بلي» که از لبان دلدار بيرون مي آيد چه روح پرور است!


از ورلن، ترجمه شجاع الدين شفا

2/17/2007

به آن جهت نوشته نشد

از متن کتيبه داريوش بزرگ شاهنشاه هخامنشی در بيستون(4)
ستون ۴
بند۴-داريوش شاه گويد: اين [است] کشورهايی که نافرمان شدند. دروغ آنها را نافرمان کرد که اينها به مردم دروغ گفتند پس اهورامزدا آنها را به دست من داد. هر طور ميلِ من[بود] همانطور با آنها کردم.

بند۵-داريوش شاه گويد: تو که از اين پس شاه خواهی بود. خود را قويا از دروغ بپای. اگر چنان فکر کني[که] کشور من در امان باشد مردی که دروغزن باشد او را سخت کيفر بده.

بند۶-داريوش شاه گويد: اين[است] آنچه من کردم. به خواست اهورامزدا در همان يک سال کردم. تو که از اين پس اين نبشته را خواهی خواند. آنچه به وسيله من کرده شده تو را باور شود. مبادا آن را دروغ بپنداری.

بند۷-داريوش شاه گويد: اهورامزدا را گواه می گيرم که آنچه من در همان يک سال کردم اين راست[است] نه دروغ.

بند۸-داريوش شاه گويد: به خواست اهورامزدا و خودم بسيار[کارهای] ديگر کرده شد[که] آن در اين نبشته نوشته نشده است به آن جهت نوشته نشد مبادا آن که از اين پس اين نبشته را بخواند آنچه به وسيله من کرده شد در ديده او بسيار آيد[و] اين او را باور نيايد، دروغ بپندارد

2/15/2007

او دروغ گفت

از متن کتيبه داريوش بزرگ شاهنشاه هخامنشی در بيستون(3)

ستون ۴
بند۱-داريوش شاه گويد: اين [است]آنچه به وسيله من در بابل کرده شد.

بند۲-داريوش شاه گويد:اين[است]آنچه من به خواست اهورامزدا در همان يک سال پس از آنکه شاه شدم کردم. ۱۹ جنگ کردم. به خواست اهورامزدا من آنها را زدم و ۹ شاه گرفتم. يکی گئوماتِ مُغ بود. او دروغ گفت. چنين گفت: من بردی يَ پسر کورش هستم. او پارس را نافرمان کرد يکی آثرينَ نام عيلامی. او دروغ گفت. چنين گفت: من در عيلام شاه هستم. او عيلام را نسبت به من نافرمان کرد. يکی ندئيتَ بَ ئيرَ نام بابلی. او دروغ گفت: چنين گفت: من نبوکُدرَچَرَ پسر نبون ئيت هستم. او بابل را نافرمان کرد. يکی مَرتی يَ نام پارسی. او دروغ گفت. چنين گفت: من ايمَنيش در عيلام شاه هستم. او عيلام را نافرمان کرد. يکی فِرَوَرتيش نام مادی او دروغ گفت. چنين گفت: من خشَ ثرئيتَ از دودمان هُوَخشَتر هستم. او ماد را نافرمان کرد. يکی چيثَرتَخمَ نام سگارتيه او دروغ گفت و چنين گفت: من در سگارتيه شاه هستم از دودمان هُوَخشَتَر او سگارتيه را نافرمان کرد. يکی فرادَ نام از مرو او دروغ گفت. چنين گفت: من در مرو شاه هستم. او مرو را نافرمان کرد. يکی وَهيَزداتَ نام پارسی.او دروغ گفت. چنين گفت: من بردی يَ پسر کورش هستم. او پارس را نافرمان کرد. يکی اَرخَ نام ارمنی. او دروغ گفت. چنين گفت: من نبوکُدرَچَرَ پسر نبون ئيتَ هستم. او بابل را نافرمان کرد.

بند۳-داريوش شاه گويد: اين ۹ شاه را من در اين جنگها گرفتم.

2/14/2007

فيلسوف عاقل

[ به عقيده افلاطون ] وقتي آزادي افسار گسيخته شود، استبداد نزديك ميشود. ثروتمندان از ترس آنكه دموكراسي خونشان را بريزد، براي سرنگون كردن آن توطئه ميكنند. يا فرد جاه طلبي قدرت را در دست ميگيرد، به فقيران وعده‌هاي فراوان ميدهد، دور خود قشون خصوصي جمع ميكند، و اول دشمنان و سپس دوستان خود را ميكشد «تا اينكه كشور را يكسره تصفيه كند» و حكومت استبدادي برقرار سازد. در اين نزاع بين طرف افراط و تفريط، فيلسوفي كه رعايت اعتدال را تبليغ ميكند مانند «انساني است كه گير حيوانات درنده افتاده باشد»; اگر اين فيلسوف عاقل باشد، «در پناه ديواري مينشيند تا باد تند و طوفان فرو نشيند.» برخي از دانش پژوهان در چنين بحراني به گذشته پناه برده، تاريخ مينويسند; ولي افلاطون به آينده پناهنده ميشود و مدينه فاضله ميسازد.


