تو را دیده ام
به گونه کودکی نیم بیدار
که مادرش را
در تاریکای سحر می بیند
و آنگاه لبخند میزند و باز به خواب میرود
روزی به هنگام برآمدن آفتاب جهان دیگر
برایت این ترانه را خواهم خواند:
"تو را پیش از این در روشنای زمین
در عشق انسان
دیده ام"
قطره باران
با یاس به نجوا میگفت:
"مرا همیشه در دلت نگه دار"
نگو "بامداد است"
و آن را با نام دیروز دور میفکن
در او چنان نگاه کن
که بار نخستین
به کردار نوزادی که نامی ندارد.
خدایا
آنان که هیچ ندارند
مگر تورا
به سخره میگیرند
آنان را
که هیچ ندارند
مگر تورا.
نیام شمشیر
به کند بودنش
دلخوش است
هنگامی که تیزی شمشیر را
محافظت میکند.
"تو قطره بزرگ شبنمی
زیر برگ نیلوفر
و من قطره ای خرد
روی آن"
این را شبنم به دریاچه گفت.
رابیندرانات تاگور ترجمه ع.پاشایی
No comments:
Post a Comment