12/07/2006

محتسب است و شيخ و من...

خال به کنج لب يکي، طره مشک فام دو
واي به حال مرغ دل! دانه يکي و دام دو
محتسب است و شيخ و من، صحبت عشق در ميان
چون بکنم مجابشان؟ پخته يکي و خام دو
حامله خم ز دخت رز، باده کشان به گرد او
طفل حرام زاده بين! باب يکي و مام دو
ساقي ماهروي من، از چه نشسته غافلي؟
باده بيار مي بده، نقد يکي و وام دو
مست دو چشم دلربا همچو قرابه پر ز مي
در کف ترک مست بين ، باده يکي و جام دو
از رخ و زلفت اي صنم روز من است همچو شب
واي به روزگار من! روز يکي و شام دو
کشته به تير ابرويت گشته هزار همچو من
بسته به تير جادويت، ميم يکي و لام دو

وعده وصل مي دهي، ليک وفا نمي کني
من به جهان نديده ام، مرد يکي کلام دو
گاه بخوان سگ درت، گاه کمينه چاکرت
فرق نمي کند مرا، بنده يکي و نام دو

طاهره قره العين

2 comments:

Anonymous said...

خيلی عالی و قشنگ بود. مرسی

Naser said...

خیلی قشنگ بود.