در سالهاي بعد از جنگ جهاني دوم هنگاميکه اروپاييان عملا از دور رقابت حذف شده و ژاپني ها هم هنوز وارد ميدان رقابت نشده بودند طيف وسيعي از توليدات امريکايي به دورافتاده ترين بازارهاي جهان اسلام راه يافت به طوري که مشتريان جديدي را بخود جلب ميکردند و شايد مهمتر از همه در حال ايجاد علايق و تمايلات جديد بودند. امريکا براي بعضي مظهر آزادي، عدالت و فرصت بود و براي عده زيادي مظهر ثروت ، قدرت و کاميابي. اين درست در زماني بود که چنين خصوصياتي هنوز به عنوان جرم و گناه بشمار نمي رفت.
بعدها تغيير بزرگي رخ داد. اين تغيير زماني بود که رهبران جنبش احياي مذهبي دشمنان خود را بعنوان دشمنان خدا شناخته بودند و نام و محل سکونت خاصي در نيمکره غربي به آن داده بودند. اين طور که بنظر ميرسد به طور کاملا اتفاقي امريکا تبديل به دشمن اصلي، مظهر شيطان و مخالفي شرير براي تمام خوبي ها بالاخص اسلام و مسلمين شد، اما علت چه بود؟ در ميان اجزاي تشکيل دهنده جو ضد امريکايي عوامل موثر فکري منبعث از اروپا نقش موثري داشتند. يکي از اين عوامل موثر از کشور آلمان بود. جايي که عقايد منفي در مورد امريکا در يک مکتب فکري شکل گرفت. مکتبي که شامل نويسندگان مختلفي چون راينر ماريا ريلکه، اسوالد اسپنگر، ارنست جانگرو مارتين هايدگر بود.
در اين رويکرد امريکا بهترين مثال براي تمدن بدون فرهنگ بود. تمدني ثروتمند و مرفه که از نظر مادي پيشرفته ولي بي روح و تصنعي است، تمدني که به خوبي ساخته و سرهم شده اما رشد نکرده و اگر هم کرده کاملا مکانيکي و صنعتي بوده نه طبيعي. تمدني که مجموعه اي از تکنولوژي است اما بدون معنويت و سرزندگي، تمدني که اصالت فرهنگ ملي، انساني و ريشه دار آلمانها و ساير ملل معتبر دنيا را ندارد. فلسفه آلمان و بالاخص فلسفه تعليم و تربيت آن عرف و عادت مهمي را در بين اعراب و برخي از روشنفکران مسلمان در دهه 1930 و بعدها در دهه 1940 جا انداخت و اين نهضت فلسفي ضد امريکايي نيز بخشي از اين پيام بود. ايدئولوژي آلمان هاي نازي در حيطه هاي ناسيوناليستي بخصوص در ميان موسسين و پيروان حزب بعث در عراق و سوريه بسيار موثر بود.
برنارد لوئيس ترجمه هوتن فيروزپور نقل از روزنامه شرق مورخ 18 مرداد 1385 شماره829 ص 6
بعدها تغيير بزرگي رخ داد. اين تغيير زماني بود که رهبران جنبش احياي مذهبي دشمنان خود را بعنوان دشمنان خدا شناخته بودند و نام و محل سکونت خاصي در نيمکره غربي به آن داده بودند. اين طور که بنظر ميرسد به طور کاملا اتفاقي امريکا تبديل به دشمن اصلي، مظهر شيطان و مخالفي شرير براي تمام خوبي ها بالاخص اسلام و مسلمين شد، اما علت چه بود؟ در ميان اجزاي تشکيل دهنده جو ضد امريکايي عوامل موثر فکري منبعث از اروپا نقش موثري داشتند. يکي از اين عوامل موثر از کشور آلمان بود. جايي که عقايد منفي در مورد امريکا در يک مکتب فکري شکل گرفت. مکتبي که شامل نويسندگان مختلفي چون راينر ماريا ريلکه، اسوالد اسپنگر، ارنست جانگرو مارتين هايدگر بود.
در اين رويکرد امريکا بهترين مثال براي تمدن بدون فرهنگ بود. تمدني ثروتمند و مرفه که از نظر مادي پيشرفته ولي بي روح و تصنعي است، تمدني که به خوبي ساخته و سرهم شده اما رشد نکرده و اگر هم کرده کاملا مکانيکي و صنعتي بوده نه طبيعي. تمدني که مجموعه اي از تکنولوژي است اما بدون معنويت و سرزندگي، تمدني که اصالت فرهنگ ملي، انساني و ريشه دار آلمانها و ساير ملل معتبر دنيا را ندارد. فلسفه آلمان و بالاخص فلسفه تعليم و تربيت آن عرف و عادت مهمي را در بين اعراب و برخي از روشنفکران مسلمان در دهه 1930 و بعدها در دهه 1940 جا انداخت و اين نهضت فلسفي ضد امريکايي نيز بخشي از اين پيام بود. ايدئولوژي آلمان هاي نازي در حيطه هاي ناسيوناليستي بخصوص در ميان موسسين و پيروان حزب بعث در عراق و سوريه بسيار موثر بود.
برنارد لوئيس ترجمه هوتن فيروزپور نقل از روزنامه شرق مورخ 18 مرداد 1385 شماره829 ص 6
1 comment:
جالبه و درست. واقعیت اینه که در مقام مقایسه آمریکاییها (مردم و حکومتش هر دو) خیلی مذهبی تر از تمام اروپای مرکزی غربی و شمالی هستن. شایدم دلیل اصلیش همین باشه اصلا. مثلا تو لبنان شیعه و سنی بیشتر با هم مشکل دارن تا با مسیحیا و در دنیا هم میشه گفت به همین طریق خداپرستای مسلمون و مسیحی بیشتر با هم مشکل دارن تا با لاییکها و سکولارها. همینجوری گفتم جدی نگیر
Post a Comment