11/30/2008

هندوانه ها

جوامع غربي پس از کشمکشهاي ممتد با يکديگر و بين خودشان، به جايي رسيده اند که بر سر اصولي سازش کنند. از جمله موارد توافق آنها يکي هم بر سر اين اصل است که ارزش معنوي بايد ما به ازاي مادي بيابد؛ از جمله يعني بايد فرصت شغلي و تحصيلي مساوي براي مرد و زن فراهم باشد و دادگاه در هنگام طلاق، طرفي را که داراي صلاحيت و کفايت بيشتري براي سرپرستي فرزندان است فارغ از جنسيت او تعيين کند. اين ترجيع بند که زن گل است و سنبل است و بلبل است اگر تاثيري در ذهن انسان غربي داشته باشد، تاثيري منفي است و شائبه طفره رفتن از اصل موضوع را به ذهن متبادر ميکند.

محمد قائد، اين صفحه براي شما جاي مناسبي نيست

11/16/2008

سلام علي عزيز

اين دفعه کامنتي گذاشتي که واقعا، سهل و ممتنع، مطلب من، عقايد من و وجدان منو با چالش روبرو کرد. در حقيقت ميتونم بگم که يه کامنت جدي بود و شايد فتح باب يک بحث جدي.
اولا که اينجا بحث به اين خاطر پيچيده شده که پاي مساله ميهن و ميهن پرستي وسط اومده و اين ممکنه موضوع رو تا حد زيادي منحرف کنه. در مورد اين عبارت که در دفاع از ميهن هرکاري مجازه من تا اندازه اي شک دارم. بنظر من در مورد هيچ چيزي هر کاري مجاز نيست. حتي در اطاعت از خدا. مگر در موردي که شما ابراهيم باشيد و يقين داشته باشيد به اينکه آنچه در عالم رويا ميشنويد دستور صريح پروردگاره. تازه ابراهيم(ع) هم ابتدا از خدا ميخواد که نشانه هاش رو نشون بده تا يقينش کامل بشه و دلش آروم بگيره ليکن براي ما که از وحي مستقيم بي بهره ايم حصول به همچين يقيني غير ممکنه. البته اين به معني تعطيلي تمام دستورات خدا نيست بلکه بايد ظرف و مظروف رو هم سنجيد. فقط کافيه نگاهي به کاري که ابراهيم مصمم به انجامش بود و در حقيقت مصداق بارز "هرکاري" بود بندازيم.َ
درهرحال، من به توجيه کردن وسيله توسط هدف اعتقاد ندارم. چون به اعتقاد پوپر هيچ تضميني وجود نداره که اون وسيله تنها و تنها براي وصول به هدف به شما کمک کنه و هيچ تاثير جانبي اي ايجاد نکنه(که البته به عقيده اون هميشه ايجاد ميکنه ضمن اينکه حصول به هدف هم هيچ وقت کامل نيست)
در مورد افه جوانمردي و به باد دادن مملکت با تو موافقم. قائم مقام فراهاني وقتي که وزير محمدشاه شد چون داغ عهدنامه ترکمانچاي هنوز تازه بود اين سخن رو همه جا به زبون مي آورد که " من به مردي و نامردي اين عهدنامه رو ملغي خواهم کرد" قطعا در مورد مملکت اين مساله شکل ديگه اي پيدا ميکنه. مثلا من اعتقاد دارم که شاه يک مملکت زياد نمي تونه آوانگارد عمل کنه يا زياد جهان وطن يا منطقي باشه. در مورد رضا شاه ميگند که اگر در جلسه اي صحبت از اين ميشد که مثلا تعداد درياچه هاي سوييس از ايران بيشتره بهش بر ميخورد! و قهر ميکرد! که البته اينطوري هم بايد باشه. اما همين چيزها هم حد و حدودي داره و در جايگاههاي مختلف متفاوته. مثلا اين اخلاق براي يک شاه پسنديده است اما آيا از يک روشنفکر هم قابل قبوله؟
