2/27/2008

اي مرز پر گهر

فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامي در يک شناسنامه مزين کردم
و هستي ام به يک شماره مشخص شد
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران
ديگر خيالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پر افتخار تاريخي
لالايي تمدن و فرهنگ
و جق و جق جقجقه قانون ...
آه
ديگر خيالم از همه سو راحتست
از فرط شادماني
رفتم کنار پنجره با اشتياق ششصد و هفتاد و هشت بار هوا را که از غبار پهن
و بوي خاکروبه و ادرار، منقبض شده بود
درون سينه فرو دادم
و زير ششصد و هفتاد و هشت قبض بدهکاري
و روي ششصد و هفتاد و هشت تقاضاي کار نوشتم : فروغ فرخزاد
در سرزمين شعر و گل و بلبل
موهبتيست زيستن ، آن هم
وقتي که واقعيت موجود بودن تو پس از سالهاي سال پذيرفته ميشود
جايي که من با اولين نگاه رسمي ام از لاي پرده ششصد و هفتاد و هشت شاعر را مي بينم
که حقه باز ها همه در هيات غريب گدايان
در لاي خاکروبه به دنبال وزن و قافيه مي گردند
و از صداي اولين قدم رسمي ام
يکباره از ميان لجنزارهاي تيره ششصد و هفتاد و هشت بلبل مرموز
که از سر تفنن خود را به شکل ششصد و هفتاد و هشت کلاغ سياه پير درآورده اند
با تنبلي به سوي حاشيه روز مي پرند
و اولين نفس زدن رسمي ام
آغشته مي شود به بوي ششصد و هفتاد و هشت شاخه گل سرخ
محصول کارخانجات عظيم پلاسکو
موهبتيست زيستن آري
در زادگاه شيخ ابودلقک کمانچه کش فوري
و شيخ ، اي دل ، اي دل تنبک تبار تنبوري
شهر ستارگان گران وزن ساق و باسن و پستان و پشت جلد و هنر
گهواره مولفان فلسفه ي اي بابا به من چه ولش کن
مهد مسابقات المپيک هوش - واي
جايي که دست به هر دستگاه نقلي تصوير و صوت ميزني از آن
بوق نبوغ نابغه اي تازه سال مي آيد
و برگزيدگان فکري ملت
وقتي که در کلاس اکابر حضور مي يابند
هر يک به روي سينه ششصد و هفتاد و هشت کباب پز برقي و بر دو دست ششصد و هفتاد و هشت ساعت ناوزر رديف کرده و ميدانند
که ناتواني از خواص تهي کيسه بودنست نه ناداني
فاتح شدم بله فاتح شدم
اکنون به شادماني اين فتح
در پاي آينه با افتخار ششصد و هفتاد و هشت شمع نسيه مي افروزم
و مي پرم به روي طاقچه تا با اجازه چند کلامي
در باره فوائد قانوني حيات به عرض حضورتان برسانم
و اولين کلنگ ساختمان رفيع زندگيم را
همراه با طنين کف زدني پر شور
بر فرق فرق خويش بکوبم
من زنده ام بله مانند زنده رود که يکروز زنده بود
و از تمام آن چه که در انحصار مردم زنده ست بهره خواهم برد
من مي توانم از فردا
در کوچه هاي شهر که سرشار از مواهب مليست
و در ميان سايه هاي سبکبار تيرهاي تلگراف
گردش کنان قدم بردارم
و با غرور ششصد و هفتاد و هشت بار به ديوار مستراح هاي عمومي بنويسم
"خط نوشتم که خر کند خنده"
من مي توانم از فردا
همچون وطن پرست غيوري
سهمي از ايده آل عظيمي که اجتماع
هر چارشنبه بعد از ظهر ، آن را
با اشتياق و دلهره دنبال ميکند
در قلب و مغز خويش داشته باشم
سهمي از آن هزار هوس پرور هزار ريالي
که مي توان به مصرف يخچال و مبل و پرده رساندش
يا آنکه در ازاي ششصد و هفتاد و هشت راي طبيعي
آن را شبي به ششصد و هفتاد و هشت مرد وطن بخشيد
من مي توانم از فردا
در پستوي مغازه خاچيک
بعد از فرو کشيدن چندين نفس ز چند گرم جنس دست اول خالص
و صرف چند باديه پپسي کولاي ناخالص
و پخش چند يا حق و يا هو و وغ وغ و هو هو
رسما به مجمع فضلاي فکور و فضله هاي فاضل روشنفکر
و پيران مکتب داخ داخ تاراخ تاراخ بپيوندم
و طرح اولين رمان بزرگم را
که در حوالي سنه يکهزار و ششصد و هفتاد و هشت شمسي تبريزي
رسما به زير دستگاه تهيدست چاپ خواهد رفت
بر هر دو پشت ششصد و هفتاد و هشت پاکت
اشنوي اصل ويژه بريزم
من مي توانم از فردا
با اعتماد کامل
خود را براي ششصد و هفتاد و هشت دوره به يک دستگاه مسند مخمل پوش
در مجلس تجمع و تامين آتيه
يا مجلس سپاس و ثنا ميهمان کنم
زيرا که من تمام مندرجات مجله هنر و دانش و تملق و کرنش را مي خوانم
و شيوه درست نوشتن را مي دانم
من در ميان توده سازنده اي قدم به عرصه هستي نهاده ام
که گرچه نان ندارد اما به جاي آن ميدان ديد باز و وسيعي دارد
که مرزهاي فعلي جغرافياييش
از جانب شمال به ميدان پر طراوت و سبز تير
و از جنوب به ميدان باستاني اعدام
و در مناطق پر ازدحام به ميدان توپخانه رسيده ست
و در پناه آسمان درخشان و امن امنيتش
از صبح تا غروب ششصد و هفتاد و هشت قوي قوي هيکل گچي
به اتفاق ششصد و هفتاد و هشت فرشته
آن هم فرشته ی از خاک وگل سرشته
به تبليغ طرح هاي سکون و سکوت مشغولند
فاتح شدم بله فاتح شدم
پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران
که در پناه پشتکار و اراده
به آن چنان مقام رفيعي رسيده است که در چارچوب پنجره اي در
ارتفاع ششصد و هفتاد و هشت متري سطح زمين قرار گرفته ست
و افتخار اين را دارد که مي تواند از همين دريچه -نه از راه پلکان- خود را
ديوانه وار به دامان مهربان مام وطن سرنگون کند
و آخرين وصيتش اينست
که در ازاي ششصد و هفتاد و هشت سکه حضرت استاد آبراهام صهبا
مرثيه اي به قافيه کشک
در رثاي حياتش رقم زند


