5/28/2006

يك مترو هفتادصدم

يك مترو هفتادصدم، افراشت قامت سخن‌ام
يك مترو هفتادصدم، از شعر ِ اين خانه من ام
يك مترو هفتادصدم ،پاكيزه‌گي، ساده‌دلي
جان ِ دل‌آراي ِ غزل، جسم ِ شكيباي ِ زن ام
زشت است اگر سيرت ِ من،خود را در او مي‌نگري
هي‌ها، كه سنگ‌ام نزني آينه ام، مي‌شكنم
از جاي برخيزم اگر ،پرسايه ام، بيدبُن ام
بر جاي بنشينم اگر ،فرش ِ ظريف ام، چمن ام
يك مغز و صد بيم ِ عسس، فكر است در چارقدم
يك قلب و صد شور ِ هوس، شعر است در پيرهن‌ام
بر ريشه‌ام تيشه مزن، حيف است افتادن ِ من
در خشك‌ساران ِ شما سبز ام، بلوط ام، كهن ام
اي جمله‌گي دشمن ِ من، جز حق چه گفتم به سخن
پاداش ِ دشنام ِ شما، آهي به نفرين نزنم
انگار من زادم‌تان، كژتاب و بدخوي و رمان
دست از شما گر بكشم، مهر از شما برنكنم
انگار من زادم‌تان، ماري كه نيش‌ام بزند
من جز مدارا چه كنم، با پاره‌ي ِ ِ جان و تن‌ام
هفتاد سال اين گُله جا، ماندم كه از كف نرود
يك متر و هفتاد صدم گورم به خاك ِ ِ وطن‌ام

سيمين بهبهانی

5/14/2006

ای يار مقامر دل

ای یار مُقامر دل، پیش آ و دمی کم زن
زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن
گر تخت نهی ما را، بر سینه ی دریا نه
ور دار زنی ما را، بر گنبد اعظم زن
ازواج موافق را شربت دِه و دم دم دِه
اَمشاج منافق را در هم زن و بر هم زن
در دیده ی عالم نِه عدلی نو و عقلی نو
وآن آهوی یاهو را بر کلب معلََّم زن
اندر گِلِ بسرشته یک نفخ دگر دَر دم
وآن سنبل ناکِشته بر طینت آدم زن
گر صادق صدّیقی در غار سعادت رو
چون مرد مسلمانی بر مُلک مسلّم زن
جان خواسته ای ای جان، اینک من و اینک جان
جانی که تو را نبود، بر قعر جهنم زن
خواهی که به هر ساعت عیسی نوی زاید
زآن گلشن خود بادی بر چادر مریم زن
گر دار فنا خواهی تا دار بقا گردد
آن آتش عمرانی در خرمن ماتم زن
خواهی تو دو عالم را هم کاسه و هم یاسه
آن کُحل ِ انا الله را در عین دو عالم زن
من بس کنم اما تو ای مطرب روشندل
از زیر چو سیر آیی، بر زمزمه ی بم زن
تو دشمن غم هایی خاموش نمی شایی
هر لحظه یکی سنگی بر مغز سر غم زن
مولانا