9/27/2010

اختتام کار

جناب مستطاب حجة الاسلام آقاي سيد محمد طباطبايي سنگلجي دامت برکاته
خاطر مبارک را مستحضر مي‌نمايد
امروز دکتر خليل خان اعلم الدوله با لطايف الحيل توانست نظامنامه مجلس ملي را به صحه مبارک اعليحضرت همايون شهرياري رسانده و نقشه معاندين و بدخواهان را نقش بر آب نمايد. هرگاه کوشش اين مرد محترم نبود، دکتر دامش اجازه ملاقات نمي‌داد و اين دفعه هم وقت از دست مي‌رفت و کار به بن بست مي‌کشيد. کسالت اعليحضرت هم به قدري شديد است که اصرار جايز نبود خداوند تبارک و تعالي به ايشان شفا بدهد، شاه رعيت پرور و رئوفي هستند. زحمات ارادتمند را جنابان صنيع الدوله و محتشم السلطنه و مشيرالملک و اعلم الدوله ملاحظه فرموده‌اند. زمينه ها را کاملا مساعد و همراه کرده بودم و جرياناتي هم بوده است که بايد حضورا عرض کنم. چون مجال درک فيض حضور مبارک را نداشتم، مراتب را به اين وسيله معروض و خواستم اولين کسي باشم که مژده اختتام کار را به حضرتعالي داده باشم. گرچه به عقيده مخلص هنوز کار خاتمه نيافته است، ولي قدمي به جلو رفته‌ايم.
چنانچه دسترسي داريد، جناب آقا سيد عبداله مجتهد را از موضوع مطلع فرمائيد و نيز وسيله يکي از دوستان مشترک که ماشاء اله خيلي حرارت دارند به ايشان پيغام ميدهم.
در خاتمه مراتب ارادت قلبي خود را تقديم و از خداوند متعال توفيق خدمت را مسئلت دارم.
احمد قوام السلطنه
منبع: يادداشتهاي سيد محمد طباطبايي از انقلاب مشروطيت ايران، به کوشش حسن طباطبايي،تهران، نشر آبي، 1381

از متن اين نامه چند موضوع مستفاد ميشود:
- با اينکه قصد انکار زمينه هاي اجتماعي، تاريخي... را ندارم به گمان من بسياري از وقايع تاريخي در برهه اي حساس ميتواند به شکل ديگري رقم بخورد؛ مثلا در اينجا اگر نبود دستهاي پنهان کساني چون احمد قوام و دکتر خليل خان اعلم الدوله- که خود داستاني دارد اعزام او به فرنگ و تحصيل او در طب که در انتها به عهد ناصري و بواسير همايوني ميرسد- و ده روز ديگر "جريانات معاند و بدخواه" تيم مقابل دروازه باني ميکردند مظفر الدين شاه درگذشته بود و به قولي "جاي پادشاهي رئوف را پادشاهي غيور" گرفته بود و دست ايران و ايراني عجالتا به مشروطه اي بند نميشد.
- بسياري از تصميمات و تحولات در تاريخ ما به تبي بوده به خوابي، به استخاره اي به فالي... و از اين رهگذر بسياري از سرنوشتها رقم خورده است. مرزها عوض شده، تغيير مذهب ها صورت پذيرفته، مهاجرتها شده، خاندانها برافتاده يا برپا شده ...
- سير پر سرعت تاريخ ما در آن دوران، بطوري که کساني همچون سيدحسن تقي زاده و احمد قوام از دوران ناصري مشق سياست ورزي مي کنند، مي مانند و مي مانند ومنشا مآثرند تا در دوران پهلوي دوم که در کسوت کهنه_ سياست پيشگاني، اولي به رياست سنا ميرسد و دومي رياست وزرا.
- نقش انکار نشدني سيد محمد طباطبايي در پيروزي جنبش مشروطيت و رهبري و پايمردي او به همراه سيد عبداله بهبهاني- که در دوران ناصري در افواه عوام شايع بود که از علماي مرتشي است.
- مباشر "اختتام کار" واقع بينانه قبول دارد که" کار خاتمه نيافته است" زيرا که نيک ميداند که يک تکه کاغذ به خط احمد خان دبيرحضور يا همان قوام السلطنه ولو بصحه همايوني رسيده، نميتواند ضامن حق و اراده يک ملت بر سرنوشت خويش در مقابل نهاد کهنسال استبداد يا "استقلال سلطنت" باشد.
- احمد قوام را شايد بتوان ارزنده ترين و تعيين کننده ترين سياست پيشه در تاريخ معاصر ايران دانست. نقش او در وقايعي- که هريک به طريقي راهبردي ميتوانست سرنوشت اين مملکت را براهي ديگر کشاند- از همين نهضت مشروطيت گرفته تا وقايع خراسان و پسيان، آذربايجان و پيشه وري و نفت شمال، کردستان و قاضی محمد و جمهوري مهاباد، کاملا بي نظير است. اوست که مرد روزهاي سخت و دشوار است و اگر موفق ميشد در آخرين ماموريتش در تير 1331، شايد ميشد انتظار داشت که امروز ايراني متفاوت از آنچه هست داشته باشيم، همانطور که بي شک اگر ماموريتهاي بفرجام او نبود، اينک کتابهاي تاريخ ما طور ديگري نوشته ميشد.
- لقب حجة الاسلامي که به تمامي مجتهدين اطلاق ميشده است و من حتي در نامه هايي که به ميرزا حسن شيرازی نگاشته شده - با آنکه مجتهد اعلم و مطلق زمان بوده- نيز همين را ديده ام و بنظر ميرسد که اين القاب پيش از دوران حاضر، بيان کننده سطح تحصيلات حوزوي علما نبوده و صرفا از جهت پاسداشت احترام به جايگاه ايشان، آنهم در نامه ها و مراسلات، استعمال ميشده است وگرنه به همان عبارات "آقا شيخ" و " آقا ميرزا" و آقا سيد"و "ملا" ... بسنده ميکرده اند.

