7/27/2011

همراه با دو شیوه

دوتن به از یک تن اند. زیرا پاداش نیکوئی برای رنجشان خواهد یافت.
چون هر گاه یکی از پای افتد دیگری وی را برپای بدارد،
اما وای برآنکه تنها افتد، زیرا کسی را نخواهد داشت که در برخاستن وی
را یاری دهد.

تورات: آيات نه و ده از باب چهار کتاب جامعه
ترجمه نويسنده از متن انگليسی



دو گرگ ، گرسنه و سرما زده، در گرگ و میش از کوه سرازیر شدند و به دشت رسیدند. برف سنگینِ ستمگر دشت را پوشانده بود. غبار کولاک ھوا را در ھم می کوبید.
پستی و بلندی زیر برف در غلتیده و له شده بود. گرسنه و فرسوده، آن دو گرگ در برف یله می شدند و از زور گرسنگی پوزه در برف فرو می بردند و زبان را در برف می راندند و با آرواره ھای لرزان برف را می خائیدند.
جا پای گود و تاریک گله آھوان از پیش رفته، ھمچون سیاھدانه بر برف پاشیده بود و استخوان ھای سر و پا و دنده کوچندگان فرومانده پیشین از زیر برف بیرون جسته. آن دو نمی دانستند بکجا می روند؟ از توان شده !!(افتاده) بودند.
تازیانه کولاک و سرما و گرسنگی آنھا را پیش می راند. بوران نمی برید. گرسنگی درونشان را خشکانده بود و سیلی کولاک آرواره ھایشان را به لرز انداخته بود. بھم تنه می زدند و از ھم باز می شدند و در چاله می افتادند و در موج برف و کولاک سرگردان بودند و بیابان بپایان نمی رسید.
رفتند و رفتند تا رسیدند پای بیدِ ریشه از زمین جسته گنده سوخته ای در فغان خویش پنجه استخوانی بآسمان برافراشته. پای یکی در برف فرو شد و تن برپاھای ناتوان لرزید و تاب خورد و سنگین و زنجیر شده برجای واماند. ھمراه او، شتابان و آزمند پیشش ایستاد وجا پای استواری بر سنگی بزیر برف برای خود جست و یافت و چشم از ھمره فرو مانده بر نگرفت.
ھمره وامانده ترسید و لرزید و چشمانش خفت و بیدار شد وتمام نیرویش درچشمان بی فروغش گرد آمد و دیده از ھمره پرشره برنگرفت و یارای آنکه گامی بفراتر نھد نداشت.
ناگھان نگاھش لرزید و از دید گریخت و زیر جوش نگاه ھمره خویش درماند. پاھایش برھم چین شد و افتاد. و آنکه برپای بود، پرشره و آزمند، بر چھری که زمانی نگاه در آن آشیان داشت خیره ماند. اکنون دیگر آن چشم و چھر بر زمین برف پوش خفته بود. و ھمره تشنه بخون، امیدوار، زوزه گرسنه لرزانی از میان دندان بیرون داد. وانکه برپای نبود، کوشید تا کمر راست کند. موی بر تنش زیر آرد برف موج خورد و لرزید و در برف فروتر شد. دھانش بازماند و نگاه در دیدگانش بمرد.
وانکه برپای بود. دھان خشک بگشود و لثه نیلی بنمود و دندانھای زنگ شره خورده بگلوی ھمره در مانده فرو برد و خون فسرده از درون رگھایش مکید و برف سفیدِ پوکِ خشک، برفِ خونینِ پرِ شاداب گشت.


صادق چوبک

1 comment:

علی فتح‌اللهی said...

چه توصیفهای توپی کرده