من تقريبا شکي ندارم که خيلي از مردمان اين سرزمين اگر پاش بيفته حاضرند جونشون رو فداي اين کشور بکنند. اما همين مردم حاضر نيستند قانون کشوري رو که حاضرند براش بميرند رو رعايت کنند. نه تنها اگه پليس نباشه از چراغ قرمز رد ميشند ... اگه پاش برسه از رشوه گرفتن هم ابايي ندارند. اين يک ويژگي نهادينه فرهنگيه و قابل انکار نيست.
تا صحبت از ميهن ميشه همه معتقدند که حاضرند براش کشته بشند اما آخه مگه براي ساختن مملکت هميشه بايد همه کشته بشند؟ توي تمام سرود هاي ما از سرود ملي بگير(در راه تو کي ارزشي دارد اين جان ما) تا آهنگي که آرش واسه جام جهاني خونده(اگه پاش بيفته واسه ايران مي ميريم) هرجا صحبت از ايران ميشه فورا صحبت از مردن براي ايران هست. آخه اين چه اژدهايه که توي ذهن ما لونه کرده و اسمش رو گذاشتيم وطن و مثل ضحاک از جون جوونهاش تغذيه ميکنه.
تراژدي رستم و سهراب شايد حق مطلب رو درست ادا نکنه. اما اگه قبول داشته باشي ، اسطوره هاي هر سرزميني آيينه تمام نماي طرز تفکر و هويت و فلسفه زندگي مردمان اون سرزمين هست و سهراب بايد کشته ميشد وگرنه ما ايراني نبوديم، يا مثلا سياوش، آهان سياوش مثال مناسب تريه. اونجا که جوون بيچاره متهم به اين ميشه که به زن پدرش نظر داره- که حالا توي شاهنامه نظري هم نداره اما فرض کن داشت مگه تمام زنهاي زيبا و جوون بايد مال پدرشاهها باشه که يک عمر توي اين مملکت حرمسرا داري کردند- بعد هم که قضيه ثابت ميشه که اينطور نبوده باز دست از سرش بر نميدارند و اينقدر براش دسيسه چيني ميکنند که مجبور ميشه بذاره بره- و مگر نه اينکه خيلي جوونها گذاشتند و رفتند- خوشبختانه امروز ديگه اون سيستم پدر شاهي توي اونور آب وجود نداره که درآخر سياوش، باز قرباني همون سيستم پدرشاهي مشابه بشه و ما سالها براي غربت و مظلوميتش زار بزنيم و اين هم جزء شاکله هاي هويتي ما بشه.
در مورد ميهن پرستي هم فکر ميکنم صفحات تاريخ بشر بيشتر از اونکه از آدمهايي پر باشه که با حفظ اصول جوانمردي مملکت ها رو به باد داده باشند از آدمهايي پره که به اسم مليت و سوار بر اصول مطنطن ميهن پرستي و ناسيوناليزم از مردمشون سوء استفاده کردند و مملکت شون رو به باد دادند.
در نهايت فکر ميکنم اگر وطن مهمه، اگر زبان مهمه، اگر هويت مهمه براي اينه که انسان مهمه و هرکدوم از اين مسائل اگر سد راه انسان قرار بگيره بايد برداشته بشه اينها تا جايي موجهند که در خدمت من باشند نه من در خدمت اونها چون عمر کوتاهه و دعواهاي عمرو و زيد طولاني.

بي خيال فرش

سينما جمهوري تهران، صبح روز گذشته دچار سانحه آتش‌سوزي شد و بخش‌هايي از آن به کلي از بين رفت.
علي مصفا اعلام کرد در صورتي که مشخص شود آتش‌سوزي سينما جمهوري عمدي و پيامي سياسي براي وي بوده، به اقدام براساس باورهايش همچنان ادامه خواهد داد.
منبع: راديو زمانه
از اين گفته چه برداشتي ميشه کرد؟ من اينجور برداشت ميکنم که اگر ثابت بشه که آتش سوزي عمدي نبوده و در نتيجه اتصالي سيمکشي هاي پوسيده بوده بي خيال باور ماور ميشم و ميرم سراغ يه کار نون و آب دار تر مثلا ميکوبمش و ميکنمش مجتمع موبايل فروشي و سالي کلي مداخل به هم ميزنم. در غير اينصورت يعني اينکه بفهمم که عمدي بوده تا آخرش واي ميستم و ايستادگي ميکنم.
ما هم ميگيم بدا به حالشون! اعلیحضرت دست نگه دار وگرنه دنيا رو خون ميگيره.

