12/28/2006

برف نو! سلام!

برف نو! برف نو! سلام! سلام!
بنشين، خوش نشسته اي بر بام
پاکي آوردي، اي اميد سپيد
همه آلودگي ست اين ايام
راه شومي ست ميزند مطرب
تلخواري ست، ميچکد درجام
اشکواري ست مي کُشد لبخند
ننگواري ست مي تراشد نام
مرغ ِ شادي به دامگاه آمد
به زماني که برگسيخته دام
ره به هموار جاي دشت افتاد
اي دريغا که برنيايد گام
تشنه آنجا به خاک مرگ نشست
کاتش از آب ميکند پيغام
کام ما حاصل آن زمان آمد
که طمع برگرفته ايم از کام
خامسوزيم، الغرض بدرود
تو فرود آي برف تازه سلام!


احمد شاملو

1 comment:

Naser said...

خيلي دوست داشتم دوباره بخونم اين غزل رو.
مرسي