تاريخ تمدن جلد دوم ص 582

2/13/2007

هنگام که گريه ميدهد ساز

هنگام که گريه ميدهد ساز
اين دودْ سرشت ابر بر پشت...
هنگام که نيل چشم دريا
از خشم به روي ميزند مشت...

زان دير سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه هاي مأيوس
تصوير از او به بر گشاده.

ليکن چه گريستن، چه طوفان؟
خاموش شبي است. هرچه تنهاست.
مردي در راه ميزند ني
و آواش فسرده بر مي آيد.
تنهاي دگر منم که چشمم
طوفان سرشک ميگشايد.

هنگام که گريه ميدهد ساز
اين دود سرشت ابر بر پشت.
هنگام که نيل چشم دريا
از خشم به روي ميزند مشت.


نيما يوشيج

2/12/2007

... تا من رسيدم

از متن کتيبه داريوش بزرگ شاهنشاه هخامنشی در بيستون(2)
ستون ۱

بند۱۰-داريوش شاه گويد: اين[است]آنچه به وسيله من کرده شد پس از آن که شاه شدم.کبوجيه نام پسر کورش از تخمه ما او اينجا شاه بود. همان کبوجيه را برادری بود بَردی يَ نام هم مادر[و]هم پدر با کبوجيه. پس از آن کبوجيه آن بردی يَ را به کُشت، به مردم معلوم نشد که بردی يَ کشته شده. پس از آن کبوجيه رهسپار مصر شد وقتی که کبوجيه رهسپار مصر شد مردم نافرمان شدند. پس از آن دروغ در کشور بسيار شد. هم در پارس هم در ماد هم در ساير کشورها.

بند۱۱-داريوش شاه گويد: پس از آن مردی مغ بود گئومات نام. او از پَئيشی ياوُوَدا برخاست. کوهي[است]اَرَکَدی نام. چون از آنجا برخاست از ماهِ وی يَخن چهارده روز گذشته بود. او به مردم چنان دروغ گفت:[که]من بردی يَ پسر کورش برادر کبوجيه هستم. پس از آن مردم همه از کبوجيه برگشته به سوی او شدند هم پارس هم ماد و هم ساير کشورها. شاهی را برای خود گرفت. از ماهِ گرمَ پَدَ ۹ روز گذشته بود آنگاه شاهی را برای خود گرفت. پس از آن کبوجيه به دست خود مُرد.

بند۱۲-داريوش شاه گويد:اين شاهی که گئومات مُغ از کبوجيه ستانده بود اين شاهی از ديرگاهان در تخمه ما بود. پس از آن گئومات مُغ از کبوجيه ستاند. هم پارس هم ماد هم ساير کشورها را او تصرف نمود از آنِ خود کرد او شاه شد.

بند۱۳-داريوش شاه گويد: نبود مردی نه پارسی نه مادی نه هيچ کسی از تخمه ما که شاهی را از گئومات مُغ بازستاند. مردم شديدا از او می ترسيدند که مبادا مردم بسياری را که پيش از آن بردی يَ را شناخته بودند بکشد. بدان جهت مردم را می کشت که « مبادا مرا بشناسند که من بردی يَ پسر کورش نيستم». هيچ کس يارای گفتن چيزی درباره گئومات مُغ نداشت تا من رسيدم. پس از آن من از اهورامزدا مدد خواستم. اهورامزدا به من ياری ارزانی فرمود. از ماه باگياديش ۱۰ روز گذشته بود. آنگاه من با چند مرد آن گئومات مغ و آنهايی را که برترين مردان دستيار[او]بودند کُشتم. دژی سيکَ يَ وُوَتيش نام سرزمينی نی سايَ نام در ماد آنجا او را کشتم. شاهی را از او ستاندم. به خواست اهورامزدا من شاه شدم. اهورامزدا شاهی را به من داد.

بند۱۴-داريوش شاه گويد: شاهی را که از تخمه ما برداشته شده بود آن را من برپا کردم. من آن را در جايش استوار نمودم. چنانچه پيش از اين[بود]همان طور من کردم. من پرستشگاه هايی را که گئومات مغ ويران کرده بود مرمت نمودم. به مردم چراگاه ها و رمه ها و غلامان و خانه هايی را که گئومات مغ ستانده بود بازگرداندم. من مردم را در جايشان استوار نمودم هم پارس هم ماد و ساير کشورها را. چنانچه پيش از اين[بود] آن طور من کوشيدم به خواست اهورامزدا تا گئومات مغ خاندان ما را نگيرد.