9/23/2010

بت های کاغذی

چقدر اينها آکنده از اعتماد بنفس اند و بي اطلاع از اوضاع ايران. اگر نقطه نظرات اين نشريه و نشريات از اين دست در همه موارد همينطور باشد – که به گمان من هست چون در مورد مثلا پيروزي دولت مرکزي مکزيک در کنترل ترافيک مواد مخدر من نه چيزي ميدانم و نه ميتوانم اظهار نظري کنم – باز صحه اي خواهد بود بر نظر قبلي ام مبني بر اينکه خواندن مطبوعات تقريبا هيچ سودي به حال آدمي که درپي اطلاعات واقعي است ندارد. مگر اينکه گفتگويي باشد يا چيزي شبيه به اين و الا بنظر ميرسد اصولا هدف اينها چيز ديگري غير از اطلاع رساني باشد.
اين که در زير مي آيد مقاله اين هفته نيوزويک است – با ترجمه خودم- به قلم جري گو(Jerry Guo). فکر ميکنم علت اظهار نظر اخير احمدي نژاد در مورد مجلس هم همين مقاله يا صحبتهايي از اين دست باشد:

گرفتاري خانگي براي احمدي نژاد

محمود احمدي نژاد رييس جمهور ايران اينبار نيز بطور قطع در مجمع عمومي سازمان ملل متحد خونسرد ظاهر خواهد شد. در ايران اما، ستاره بخت او نميتواند همچنان درخشان باقي بماند. او ممکن است در طول سال آينده کنار برود. حتي ممکن است کنار گذاشته شود. البته نه از طريق اپوزيسيون سبز، چرا که بطرز فزاينده اي توسط نيروهاي امنيتي محدود شده اند، بلکه بوسيله رقباي محافظه کارش در مجلس جايي که در طول سال گذشته همواره سعي کرده است از آن عبور کند. مجلسِ نه چندان دوستانه، برنده جنگهاي اخير با احمدي نژاد بوده است. ماه گذشته وتوي او را درخصوص توسعه سيستم متروي تهران ناديده گرفته، دولت او را ديکتاتور خواندند. آنها همچنين او را متهم کردند که ماليات را صرف هزينه هاي فساد آلود و ملاقاتهاي اعضاي کابينه اش ميکند.
سخت ترين حمله براي اولين بار در طول دوران رياست جمهوري اش از سوي يک نماينده برجسته مجلس مطرح شد و سطح حملات را بالا برد. اميدوار رضايي اعلام کرد که او به خاطر بي توجهي به مجلس از قانون اساسي تخطي کرده است و اشاره کرد که از اهرمهاي قانوني در اين خصوص ممکن است استفاده شود تا او را از جايگاهش کنار گذارند.
هنگاميکه احمدي نژاد خود را در برابر غرب بسيار قدرتمند نشان ميدهد در پشت سر، خانه اي بر آب دارد.