فروغ فرخزاد

2/26/2008

ترانه هاي نوازش

"گل پسرم رو قربون / تاج سرم رو قربون / مي خواد بره به مدرسه / بخونه حساب و هندسه / بزرگ بشه، زن بگيره / ‏عروس برا من بگيره / خودش کنارم مي شينه / زنش برام ميز مي چينه / آب مي آره / نون مي آره / پلو و فسنجون مي آره.‏"
نخستين واکنش دختر 8 ساله من به اين شعر آقاي مصطفي رحمان دوست، از کتاب "ترانه هاي نوازش"، اعتراض بود. او ‏به محض خواندن اين شعر با صداي بلند گفت : "بيچاره زنه!" و توضيح مفصلي داد دراين باره که چرا همه کارهاي سخت ‏اين شعر را زن انجام داده و پدر و پسر نشسته اند و...‏
ادامه مطلب

نوشته آسيه اميني به نقل از سايت روز

راستي اين بند ششم چه عرض کنمشعر رحماندوست مساله دار نيست؟

شير کابل

کابل باغ وحش زيبايي داشت. مثل هر چيز ديگري از بيست و پنج سال جنگ تاثير پذيرفت، ولي حيوانها هرچند چندان مورد عنايت نبودند اما مستقيما آسيب نديدند. خانواده ها همراه کودکان خود به تماشاي باغ وحش مي آمدند تا آن که طالبان پايتخت را اشغال کردند.
اين حيوان هاي زبان بسته و اسيران از ياد رفته به حکومت آدمها وابسته بودند. زماني که طالبان به ايلغار شهر پرداخت، گروهي از افراد مسلح که وارد باغ وحش شدند، يکي از آنها به داخل قفس شير پريد. شير تنهاي پيري به اسم مرجان توي قفس بود. جنگنده طالبان داد زد: " حالا بگو ببينم کي شيره؟"
شير واقعي به يک حمله بازوي او را کند. همرزم او که ديد چه اتفاقي افتاده يک نارنجک جنگي به داخل قفس انداخت و شير بيچاره را کور کرد. راه افتادند توي باغ وحش و حيوان ها را از دم کشتند. يکي از آنها بيني خرسي را کند، چون فکر ميکرد ريش او به اندازه کافي بلند نيست. تنها سه حيوان از حکومت طالبان جان به در بردند؛ يک گرگ، يک خرس بيني بريده و مرجان شير کور.


لارنس رايت / اسدالله امرايي

2/20/2008

تمثال امير

[ناصرالدين شاه] دست نقاشي هم داشتند. روزي در مدرس عباس ميرزا که سپرده به رضاقلي خان بود نقشي روي کاغذ مي برند، رضاقلي خان بنظر محمدشاه ميرساند، مورد تحسين ميشود و مايه کدورت مادر عباس ميرزا. گاهي تفننا صورت اجزاي خلوت را ميکشيدند، روزي در اطاق برليان فرمودند، بنشين نشستم، صورت مرا کشيدند و خالي از شباهت نيست، ورق را انداختند و برخاستند، معتضدالسلطنه عرض کرد مزين فرماييد فرصت نشد، حدس زدم که به سليقه شان نگرفته است دي 1312، از ميرزا تقي خان امير شکلي در دست نبود، شاه وصف فرمودند و صنيع الممالک کشيد چون شکل امير را خوب در نظر داشتند، تصديق فرمودند، از معاصرين هم شباهت آن شکل را به امير شنيده ام.


حاج مهدي قلي هدايت(مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات، انتشارات زوار،ص 93

