8/28/2007

يک کژتابي کهن

آرمان سازي از آرمانخواه بزرگ نه تنها در تعابير و تفاسير نوشته هاي افلاطون بلکه در ترجمه ها نيز ساري و جاري است. هر سخن سخت و خشن افلاطون که با نظريات مترجم درباره آنچه انساني بشردوست بايد بگويد ناسازگار نباشد، يا به لحني ملايمتر بيان ميشود و يا مورد سوء فهم قرار ميگيرد. اين گرايش، از ترجمه عنوان نوشته اي که نام آن را "جمهوري" گذاشته اند آغاز ميگردد.
وقتي اين عنوان را ميشنويم، آنچه اول به ذهن متبادر ميشود اين است که نويسنده اگر انقلابي نباشد، حتما آزاديخواه است، در حالي که کلمه Republic فقط شکل انگليسي ترجمه لاتين واژه اي يوناني است که به هيچ رو چنين معنايي را به ذهن تداعي نميکرده است و ترجمه صحيح آن به انگليسي چيزي است مانند "حکومت" يا "دولتشهر" يا "دولت". شک نيست که ترجمه آن به Republic[=جمهوري] که از قديم مرسوم بوده، به اعتقاد عمومي براينکه افلاطون نمي توانسته مرتجع باشد، کمک کرده است.


کارل پوپر، جامعه باز و دشمنان آن، ترجمه عزت الله فولادوند، صص258و259

8/25/2007

از وراي يک شيشه

فيلم Through a glass يا آنگونه که ترجمه شده بود "همچون در يک آينه" – فکر ميکنم درست تَرَش "از وراي يک شيشه" باشد- را نگاه ميکردم، ساخته "اينگمار برگمان" فقيد. قصه حول شخصيت يک دختر روان پريش اسکيزوفرنيک دور ميزند. با يک پدر نويسنده، يک برادر تازه بالغ و شوهرش که علي الظاهر هرسه در تابستان براي استراحت به يک جزيره سرد بادخيز رفته اند. فيلم در کل اثري با دستمايه روانشناختي يا دربرخي موارد فراروانشناختي است. شخصيت ها در پس مکالمات با يکديگر چنان پرده ازضمير ناخودآگاه خود برميدارند که انسان را به ياد پيشاهنگ اين روش "داستايوسکي" مي اندازد. کاراکترها عليرغم اينکه در کنار هم هستند همگي تنها و در قفس خود محبوسند. در اين ميان "چراغهاي رابطه تاريکند". هميشه سوء تفاهمي وجود دارد و سرما و بادهاي گزنده شايد استعاره اي باشد از سرما و تشويش دروني اين انسانها و روابط حاکم بر آنان.
عقده گناه، اديپ و عقده موميايي در لابلاي زواياي روحي شخصيتها کاملا مشهود است. آنان غالبا از درک متقابل يکديگر با وجود عُلقه هاي خانوادگي عاجزند و در تمام لحظه ها بيماري لاعلاج دخترک بر تمام روابط و رويدادها- اگر بتوان رويدادي را در جريان داستان يافت- سايه افکنده است. اين اثرنيز همانند ديگر آثار "برگمان" همچون راه رفتن بر لبه تيغ است.احساس زندگي در فضاي شک آميزو در برزخ بين دو جهان زيستن دغدغه اي ست که "برگمان" بدون پاسخ به آن تنها دوست دارد که اين احساس را با مخاطب خويش به اشتراک گذارد. "برگمان " خود در جايي ميگويد: " تنها دليل ادامه دادنم، لذت از اين کار است. هميشه ميل به اين کار در من وجود داشته است. نمي دانم ريشه اش چيست، شايد عطش هميشگي ام به برقراري ارتباط باشد. من نياز شديدي به تاثير گذاشتن بر مردمان ديگر، بر لمس فيزيکي و ذهني آنها و ارتباط با آنها دارم. فيلم، براي لمس ديگران و برقراري ارتباط با آنان، براي خوشحال يا غمگين کردنشان و براي واداشتن شان به فکر کردن، رسانه بي نظيري است. شايد اين اصلي ترين و حقيقي ترين دليل من براي ادامه فيلم سازي باشد."

8/13/2007

...با همه عطر دامنش

درخت برگهایش را از دست میدهد
لب مدور بودنش را
و مادینگی، مادینگی اش را
جز رایحه تو
که اِبا دارد بگذرد
از روزنهای حافظه

نزار قبانی ترجمه موسی اسوار

8/05/2007

چنين عزيز

امروز صد و يکمين سالگرد انقلاب مشروطيت است. امروز روز از ريشه برکندن شجره خبيثه استبداد است. امروز روز ستار است. همو که به کنسول روس گفت:"ژنرال کنسول من ميخواهم که هفت دولت به زير بيرق ايران بيايد. من زير بيرق بيگانه نمي روم."

به صبر کوش تو اي دل که حق رها نکند
چنين عزيز نگيني به دست اهرمني