2/07/2008

اميراسدالله علم

در دوران زمامداري محمد رضا شاه پهلوي شايد نتوان کسي را يافت که همچون اميراسدالله علم نزديک و مورد وثوق شاه در کليه امور مملکتي باشد. وي پسر امير شوکت الملک عَلَم حاکم بيرجند و جنوب خراسان بوده است که در غائله سرکشي محمدتقي خان پسيان نقش کليدي را در فرونشاندن آن شورش داشته است.
جايگاه مبرّزعلم در ساليان متمادي دوران پرتلاطم پهلوي دوم از آنجا اهميت مضاعف مي يابد که وي عادت لايترَکي به خاطره نويسي داشته است و از اين رو خاطرات روزانه خود را به شکلي مرتب به رشته تحرير درآورده است. اين خاطرات حاوي مطالب ذي قيمتي از وضع و حال آن دوران دربار و اوضاع داخلي و جهاني است و اينک ازپس ساليان و با مکشوف شدن گره هاي ناگشوده آن سالها، احاطه او را به سياست خارجي و حتي جهاني بخوبي روشن ميسازد. پيش گويي هايي که او و خود شاه در قالب توصيه هايي به دول غربي در خصوص درپيش گرفتن سياست هاي خاص در عرصه جهاني ابراز داشته اند درجاي خود حائز تامل است.
برخورد او با عامه و قشر روشنفکر در بسياري از موارد واقع بينانه، با تعمق و تحليلي است و همه را به طريق خاصي از عدسي سياست مينگرد. هرچند در نهايت آنها را به چيزي نمي گيرد و دربحث انتلکتوئل ها از قول دوستش رسول پرويزي –که در آن دوران نويسنده اي صاحب آوازه بوده است- به شاه ميگويد:"اينها تلکتوئل شان رفته و عن شان مانده است."
برخلاف آنچه مشهور است مجيزگوي صرف نيست و گاهي انتقادهاي جدي نيز به سياست هاي شاه و اطرافيانش با کلامي ملايم من باب نصيحه الملوک معروض ميدارد.
خاطرات او نه تنها زوايايي نامکشوف از سياست هاي پنهان در آن دوران را آشکار ميسازد بلکه در مواردي زبر دستي او را در نگارش و توصيف برخي صحنه ها به رخ ميکشد و چون بنا ندارد خاطراتش را -لااقل تا زمان حياتش- منتشر کند اين نظرات را تا حد زيادي بدور از مصلحت انديشي هاي رايج و با صراحت بيشتري ابراز داشته است.
مطلبي که برگزيده شده است از اين دست مطالب است. شايد گفتن اين حرف گزاف نباشد که در اينجا لحن کلام اندک مايه شباهتي به لحن آثار هدايت يافته است و يک اسنپ شات(SNAP SHOT) از زندگي مردمان طبقه شهر نشين موجزا بدست ميدهد.

جمعه 5/10/48
صبح به تنهايي سواري رفتم. هوا مثل بهشت بود ولي افسوس که تنها بودم. ساعت 8 وقتي به فرح آباد ميرفتم، اتفاق مضحکي افتاد. دو کاميون به هم خورده بودند و جاده بکلي مسدود شده بود. راه جلو و عقب نبود. ناچار متوقف شدم و مطالعه عجيبي در طبقات جامعه کردم. اولا جاده فرعي که به خيابان اصلي ميخورد و يک کاميون از آنجا وارد خيابان اصلي شده و تصادف کرده بود، چون هرگز به نظر شاهنشاه نميرسد، خاکي و به هم ريخته بود و اثري از اسفالت نبود. مردم پياده ميگذشتنند ولي براي اتومبيلهايي که معطل شده بودند چون صبح زود بود، خبري از متخصص و اتومبيل پليس نبود. فقط يک جناب آجدان با بي قيدي سيگاري دود ميکرد و قومپوزي در کرده بود که مرد مهم محله است! حاجي آقاها و خانم هاي چادر به سر معلوم بود از حمام صبح جمعه برميگردند و تکاليف شب جمعه را انجام داده اند. همه تر و تميز و شسته رفته بودند. چند تا دختر بچه کوچولوي چادر به سر با پسر بچه ها هم که معلوم بود از طبقات غيراعيان هستند، وگرنه صبح زود بيدار نبودند و چادر به سر نداشتند، اطراف ديگ لبو فروش چانه ميزدند. چند تا توله سگ و چند تا بچه کثيف هم تو زباله هاي کنار خيابان خاکي وول ميزدند. از عن تلکتوئل ها هم که تلکتوئل آن رفته و قسمت اول آن باقي مانده، ابدا در اين ساعت سرماي زمستان اثري نبود. حتي از بچه هاي دبيرستاني که معمولا کنار خيابان تظاهر به درس خواندن ميکنند، خبري نبود. سربازهاي وظيفه هم با شلوارهاي گشاد بي ريخت و کفشهاي خارج از اندازه، کاسکت ها و سرهاي تراشيده، تک تک در عبور بودند و ميرفتند که از تعطيل روز جمعه استفاده کنند.
از اين منظره بسيار متاثر شدم. با آن که مضحک و خنده دار بود ولي هنوز نشان دهنده يک اجتماع عقب مانده غير متعادل بود. از اين طرف تلاش هاي شبانه روزي شاه و اطمينان به اين که در ده سال آينده از ممالک راقيه هم جلو خواهيم افتاد به نظرم مي آمد، و از طرفي ميديدم اگر برق و آتش هم بشويم، تغيير اين اجتماع به آن صورتي که مورد نظر شاه است و بايد از ممالک اروپا هم جلوتر بيفتيم، يک [آرزوي دور و دراز](Wishful Thinking) است. در شوروي مردم خيلي عقب مانده هستند و علاوه برآن به علت عدم آزادي که حکمفرماست چهره توده مردم غمزده و مرموز است، ولي اجتماع را انسان متعادل ميبيند. يعني مثلا همه در يک حد معين برخوردار از مواهب طبيعي هستند. لباس اغلب آنها در يک رديف است، چه زن و چه مرد. وسائل نقليه مال عموم است. وسائل ارزان و آسان را مثل دوچرخه اغلب دارند، ولي هيچ کس يکدفعه مثل بنده با اتومبيل کرايسلر امپريال کنار چنين خياباني سبز نمي شود!
باري مشاهده اين منظره در دو ساعت و نيم که اسب مي تاختم فکر مرا به شدت مشغول داشته بود که پس از اين انقلابات عميق و اصيل که شاه انجام داده است، چه بايد کرد؟ و به اين نتيجه رسيدم که راه مشکل و درازي در پيش داريم و علاوه برآن مردان عمل، با صداقت و صميميت ميخواهيم که در حکم سيمرغ و عنقا و کمياب هستند...(1)

(1) علم، امير اسدالله، يادداشتهاي علم: متن کامل، ويراستار علينقي عاليخاني، تهران ،مازيار:معين، 1380، صص 334و335

2 comments:

مهرو ملالی said...

با درود
وبلاگ خوبی دارید.
نوشته هاتونو دوست داشتم.
شاد باشید

علی فتح‌اللهی said...

پس اونقدرها هم که ما فکر میکنیم بدیهی نبوده