2/18/2008

پاسخ اردشير زاهدی به سناتور مک کين

اردشير زاهدی وزير خارجه پيشين ايران به سخنان سناتور آمريکائی جان مک کين که درباره "آمال تاريخی ايرانيان جهت تسلط بر منطقه" ايراد کرده، پاسخ شديد الحنی داد.
سناتور مک کين که نامزد پيشرو جمهوری خواهان برای رياست جمهوری آينده آمريکاست هفته گذشته در ميز گردی در يک پايگاه دريائی آمريکا بعد از اشاره به پيشرفت های ايران در زمينه غنی سازی اورانيوم که به گفته وی در عين حال می تواند در ساخت و توليد سلاح اتمی استفاده شود، گفته است : "من همچنان نگران جاه طلبی ايرانی ها هستم که قدمتی تاريخی مبنی بر تسلط پارس ها بر منطقه دارد".
آقای زاهدی در نامه خود يادآور شده که اين اشارات در قالبی تاريخی ميتواند ناقل پيام مبهمی به آمريکائيان درباره ايرانيان، در اين روزهای حساس باشد. به نوشته وی "خواندن اظهارات سناتور مک کين در حالی که قلب او را بعنوان يک ايرانی جريحه دار ساخته، بدون شک اکثريت ايرانيان را به عمق آگاهی ها و درک "سناتور محترم" نسبت به تاريخ گذشته و معاصر ايران مايوس کرده است.
زاهدی نوشته با قبول اين واقعيت که آمال تاريخی ملت ها، از جمله ايرانيان، با رفتن و آمدن دولت ها و رژيم ها تغيير نمی کند، هيچ يک از مورخان اين پندار را که "ايرانيان به قدمت تاريخ، آمال تسلط بر منطقه را دارند" ثبت نکرده اند.
وزير خارجه پيشين ايران نوشته است: "در يک دوره ۲۰ ساله از ۱۹۵۹ تا ۱۹۷۹ که با ۷ رئيس جمهوری آمريکا کار کرده و افتخار دوستی صميمانه ای را با همه آنها داشته ام از هيچ يک نشنيده بودم که کشور من در طول تاريخ پرافتخار و همزيستی صلح آميز با همسايگان انديشه تسلط بر آنان را در سر می پرورانده است.
به عقيده آقای زاهدی، "برعکس، در طول قرون ايران قربانی اشغال و تجاوز بيگانگان از چپ و راست، از اسکندر و اعراب و مغول و حتی افاغنه و روسيه قرار گرفته تا همين قرن بيستم که ارتش های انگلستان و روسيه دوبار ايران بی طرف و بدون دفاع را در بحبوحه دو جنگ جهانی نيمه اول قرن بيستم به اشغال خود درآوردند".
زاهدی که ۷۹ سال دارد و آخرين مقام او در رژيم گذشته سفير ايران در واشنگتن بود در نامه نسبتاً مفصل خود با اشاره به اين که در همه دوران بعد از جنگ دوم جهانی، ايران نيرومند بعنوان عامل مهم تامين صلح و ثبات خاورميانه و آسيای باختری در قلب سياست همه زمامداران آمريکا، دموکرات و جمهوری خواه بود نوشته " محتمل است انقلاب ۱۹۷۹ پی امدهای مغايری در توازن ايرانی که همواره عامل ثبات در منطقه بود بوجود آورده باشد، اما چنين پيامدهائی محققاً ريشه در آرزو و آمال تاريخی ايرانيان ندارد."
زاهدی ادامه می دهد تجربه تلخ تجاوزات بيگانگان در گذشته به ايرانيان آموخت که در جلوگيری و دفع هر تجاوز احتمالی تنها گزينه پيش روی آنان آمادگی و قوی بودن در دفاع از وقار، تماميت و حاکميت سرزمين اجدادی است.
"ايرانيان اين آمادگی و ايستادگی را در ۱۹۸۰ و بدنبال تجاوز ارتش صدام، صرف نظر از کمک های بيدريغ غرب و شرق و نيز برخی از کشورهای ثروتنمد نفت خيز منطقه به ديکتاتور بغداد به اثبات رسانيدند".
زاهدی در نامه خود اظهار تعجب کرده که اشارات سناتور مک کين بخصوص در جمعی آشنا با تاريخ ايران ايراد شد که حداقل از انتساب نخستين اعلاميه حقوق بشر به کوروش، رهائی يهوديان در بابل و هموار ساختن راه بازگشت آنان به سرزمين موعود کاملاً آگاه بودند.
هرالد تريبيون بين المللی، از جمله روزنامه هائی که اشارات مک کين را در شماره ۹ فوريه چاپ کرد، از روی تصادف در همان صفحه و در ستون نقل اخبار يک صد سال قبل گزارشی داشت از تهران بدين مضمون که : جلسه علنی مجلس شورا در روز ۶ فوريه ۱۹۰۸ بدليل اعتراض به ورود و نفوذ قزاق های بيشتری از روسيه به سرزمين آذربايجان ايران متشنج بود.
زاهدی با اشاره به اين "حسن تصادف" نامه خود را با اين کلمات به پايان برده که بهانه روس ها برای تجاوز به خاک ايران نيازی به تعبير و تفسير بيشتر ندارد.


منبع: گویا نیوز


Dear Sir,
Senator MacCain’s recent remarks on Iran at a panel discussions (I.T. 9 – 10 February) in which he expressed concern over the Iranians ambition, “which are as old as history: a Persian domination of the region” was to me heart breaking. Such remarks could have conveyed an ambiguous message in these crucial days to the American people. His remarks are also disappointing to the majority of the Iranians as to the senator’s knowledge and understanding of Iran’s history, past and contemporary.

By assuming the fact that the aspirations of all nations, including those of the Iranians do not change with the going and the coming of an administration or regime, I do not recall any historian has recorded “as old as history” an ambition of the domination of the region by the Persians.

