1/06/2007

خواب عاشق

يکي دعوي عشق زني ميکرد، گفت شب بيا. او منتظر ميبود تا معشوقه بيايد. چون از کار شوي فارغ شد بيامد، وي را خواب برده بود. سه دانه جَوز در جيب وي کرد و برفت. چون بيدار شد دانست که چنين گفته است که تو هنوز خردي و کودکي، از تو عاشقي نيايد از تو جَوزبازي آيد.

بهاء ولد . معارف



ساعتي بيدار بُد خوابش گرفت
عاشق دلداده را خواب اي شگفت
بعد نصف الليل آمد يار او
صادق الوعدانه آن دلدار او
عاشق خود را فتاده خفته ديد
اندکي از آستين او دريد
گردکاني چندش اندر جيب کرد
که تو طفلي گير اين مي باز نرد...

مولوي



حکايت از لب شيرين دهان سيم اندام
تفاوتي نکند گر دعاست يا دشنام
....
بسي نماند که پنجاه ساله عاقل را
به پنج روز به ديوانگي برآيد نام
....
شب دراز نخسبم که دوستان گويند
به سرزنش " عجبا للمحبّ کيف ينام؟"

سعدي




زلف آشفته و خوي کرده و خندان لب و مست
پيرهن چاک و غزلخوان و صراحي دردست
نرگسش عربده جوي و لبش افسوس کنان
نيمه شب دوش ببالين من آمد بنشست
سر فراگوش من آورد و به آواز حزين
گفت کاي عاشق ديرينه من خوابت هست؟

حافظ

4 comments:

علی فتح‌اللهی said...

یاد لطیف خفته افتادم یادت میاد؟

علي دهقانيان said...

are zane saheb khunatun.....
aaberuto bebaram???

علی فتح‌اللهی said...

من مشکلی ندارم علی جان هرچه میخواهد دل تنگف به هر که میخواهد بگو

علی فتح‌اللهی said...

در اینجا منظور از تنگف همان تنگت بود