تازه، اين "ما" كيست؟ آيا "بني طرف" و "شادلو"، "هزاره"، "شاهسون"، "ممسني"، "كهگيلويهاي"، "تالشي"، كوهستاننشين دامن البرز، گيلك، لر، چهارلنگه، شيباني و قشقائي، و هي بشمار... اينها تمام از يك نژاد و يك خوناند؟ اصلا نژاد و خون در جائي كه چهارراه رفت و آمد هر ايل و ايلغار بوده است مطرح يا قابل قبولاند؟ حالا بگذر از اين كه تجربههاي دقيق علمي اين ادعاها را ميتكاند و ميپاشاند، يك نگاه بينداز به شكل و قد و قواره و رنگ و زبان ولهجه و آداب وخورد و خوراك و لباس مردمي كه دراين بازماندۀ خاكي كه ازشكستهاي فتحعليشاهي به اسم ايران ماند زندگي دارند، اين "ما"، حالا بگو كه نه از روي قصد لذت گرفتن از حوادث بيرون از حدود عادي و امثال جيمزباند يا حسين كرد ودارتانيان، از اين "سوپرمن"هاي امروزي تا گردان ميز گرد آرتورشاه، و گيو و توس و اشكبوس و رستم و اسفنديار، نه، به حسب "مليت"، به حسب "همخوني" چه جور آن كس كه دركرانه درياي فارس بر رسم زنگبار "زار" ميگيرد، يا دركردستان پاي برهنه روي آتش خلواره ميگذارد و آرام ازآن گذر ميكند، يا در بلوچستان فعلا فراري بيپاسپورت را ميرساند به پاكستان و ازآن جاهروئين قاچاق ميآورد براي "هم ميهن" در "سرزمين اجدادي" اينها چگونه رستم را به صورت اجداد "ملي" خود بايد بستايند درمشاركت به آنكه فرارش داد يا هروئين برايش آورد، يا در پيچ گردنه لختش كرد؟ و يا تو حق ميدهي به يك چنين ستودن همخوني و "اصالت ملي" و"وحدت قومي" بيآنكه شيشكي براي خودت ول دهي؟ آيا نميخواهي يكبارهم از ابزاري كه ترا ازديگر آفريدهها ممتاز ميسازد - يا ميگوئي كه ميسازد - استفادهاي ببري تابه نيروي آن بينديشي كه اين قاطيغورياسهاي ارثي كه مثل لهجههاي محلي درتو رشد كردهاند تا چه اندازه ارزشي دارند. بيش از دوازده قرن دراين زبان فارسي–دري كه درواقع تنها پايهاي براي خاص كردن اين فرهنگ است اسمي ورسمي از "وطن"، "ميهن" وحتي "ايران" برايت نيست، و هيچ شاعر و گويندهاي ازآن به صورت يك قطعه خاك مشخص مركب از زادگاههاي گوناگون شاعران گوناگون كه گوينده دراين زبان هستند به هيچ وجه ذكر و نشانهاي نداده است، جز همين حكيم فردوسي، آن هم براي دوره گذشته اسطوري آن هم بيجا دادن بلوچستان، خوزستان، كردستان، محال خمسه و غيره درآن. آن هم درقبال آنچه سعدي و رومي و حافظ و خيام گفتهاند – كه جمله ناقض اين برداشت، ناقض اين فكراند. اجداد تو در اين هزار و سيصد سال – يا بگير دويست – "ميهن" نداشتند؟ تا وقتي كه از شكست احمقانه قاجاري اين چهارگوش گربهشكل شد ايران. و اقتضاي اقتصادي، و دراين ميانه آمدن تلگراف و راه وحمل و نقل موتورداراين تكههاي بازمانده را به هم چسباند، و باز از اقتضاي يك چنين چسبي ميهن، آن هم همپالكي با خدا و شاه، كه البته شاه رضاشاه مقصود اصل كاري بود، پيدا شد؟ آن وقت مرحوم كسروي شروع كرد به دشنام بر ضد سعدي و رومي، و گوينده افسانههاي "اساطيري" شد پرچمدار "ميهن" موجود و "خاك" و "خون" و "افتخارهاي باستاني".
قسمتی از نامه ابراهيم گلستان به نادر ابراهيمي
منبع: شهروند امروز
4 comments:
دو چیز: یکی اینکه حرف حسابه و دومی اینکه به طرز عجیبی شبیه نثر آل احمد
شده.
من فکر می کنم هیچ کدام از این مسائل باعث نمی شه که نشه امروزه روز یک "ما" در این میان تشخیص داد. منظورم اینه قابل رویت نبودن یا گسست تاریخی پیش امده در مفهوم ملیت و میهن (که من هم تا حد زیادی با باسمه ای بودنش موافقم) باعث نمی شه که ما امروز نتونیم به همدیگه بگیم هم میهن. درواقع این مطلب اونقدر جدیده در عالم علوم سیاسی که نباید چندان انتظار داشت که اثری از آن در ازمنه ی قدیمه رویت کرد.
ولی چیزی که مهمه اینه که مثلا یه ایلیاتی هیچوقت نمی تونه احتمالا بفهمه این مفهوم جدید الختراع رو.
ایضا کسی خیری از این وطن عزیز ندیده نمی تونه اهمیتی بیش از یک موجودیت زورکی و جعلی و به دردنخور براش قائل بشه.
من در کلیت این بحث که گسست مفهومی هست بین ملت و میهن به معنای نوینش - که الیته هنوز معلوم نیست دقیقاً چیه؟ یعنی آیا یک مفهوم اصیله یا حاصل سیاستهای منطقه ای آمریکا - بحثی ندارم و با کلیت حرف ناصر هم موافقم الا اینکه اون بخش آخرش به نظر من تا حدودی خلط بین مفهوم میهن و جامعه و حکومته که البته ناگزیر هم هست بیشتر وقتا.
با این همه در گونه استدلال ابراهیم گلستان شک دارم. یعنی این مواردی که ایشون میگه هیچ کدوم ناقض مفهوم ملت یا میهن یا ما نیستند و میبینم که مفاهیم خیلی ساده تری مثل زبان و تقویم و ادبیات و حتی غذا هستند که مثلاً تو کانادا ایرانیها رو به هم نزدیک میکنند. یه سؤال خیلی مشخصتری هم که دارم اینه که آقای گلستان مگه تحقیق جامعی کرده در احوال اقوام و ایلات ایران؟ یا دست کم خودش بچه دهاتی بوده؟ یا اینکه اینها حدسیاتش هستند؟
یه پیشنهاد هم برای تو دارم علی جان فکر کنم اگه حرفایی که این مطالب در پاسخش گفته شده رو هم اینجا داشته باشیم بهتر بشه بحث کرد
در هر صورت اینا مطالب جالبی هستند به قول ناصر حرف حسابه اگرچه لزوماٌ حسابش با کتابش اونقدرها هم جور نیست
سپاس
الحسابُ في کتاب الله و الکتابُ فی حساب الله. لعلکُم تُفسِقون.
ببخشید که شخصیت خودم رو رو کردم
Post a Comment