Having had the privilege of working closely from 1959 to 1979 with seven American Presidents from both parties, with all of whom I am proud to say I had most cordial friendships, I never came across a similar remark by any of them that my country at any time in its more than two and half thousand years of proud history and peaceful co- existence had an eye on the neighbouring territories or indeed the ambition of dominating them. On the contrary, it was Iran that throughout the same period of her existence had been invaded by foreign adventurers, beginning by Alexander the Great in 335 B.C , the Arabs in 633–656, the Mongols in the 13 Century, the Afghans and the Russians in the 18th and 19 centuries - up to the last occupations of a neutral and defenceless Iran by the British and Russian armies during the first and second world wars.

In fact throughout post Second World War era and up to 1979 the emergence and existence of a powerful Iran was the core of the US policy under various administrations, both the Republican and Democrat, as a vital source of maintaining peace and stability of the Middle East and Western Asia. The 1979 revolution in Iran may temporarily have had certain adverse consequences on the balance of such Iranian factor of stability, but surely it has no origin in the alleged historical ambition.

Having had the bitter experience of the past invasions from east and west, north and south of the glob, the sole choice for the Iranians to deter the would be aggressors had been and is to become powerful enough to defend their land, dignity, integrity and sovereignty. This was last proved in the 1980s invasion of southern Iran by Saddam’s Iraqi army; notwithstanding the generous support provided by the west and the east as well certain regional oil rich nations to the dictator of Baghdad.

Astonishingly, the distinguished Senator’s remarks were made at a gathering well familiar with the Persian history; the least with the Cyrus the Great first Declaration of the Human Rights and his treatment of the Jews in Babylon, paving their return to the Promised Land.

Ironically, your paper in reporting Senator MacCain’s lecture on the Persian history, noted side by side a dispatch from Tehran back precisely 100 years ago; in February 1908 in its “In Our Pages” column: “of the sitting of the (Persian) National Assembly as a very stormy one due to further entry of Russian Cossacks in the Persian territory of Azarbyjan” on a pretext that need no amplification!


Yours truly,

Ardeshir Zahedi
Villa les Roses
Montreux
Switzerland
13 February 2008

2/16/2008

! ...چه مرتاض ِ گناهکاري

قناعت مي کنم در شادي
قناعت مي کنم در کاميابي
قناعت مي کنم در بيان حقيقت
قناعت مي کنم به سکوت

غرق مي شوم در صبوري
غرق مي شوم در نخواستن
غرق مي شوم
در نگفتن ِ " دوستت دارم "

چه مرتاض ِ گناهکاري ! ...


اقبال معتضدي

2/14/2008

حزن آورترين حواس ما

بينائي - حزن آورترين حواس ما
هر آنچه از دسترس ما به دور است، مايه اندوه ماست.
ذهن، انديشه را آسانتر به چنگ مي آورد، تا دست ما آنچه را ديده مان آرزو ميکند.
آه! ناتانائيل، کاش آنچه مي تواني بدان دست يازي
همان باشد که آرزويش را داري،
و تملکي کامل تر از اين مجوي،
شيرين ترين لذت هاي حواس ما
تشنگي هاي فرونشانده ام بوده است.