9/20/2010

براهين

بر عموم مسلمين فرض است که حکم کنند در اين قضيه

9/03/2010

ديشب برنامه پرگار بي بي سي را با شرکت ماشا الله آجوداني و حسن يوسفي اشکوري در باب رابطه جريان روشنفکري و روحانيت در انقلاب مشروطيت با دقت ديدم. بنظرم چند تا نکته داشت.
اول اينکه بر خلاف انتظار من آجوداني در بسياري از دقايق بسيار احساساتي سخن ميگفت و در عوض اشکوري با متانت بيشتر و به نظر من مدققانه تر صحبت ميکرد.
دوم اين مساله که تمامي روشنفکران از حکومت روحانيت جانبداري نمي کردند. مثال اشکوري در مورد عبدالرحيم طالبوف تبريزي و ميرزا فتحعلي آخوند زاده و زين العابدين مراغه اي کاملا درست بود. در عين حال کساني هم برخلاف تصور بودند که خيلي با هم بستني ميخوردند. منظورم ملکم و سيد جمال است.
سوم، برخورد سکولارها با تجديدنظرطلبان دينيي مثل اشکوري يا کلا متدينين است که به قول اشکوري به همان خشونت متدينين سوار بر قدرت کنوني با سکولارهاست و ظن آن ميرود که اگر اينها روزي حاکم شوند همين برخوردهاي حذفي و فاشيستي را آغاز کنند که نه تنها به نفع کشور نيست بلکه نهاد ديرپاي دين همانگونه که قبلا هم نشان داده است ميتواند بسيار جهش يافته تر و خطرناک تر دوباره در عرصه سياست، برق آسا ظاهر شود و اين چرخه باطل مرتبا تکرار شود.
چهارم اينکه مرتب بگويند شما امتحان خود را پس داده ايد و روشنفکر ديني ديگر جايي در سياست نبايد داشته باشد. اتفاقا به نظر من اينگونه روشنفکرين دينيي که قايل به عدم مداخله دين در حکومت هستند فرصتي گرانقدر و ديرياب ايجاد ميکنند براي آشتي دادن اين دو با هم و تعيين دقيق حد مرزهاي آنها. فراموش نکنيم که اشکوري در جايي اظهار نظر کرد که مستدلاتي در اختيار دارد که ميتواند ثابت کند که حکومت پيامبراسلام در مدينه هم يک حکومت عرفي و نه ديني بوده. اما اينکه از شخصي روحاني به عنوان رهبر معنوي سبزها تعبير شود من هم با آن اصلا موافق نيستم.
پنجم اينکه سوالي طرح شد درباب اينکه آيا اگر بر طبق فرمول ملکم عمل نميشد آيا راهي براي حصول به مشروطيت وجود داشت يا نه، که آجوداني اينجا مغلطه کرد و گفت که من مورخم و تاريخ در مورد شده ها صحبت ميکند نه آنچه ميتوانست بشود. در صورتيکه اينطور نيست . اين که ميشود تاريخ روايي. اما تاريخ تحليلي اين وظيفه را هم دارد که موقعيت ها و شرايط را مورد سنجش قرار دهد. و من معتقدم واقعا راهي براي حصول به مشروطيت در آن برهه زماني جز اين که از اهرم نيرومند روحانيت در اين زمينه استفاده شود وجود نداشت. و اگر نبود تلاش طباطبايي و بهبهاني اصولا مشروطه اي به آن معنا به دست نمي آمد.
کسروي که خود از کساني است که همچون آجوداني معتقد است که کيش شيعي از اساس با مفهوم مدرن مشروطيت در تباين است، در جريان استبداد صغير و قيام تبريز نقش فتاواي علماي نجف را در پيروزي اين جريان بسيار تعيين کننده ميداند. لازم به ذکر است که بدانيم عمده انگ مخالفان مشروطيت به هواداران آن بابي بودن آنها بود – البته نبايد از نقش ازليان در انقلاب مشروطه براحتي عبور کرد – که با آن فتاوا اين صحبت ها بي اثر شد و جريان به آن شکلي که ميدانيم پيش رفت.