2/06/2007

اهورامزدا شاهی را به من داد

از متن کتيبه داريوش بزرگ شاهنشاه هخامنشی در بيستون(1)
ستون ۱

بند۱-من داريوش،شاه بزرگ،شاه شاهان،شاه در پارس،شاه کشورها،پسر ويشتاسپ،نوه ارشام هخامنشی .

بند۲-داريوش شاه گويد:پدر من ويشتاسپ،پدر ويشتاسپ ارشام،پدر ارشام آريامن،پدر آريامن چيش پيش،پدر چيش پيش هخامنش.

بند۳-داريوش شاه گويد: بدين جهت ما هخامنشی خوانده می شويم[که] از ديرگاهان اصيل هستيم. از ديرگاهان تخمه ما شاهان بودند.

بند۴-داريوش شاه گويد: هشت[تن]از تخمه من شاه بوده اند. من نهمين[هستم]. ما نُه[تن] پشت اندر پشت(در دو شاخه) شاه هستيم.

بند۵-داريوش شاه گويد: به خواست اهورامزدا من شاه هستم. اهورامزدا شاهی را به من داد.

بند۶-داريوش شاه گويد:اين [است]کشورهايی که از آنِ من شدند به خواست اهورامزدا من شاه آنها بودم.پارس،عيلام،بابل،آشور،عرب،مودرای،اهل دريا،سارد،يونان،ماد،ارمنستان،کپدوکيه،پارت،زرنگ،هَرَئُی وَ،خوارزم،باختر سغد،گَدار،سَکَ،ثَتَ گوش،رُخج،مَکَ،جمعا ۲۳ کشور.

بند۷-داريوش شاه گويد: اين[است] کشورهايی که از آن من شدند. به خواست اهورامزدا بندگان من بودند. به من باج دادند. آنچه از طرف من به آنها گفته شد چه شب چه روز همان کرده شد.

بند۸-داريوش شاه گويد: در اين کشورها مردی که موافق بود او را پاداش خوب دادم آنکه مخالف بود او را سخت کيفر دادم. به خواست اهورامزدا اين کشورهايي[ است] که بر قانون من احترام گذاشتند. آن طوری که به آنها از طرف من گفته شد همان کرده شد.

بند۹-داريوش شاه گويد:اهورامزدا اين پادشاهی داد. اهورامزدا مرا ياری کرد تا اين شاهی به دست آوردم. بياری اهورامزدا اين شاهی را دارم.


2/04/2007

تنها ايستاده ام

رضا شاه در سفرنامه خود به مازندران(سال 1305 خورشيدي) مينويسد:
" در ابتداي ناحيه سوادکوه واقع شده ام. خاطره هاي عجيبي از مد نظرم ميگذرد. ميل دارم قدري تنها باشم و فکر کنم. همراهان را مرخص کردم که بروند قدري استراحت کرده چاي صرف نمايند. وليعهد که با صحبت هاي نمکين خود خاطر مرا محظوظ ميکرد از مرخصي همراهان استفاده کرده، او هم رفت در اطراف جاده گردش کند.
تنها ايستاده ام. به جانب ناحيه سوادکوه و مناظر دلپذير آن نگاه ميکنم. سوادکوه مسقط الرأس من است. اينجا را از صميم قلب دوست دارم. به وطن خود مجذوبم. به نسيمي که از جانب بالا ميوزد و دماغ مرا عطرآگين مينمايد علاقمندم. به اين کوه و اين جنگل و اين درخت و ذرات هوايي که صفحه سوادکوه را تشکيل ميدهد، صميمي ترين، حساس ترين و موثرترين جذبات روح و قلب خود را تسليم مينمايم. چه خاطره هاي مقدسي که الساعه از جلو چشم من ميگذرد. و سر تکريم در مقابل آنها خم ميکنم.
چه يادگارهاي عزيزي که الان به وجود من استيلا يافته است و بي اختيار به طرف آنها پرواز ميکنم... اي مهر مادري، اي محبت هاي مادرانه که مانند روح در آغوش نوازش تو پرورده شده ام، اي يادگار اميد و آرزو که صفحه وجودم هيچ وقت از انعکاس وجود تو خالي نيست، به تو مجذوبم و هنوز از شجاعت روح تو و صفاي قلب تو استعانت و استمداد ميکنم و از فراز تخت به تو سلام ميدهم... اي مهر پدر و يادگار فناناپذير وجود، اي خداي ثانوي که هيچ اميدي بدون وجود تو قابل ظهور و بروز نيست، افسوس که دست روزگار زيارت سيماي تو را از من دريغ کرد و مجال نداد که در سايه عطوفت و اقتدار تو لحظه اي بياسايم."


رضا نيازمند، رضا شاه از تولد تا سلطنت