آندره ژيد، مائده هاي زميني، ترجمه مهستي بحريني

2/07/2008

اميراسدالله علم

در دوران زمامداري محمد رضا شاه پهلوي شايد نتوان کسي را يافت که همچون اميراسدالله علم نزديک و مورد وثوق شاه در کليه امور مملکتي باشد. وي پسر امير شوکت الملک عَلَم حاکم بيرجند و جنوب خراسان بوده است که در غائله سرکشي محمدتقي خان پسيان نقش کليدي را در فرونشاندن آن شورش داشته است.
جايگاه مبرّزعلم در ساليان متمادي دوران پرتلاطم پهلوي دوم از آنجا اهميت مضاعف مي يابد که وي عادت لايترَکي به خاطره نويسي داشته است و از اين رو خاطرات روزانه خود را به شکلي مرتب به رشته تحرير درآورده است. اين خاطرات حاوي مطالب ذي قيمتي از وضع و حال آن دوران دربار و اوضاع داخلي و جهاني است و اينک ازپس ساليان و با مکشوف شدن گره هاي ناگشوده آن سالها، احاطه او را به سياست خارجي و حتي جهاني بخوبي روشن ميسازد. پيش گويي هايي که او و خود شاه در قالب توصيه هايي به دول غربي در خصوص درپيش گرفتن سياست هاي خاص در عرصه جهاني ابراز داشته اند درجاي خود حائز تامل است.
برخورد او با عامه و قشر روشنفکر در بسياري از موارد واقع بينانه، با تعمق و تحليلي است و همه را به طريق خاصي از عدسي سياست مينگرد. هرچند در نهايت آنها را به چيزي نمي گيرد و دربحث انتلکتوئل ها از قول دوستش رسول پرويزي –که در آن دوران نويسنده اي صاحب آوازه بوده است- به شاه ميگويد:"اينها تلکتوئل شان رفته و عن شان مانده است."
برخلاف آنچه مشهور است مجيزگوي صرف نيست و گاهي انتقادهاي جدي نيز به سياست هاي شاه و اطرافيانش با کلامي ملايم من باب نصيحه الملوک معروض ميدارد.
خاطرات او نه تنها زوايايي نامکشوف از سياست هاي پنهان در آن دوران را آشکار ميسازد بلکه در مواردي زبر دستي او را در نگارش و توصيف برخي صحنه ها به رخ ميکشد و چون بنا ندارد خاطراتش را -لااقل تا زمان حياتش- منتشر کند اين نظرات را تا حد زيادي بدور از مصلحت انديشي هاي رايج و با صراحت بيشتري ابراز داشته است.
مطلبي که برگزيده شده است از اين دست مطالب است. شايد گفتن اين حرف گزاف نباشد که در اينجا لحن کلام اندک مايه شباهتي به لحن آثار هدايت يافته است و يک اسنپ شات(SNAP SHOT) از زندگي مردمان طبقه شهر نشين موجزا بدست ميدهد.

جمعه 5/10/48
