12/01/2006

تورقي در تاريخ

وقتي فرانسه به اشغال نازي ها درآمد ، کشورهايي چون ايران نه تنها روابط خود را با فرانسه اشغالي قطع کردند، بلکه دفاتر سفارت خود را هم در شهر پاريس بستند. ساختمان سفارت ايران در اختيار ابوالحسن سرداري قرار گرفت که جوانترين برادر افسرالملوک {مادر هويدا} بود. مردي با استعداد، اما جنجال آفرين ، و در ضمن سخت مبادي آداب، و نيز انساني سخت پخته و جهانديده بود. ديپلماتي حرفه اي بود و قبل از حمله نازي ها، مسئوليت امور کنسولي سفارت ايران در پاريس را بر عهده داشت. به اصطلاح رايج امروزي ، آدم زرنگي به شمار ميرفت. رفيق باز و رفيق ياب بود. با برخي از سران ارتش اشغالگر آلمان در پاريس از سر دوستي درآمد. آنان را به مهماني هاي مجلل در محل سفارت دعوت ميکرد و خاويار و شامپاني فراوان و رايگان در اختيارشان ميگذاشت و براي تفريحشان حتي دختران جوان و زيبا را هم تدارک ميکرد. رابطش براي تأمين اين دختران يکي از زنان زيباي پاريس بنام الکساندريا بود. مهمان نوازيهاي سرداري هم براي او منشأ منفعت مالي فراوان شد و هم زندگي برخي از يهوديان پاريس را نجات داد.
در دوران جنگ، شمار قابل ملاحظه اي از يهوديان ايراني در آلمان و ساير کشورهاي اشغالي بسر ميبردند. تعدادي از اين يهوديان در پاريس اقامت داشتند. به محض آن که نخستين نشانه هاي قتل عام يهوديان اروپا پديدار شد، دولت ايران کوشيد نازيها را متقاعد کند که يهوديان ايراني بخشي از"قوم يهود" نيستند، چون دوهزاروپانصد سال در ايران زيسته اند و با فرهنگ و زبان آن کاملاً درآميخته اند و يکسره ايراني شده اند. اين واقعيت که بسياري از يهوديان ايران در گذرنامه هايشان ذکري از مذهب خود نکرده بودند، و اگر هم کرده بودند از واژه موسوي، بجاي واژه يهودي بهره جسته بودند به اثبات ادعاي ايران کمک ميکرد. سرانجام نازيها متقاعد شدند که يهوديان ايراني "يهود" نيستند، بلکه "جزيي ار يک فرقه مسلمان به شمار مي آيند... ريشه هايي ايراني ، نه سامي دارند." به اين ترتيب ، جان بيش و کم تمامي يهوديان ايراني مقيم اروپا نجات پيدا کرد.
درست زماني که در برلن " مسئولان و متخصصان امور نژادي" درگير رسيدگي به ادعاي ايران بودند، در پاريس سرداري با استفاده از روابط نزديکش با آلمانها ، جان خانواده هاي يهودي ايراني مقيم پاريس را از مرگ حتمي نجات داد. او نيز به نوبه خود مقامات آلماني را متقاعد کرده بود که هرکس گذرنامه ايراني دارد علي رغم وابستگيهاي مذهبي اش، شهروند ايران ، ولاجرم از همه حقوق اين شهروندان برخوردار است. او در نامه اي به آتو آبتز که از مقامات عاليرتبه نازي در فرانسه بود، تأکيد کرد که يهوديان ايراني به مدت حدود دوهزاروپانصد سال، شهروندان تمام عيار ايراني بودند. بعلاوه به ريشه هاي آريايي مشترک ايران و آلمان اشاره کرد. آبتز در پاسخ قول داد که يهوديان ايراني مقيم پاريس "شامل قوانين ويژه نازي ها نخواهند شد."
بعلاوه سرداري به حدود هزاروپانصد گذرنامه ايراني دسترسي داشت. وقتي در سال 1942 ، نازيها بازداشت يهوديان پاريس را آغاز کردند، سرداري تصميم گرفت اين گذرنامه ها را بنام برخي از يهوديان غير ايراني صادر کند. يکي دو سال بعد، نشريات ايراني از اين ماجرا خبردار شدند و به لحني تند و انتقادآميز، ميپرسيدند چرا سرداري را به رغم فروش گذرنامه به "جهودان" هنوز از کار برکنار نکرده اند. شکي نيست که سرداري جان شماري از يهوديان را از مرگ نجات داد. در عين حال ، بنظر ميرسد که در اين ماجرا در پي نفع شخصي هم بود. البته يهوديان ايراني مقيم پاريس، براي اين جنبه از فعاليتهاي او اهميت چنداني قائل نبودند. به روايت فريدون هويدا، " در سال 1948 من در پاريس بودم وقتي اعضاي جامعه يهوديان ايراني مقيم پاريس (همراه "شهروندان" جديد ايراني) به ديدن دايي من {سرداري} آمدند سيني يي نقره، که امضاي روساي جامعه يهوديان در آن نقر شده بود، بر سبيل امتنان و احترام به او هديه کردند.".

عباس ميلاني، معماي هويدا، نشر اختران، چاپ اول، 1380، صص 89-91

2 comments:

علی فتح‌اللهی said...

چه آدم جالبی بوده! فکر کنم اگه سرگذشتش رو برای اشپیلبرگ بفرستی فیلمش رو بسازه

Unknown said...

ژنتیک هویدایی !