11/11/2008

Change

مطلب پريساي عزيز رو که خوندم يک موضوعي به ذهنم رسيد که فکر کردم ارزشش رو داره که تايپش کنم. چون کمي طولاني شد و احساس کردم که ممکنه کس ديگه اي هم دوست داشته باشه بخونه گذاشتمش تو وبلاگ خودم:
کلا جامعه عجيبي داريم. يه جورايي به يه مدل کميک-تراژيک ميل ميکنه. مثلا جوون هاشو ببينيد؛ جوون هايي که توي هر جامعه اي بايد سمبل هيجان و شور و عقل گريزي باشند در اينجا سمبل عقل و خردورزي و محافظه کاري و افسردگي اند و براي نسل قبل که براي هرچيزي از پول و قدرت گرفته تا اعتقادات، توي سر هم ميزنند و راه براه سرهم کلاه ميگذارند معلم اخلاق و تساهل و عزت نفس و کرامت انساني.
در عوض نسل قبلي، امروز به نوعي نيرواناي فکري! رسيده که ديگه دلش نميخواد افکار و اعتقاداتش رو تغيير بده و فکر ميکنه در بهترين حالت خودش قرار داره و به نام تجربه آنچنان زهر بدبيني و پارانويا رو آروم آروم وارد خون جوونهاي سرشار از شور و نشاط و ميل به تغيير ميکنه که از جوونها آدمهاي مسخ شده اي مثل خودش بسازه.
صحنه جالبي که من بارها ديدم اينه که خيلي تمايل داره که توي هرچيزي از برنامه جمعه شب فوتبال دو تا صف اتوبوس از جوون ها جلو بزنه و معمولا هم جوون ها با بردباري تحمل ميکنند و اجازه ميدند که با اين احساسش که "هنوز هم دود از کنده بلند ميشه" و "هنوزم از صدتا جوون سرم چونکه ميتونم سرشونو کلاه بذارم" حال کنه. در حاليکه تنها کافيه که دماغش رو بگيري تا جونش سريعا استيفا بشه. يا با وجود شلوغي بيش ازحد اتوبوس منتظر بعدي نميشه و خودشو ميچپونه تو به اميد اينکه حتما يکي پيدا ميشه که مراعات من پيرمردو بکنه. من اسم اينو ميذارم سوء استفاده از عمري که تازه معلوم نيست صرف چه خيانتي به نسل بعديش کرده.
به هرحال از ملتي که در اسطوره اش هم پير، سر جوون رو کلاه ميذاره و با ناجوانمردي اونو ميکشه و در نهايت هم شروع به گريه و زاري در سوگش ميکنه نبايد انتظار داشت که پيرهاش غير از مظلوم نمايي، هوچي گري، تندروي، جو زدگي، خساست ، خودکامگي و عقده هاي حقارت و خودبزرگ بيني توامان دستاورد ديگه اي به جامعه ي با اکثريت خاموش جوان عرضه کنند.
آرزو ميکنم هرگز به سن پيري نرسم يا لااقل بتونم ذهنم رو از گزند پيري مصون نگه دارم.