و اگر قبول داشته باشيم که مشروطيت رويداد ارجمندي در تاريخ ماست بايد اذعان کرد که سناريوي ملکم تا آخر درست جواب داد. و در واقع روحانيت مقهور نيرنگ روشنفکران شد. و اگر بخواهيم جبرگرايانه با تاريخ برخورد نکنيم و انقلاب اسلامي را يک واقعه اجتناب پذير بدانيم ميتوان گفت در آن صورت بايد تاريخ کمي معاصرتر واکاويده شود تا ريشه هاي انقلاب اسلامي و اينکه چه شد که روشنفکران پشت سر روحانيت قرار گرفتند و شعارهاي مدرن استقلال و آزادي را سر دادند، روشن تر شود. روشنفکر دوره مشروطيت کورکورانه پشت سر علما قرار نگرفت. بلکه خود از ابتدا ميدانست که چه ميخواهد به عنوان مثال حتي در ابتدا قرار بود نام مجلس، مجلس شوراي اسلامي باشد که بعدا در رفت و آمد مسوده دستور مشروطيت، به مجلس شوراي ملي تغيير نام يافت و علما نيز در اينباره سکوت کردند و يا اعتراضشان مسموع نشد. روند جمهوري اسلامي و جايگاه روحانيت در برابر روشنفکري در آن در مقايسه با انقلاب مشروطيت اما کاملا معکوس بود. آنجا روشنفکران بودند که از علما استفاده ابزاري کردند و دست آخر آنها را به حاشيه راندند و در اينجا برعکس روشنفکران بودند که از ظن خود يار علما شدند و دست آخر بي نصيب ماندند.
به عنوان سمبل، اين مساله در شخص شيخ فضل لله کاملا نمود پيدا ميکند. که در زمان مشروطيت به دار کشيده شد و امروز در زمره قديسين جمهوري اسلامي درآمده است. و اينکه کسي مثل عباس معروفي ميگويد که اينها در تمام اين دوران سعي داشته و دارند که انتقام خون شيخ فضل الله را از جريان روشنفکري ايران بگيرند.
ششم نقطه درخشان صحبت اشکوري اينجا بود که گفت با اين حرفها و توهين ها به اسلام، ناخواسته آب به آسياب بنيادگرايي و طالبانيسم ميريزيد. و واقعا هم درست است. اينها با ادبياتي صحبت ميکنند که حتي اگر سوار قدرت هم بودند توليد اشکال ميکرد چه برسد به اينکه هنوز سوار نشده شعار به دهان مخالفان بگذارند. اين صحبت هاي نسنجيده در جامعه عميقا مذهبي ايران نه تنها عکس العمل مثبتي ايجاد نخواهد کرد بلکه اکثريت جامعه را به شدت سرخورده و به اين جريان بد بين خواهد ساخت. ديگر صحبتي بود که در مورد رضا شاه مطرح کرد و قبول کرد که رضا شاه را بايد موسس ايران نوين دانست.
هفتم صحبت جالبي بود که من همواره به آن معتقد بوده ام اما اکثرا طور ديگري فکر ميکنند. آجوداني گفت حکومت رضاشاه امتداد روند مشروطيت بود و به گمان من نظري کاملا درست و آوانگارد بود بر خلاف نظر اکثريت که معتقدند کودتاي حوت 1299 رويدادي بود که مشروطيت را به انحراف کشيد در صورتيکه آجوداني گفت که رضا شاه به دو شعار از سه شعار مشروطيت جامه عمل پوشاند:
حکومت مرکزي و تماميت ارزي
مظاهر مدرنيت و نهادهاي مدني
و در مورد آزادي به رويه اي خلاف آن عمل کرد که در جاي خود درست است.