صبح به تنهايي سواري رفتم. هوا مثل بهشت بود ولي افسوس که تنها بودم. ساعت 8 وقتي به فرح آباد ميرفتم، اتفاق مضحکي افتاد. دو کاميون به هم خورده بودند و جاده بکلي مسدود شده بود. راه جلو و عقب نبود. ناچار متوقف شدم و مطالعه عجيبي در طبقات جامعه کردم. اولا جاده فرعي که به خيابان اصلي ميخورد و يک کاميون از آنجا وارد خيابان اصلي شده و تصادف کرده بود، چون هرگز به نظر شاهنشاه نميرسد، خاکي و به هم ريخته بود و اثري از اسفالت نبود. مردم پياده ميگذشتنند ولي براي اتومبيلهايي که معطل شده بودند چون صبح زود بود، خبري از متخصص و اتومبيل پليس نبود. فقط يک جناب آجدان با بي قيدي سيگاري دود ميکرد و قومپوزي در کرده بود که مرد مهم محله است! حاجي آقاها و خانم هاي چادر به سر معلوم بود از حمام صبح جمعه برميگردند و تکاليف شب جمعه را انجام داده اند. همه تر و تميز و شسته رفته بودند. چند تا دختر بچه کوچولوي چادر به سر با پسر بچه ها هم که معلوم بود از طبقات غيراعيان هستند، وگرنه صبح زود بيدار نبودند و چادر به سر نداشتند، اطراف ديگ لبو فروش چانه ميزدند. چند تا توله سگ و چند تا بچه کثيف هم تو زباله هاي کنار خيابان خاکي وول ميزدند. از عن تلکتوئل ها هم که تلکتوئل آن رفته و قسمت اول آن باقي مانده، ابدا در اين ساعت سرماي زمستان اثري نبود. حتي از بچه هاي دبيرستاني که معمولا کنار خيابان تظاهر به درس خواندن ميکنند، خبري نبود. سربازهاي وظيفه هم با شلوارهاي گشاد بي ريخت و کفشهاي خارج از اندازه، کاسکت ها و سرهاي تراشيده، تک تک در عبور بودند و ميرفتند که از تعطيل روز جمعه استفاده کنند.
از اين منظره بسيار متاثر شدم. با آن که مضحک و خنده دار بود ولي هنوز نشان دهنده يک اجتماع عقب مانده غير متعادل بود. از اين طرف تلاش هاي شبانه روزي شاه و اطمينان به اين که در ده سال آينده از ممالک راقيه هم جلو خواهيم افتاد به نظرم مي آمد، و از طرفي ميديدم اگر برق و آتش هم بشويم، تغيير اين اجتماع به آن صورتي که مورد نظر شاه است و بايد از ممالک اروپا هم جلوتر بيفتيم، يک [آرزوي دور و دراز](Wishful Thinking) است. در شوروي مردم خيلي عقب مانده هستند و علاوه برآن به علت عدم آزادي که حکمفرماست چهره توده مردم غمزده و مرموز است، ولي اجتماع را انسان متعادل ميبيند. يعني مثلا همه در يک حد معين برخوردار از مواهب طبيعي هستند. لباس اغلب آنها در يک رديف است، چه زن و چه مرد. وسائل نقليه مال عموم است. وسائل ارزان و آسان را مثل دوچرخه اغلب دارند، ولي هيچ کس يکدفعه مثل بنده با اتومبيل کرايسلر امپريال کنار چنين خياباني سبز نمي شود!
باري مشاهده اين منظره در دو ساعت و نيم که اسب مي تاختم فکر مرا به شدت مشغول داشته بود که پس از اين انقلابات عميق و اصيل که شاه انجام داده است، چه بايد کرد؟ و به اين نتيجه رسيدم که راه مشکل و درازي در پيش داريم و علاوه برآن مردان عمل، با صداقت و صميميت ميخواهيم که در حکم سيمرغ و عنقا و کمياب هستند...(1)