11/06/2008

علوم انساني

عقل فرنگى به هيچ وجه بيشتر از عقل ما نيست، حرفى كه هست در علوم ايشان است و قصورى كه داريم اين است كه هنوز نفهميده‏ايم كه فرنگى‏ها چقدر از ما پيش افتاده‏اند. ما خيال مى‏كنيم كه درجه ترقى آنها همانقدر است كه در صنايع ايشان مى‏بينيم و حال آنكه اصل ترقى ايشان در آئين تمدن بروز كرده است و براى اشخاصى كه از ايران بيرون نرفته‏اند، محال و ممتنع است كه درجه اين نوع ترقى فرنگ را بتوانند تصور نمايند. اين مطلب عمده را نمى‏توان بيان بكنم مگر به تشبيه مطالب مأنوس.
كارخانجات يوروپ بر دو نوع است: يك‏ نوع آن را از اجسام فلزات ساخته‏اند و نوع ديگر از افراد بنى‏نوع انسان ترتيب داده‏اند. مثلا از چوب و آهن يك كارخانه ساخته‏اند كه از يك طرف پشم مى‏ريزند و از طرف ديگر ماهوت برمى‏دارند. و همچنين از بنى‏نوع انسان يك كارخانه ساخته‏اند كه از يك طرف اطفال بى‏شعور مى‏ريزند و از سمت ديگر مهندس و حكماى كامل بيرون مى‏آورند. محصول كارخانجات فلزى كم‏وبيش در ايران معروف است، مثل ساعت و تفنگ و تلگراف و كشتى بخار. از وضع ترتيب اين قسم كارخانجات فى‏الجمله اطلاع داريم. اما از تدابير و هنرى كه فرنگيها در كارخانجات انسانى به كار برده‏اند اصلا اطلاعى نداريم. مثلا هيچ نمى‏دانيم كه الان در لندن يك كارخانه هست كه اگر از پانصد كرور ماليات ديوان كسى ده تومان بخورد، در آن كارخانه لامحاله معلوم مى‏شود و نيز در پاريس چنان كارخانه‏اى هست كه اگر در ميان هفتاد كرور نفس، به يكى ظلم بشود حُكماً در آنجا بروز مى‏كند و همچنين كارخانه‏اى دارند وقتى كه ده كرور پول در آنجا بريزند بعد مى‏توانند صد و بيست كرور پول نقد از همان كارخانه بيرون بياورند و خرج كنند.
ملل يوروپ هر قدر كه در كارخانجات و فلزات ترقى كرده‏اند، صد مراتب بيشتر در اين كارخانجات انسانى پيش رفته‏اند. زيرا كه اختراعات صنايع فرنگ، اغلب حاصل عقل يك نفر يا نتيجه اجتهاد چند نفر از ارباب صنايع بوده است و حال آنكه اين كارخانجات انسانى حاصل عقول و اجتهاد كل حكماى روى زمين است. مثلا هرگز بيست نفر مهندس جمع نشده‏اند كه يك كارخانه ساعت بسازند، اما حال هزار سال است كه در انگليس و فرانسه سالى هزار نفر از عقلا و حكماى ملت جمع مى‏شوند و در تكميل كارخانجات انسانى مباحثات و اختراعات تازه مى‏نمايند.
از اين يك نكته مى‏توان استنباط كرد كه فرنگيها بايد چقدر در اين كارخانجات انسانى ترقى كرده باشند. حال چيزى كه در ايران لازم داريم اين كارخانجات انسانى است. مثل كارخانه ماليات، كارخانه لشكر، كارخانه عدالت، كارخانه علم، كارخانه امنيت، كارخانه انتظام و غيره. هرگاه بگوئيم ما اينها را داريم سهو غرايبى خواهيم كرد و اگر بخواهيم ما خودمان بنشينيم و اين نوع كارخانجات اختراع بكنيم مثل اين خواهد بود كه بخواهيم از پيش خود كالسكه آتشى بسازيم. در فرنگ ميان اين كارخانجات‏ انسانى يك كارخانه دارند كه در مركز دولت واقع شده است و محرك جميع ساير كارخانجات مى‏باشد. اين دستگاه بزرگ را «دستگاه ديوان» مى‏نامند.

ميرزا مَلكَم ‏خان ناظم ‏الدوله ، رسالۀ تنظيمات