1/02/2007

رمز و راز

دوستهام طي يک بازي وبلاگي، ازم خواستند که پنج راز کوچک زندگيم رو بنويسم. وقتي بچه بودم زبان هاي رمزي اختراع ميکردم و با اونها رازهامو مينوشتم. يکي از اونها اينقدر کارايي داره که هنوز هم بعضي وقت ها ازش استفاده ميکنم. خب اين يکيش.
1- تنها يکبار عاشق شدم ، اون هم در 14 سالگي.
2- از شنيدن درد دلهاي عاشقانه بيزارم.
3- يکبار در بچگي همسايه مان به در خانه ما آمد و ادعا کرد که من شيشه باغ شان را شکسته ام. من اينقدر اين مساله را در ذهنم مرور کرده ام که الان مطمئن نيستم که واقعا اين کار را کرده ام يا نه.
4- همون بالايي!
5- اغلب در جمع دوستان از همه بذله گو تر و بشاش ترم وکلاً زياد بالا و پايين ندارم درحاليکه خيلي وقتها در همون لحظه احساس کردم که از همشون غمگين ترم.

در ضمن وبلاگي رو ندارم که معرفي بکنم ، از کجا بيارم؟

5 comments:

Mehdi said...

علی جان وبلاگی خوبی شده وبلاگت. البته قبلا هم بوداما الان که زودزود آپدیت می کنی بیشتر حال میده.

جواد حيدري said...

همون بالایی

جواد حيدري said...

واي علي

علي دهقانيان said...

مرسی مهدی جان از لطفت. تو هیچوقت برام کامنت نذاشته بودی فکر کردم نمیخونیشون.ضمنا میخواستم بگم که من هم زیاد به مردن فکر میکنم اما نه به خودکشی.بعدا شاید در موردش صحبت کردیم

Unknown said...

اونجایی که نوشتی: "مرسی مهدی جان از لطفت، تو هیچوقت برم کامنت نذاشته بودی" من چند قطره اشک ریختم
دومی رو همه بخصوص من که همیشه درد دل های عاشقانه داشتم می دونستیم
چهارمی پوچ بود
پنجمی رو هم من می دونستم، فکر کنم بقیه هم می دونستن
ماشالله همه کم فروشی می کنن، تازه مطلب تو از همه بهتر بود چون دو تا مورد جدید و جالب داشت، مهدی که هیچی جدید نداشت، ناصر هم یکی داشت، فروغ خیلی محترمانه همین موضوع رو اشاره کرده بود تحت عنوان اطلاعات سوخته، ولی فایده ای نداشت، هر چند به نظر من اعترافات فروغ هم محافظه کارانه بود. الان با این همه گیری که من دادم همه می خوان گردنم رو بشکنن فکر کنم
راستی از اعترافات علی فتح اللهی هم خوشم اومد
ولی از این حرفا گذشته منم از خیلی از مطالب وبلاگت خوشم میاد. یه پیشنهاد هم برات داشتم که سر فرصت بهت میگم