(1) علم، امير اسدالله، يادداشتهاي علم: متن کامل، ويراستار علينقي عاليخاني، تهران ،مازيار:معين، 1380، صص 334و335

2/03/2008

براي ناصر در اين روز برفي

نه
اين برف را
ديگر
سر باز ايستادن نيست

برفي که بر ابروي و به موي ما مي نشيند
تا در آستانه ي آيينه چنان در خويشتن نظر کنيم
که به وحشت
از بلند فريادوار گداري
به اعماق مغاک
نظر بردوزي

باري
مگر آتش قطبي را
برافروزي
که برق مهربان نگاه ات
آفتاب را
بر پولاد خنجري مي گشايد
که بايد
به دليري
با درد بلند شبچراغي
تاب آرم
به هنگامي که انعطاف قلب مرا
با سختي تيغه ي خويش
آزموني مي کند

نه
ترديدي بر جاي بنمانده ست
مگر قاطعيت وجود تو
کز سرانجام خويش
به ترديدم مي افکند

که تو آن جرعه ي آبي
که غلامان
به کبوتران مي نوشانند
از آن پيش تر
که خنجر
به گلوگاه شان نهند


احمد شاملو، مرثيه هاي خاک

پس ازشاهي گدايي مصلحت نيست

ز همراهان جدايي مصلحت نيست
سفر بي‌روشنايي مصلحت نيست

چو ملک و پادشاهي ديده باشي
پس ازشاهي گدايي مصلحت نيست

شما را بي‌شما مي‌خواند آن يار
شما را اين شمايي مصلحت نيست

چو خوان آسمان آمد به دنيا
از اين پس بي‌نوايي مصلحت نيست

در اين مطبخ که قربانست جان‌ها
چو دونان نان ربايي مصلحت نيست

بگو آن حرص و آز راه زن را
که مکر و بدنمايي مصلحت نيست

چو پا داري برو دستي بجنبان
تو را بي‌دست و پايي مصلحت نيست

چو پاي تو نماند پر دهندت
که بي‌پر در هوايي مصلحت نيست

چو پر يابي به سوي دام حق پر
که از دامش رهايي مصلحت نيست

هماي قاف قربي اي برادر
هما را جز همايي مصلحت نيست

جهان جوي و صفا بحر و تو ماهي
در اين جو آشنايي مصلحت نيست

خمش باش و فناي بحر حق شو
به هنبازي خدايي مصلحت نيست

مولوي