واقعا که ازین بهتر بعیده بشه یک داستان روایی رو شروع کرد:
اما راویان اخبار و ناقلان آثار و طوطیان شکرشکن شیرین گفتار و خوشه چینان خرمن سخن دانی و صرافان سر بازار معانی وچابک سواران میدان دانش توسن خوش خرام سخن را بدینگونه به جولان در آورده اند که در شهر مصر سوداگری بود خواجه نعمان نام داشت صاحب دولت و ثروت و شصت سال از عمرش گذشته ، سرد و گرم روزگار را چشیده و جهاندیده زیرک و عاقل بود ، و در علم رمل و اسطرلاب و نجوم سر آمد جهان بود و از ماضی و مستقبل خبر می داد . وقتی از اوقات هوای سفر هندوستان به سرش افتاد در رمل نظر کرد دید اسطرلاب چنان نشان می دهد که اگر به این سفر برود مبلغ خطیری عاید او می شود و سود بسياری خواهد کرد ، از این خبر خشنود گردید فرمود غلامان بارها بر استران بستند و متاعی که شایسته ی هندوستان بود بار بستند و در ساعت سعد از شهر مصر بیرون آمدتا به کناره ی دریا رسید کشتی طلبید ، ناخدا کشیتی حاضر کرد و کرایه کشتی را تا هندوستان قرار گذارد و بار و متاع در کشتی نهاد ، نزدیک ظهر بود ناخدا شراع کشتی را کشید و بادبان را گشود . باد مراد وزیدن گرفت و کشتی چون تیر شهاب بر روی آب دریا روان شد...
ابتدای داستان امیر ارسلان نامدار از محمد علی نقیب الممالک شیرازی هست.
1 comment:
قصه ظهر جمعه هم همیشه همینجوری شروع میشد. نوستالژیک شدیم
Post a Comment