وا ميشود به عادت معمول با کليد
هر قفل و در به دست شما هست تا کليد
درها بدون شک همگي باز مي شوند
در قفلشان فرو برود هر کجا کليد
در را براي باز شدن آفريده اند
اما به شرط آن که بود با شما کليد
وقتي که قفل باز شود با فشار دست
يعني که قفل وا شده اما ٬نه با کليد
از اتفاق هاي درون اتاق ها
دارد هزار خاطره و ماجرا کليد
در ها هميشه مسئله دارند ٬جالب است!
از راه قفل٬ رابطه دارند با کليد
هرگز گشودن در بسته گناه نيست
وقتي که آفريده برايش خدا کليد
تا بوده ٬ بوده يک تنه مشکل تراش٬ قفل
تا بوده ٬ بوده يک سره مشکل گشا ٬ کليد
قفلي که فکر باز شدن نيست در سرش
حالا تو هي بساز براش از طلا کليد!
گاهي اگر نخورد به در٬ يا که سخت خورد
بايد که اندکي بشود جا به جا ٬کليد
زيرا به هيچ درد پس از آن نمي خورد
قفلي که رفته داخل آن را به را ٬کليد
گاهي که در به سعي خودش باز مي شود
يعني که احتياج ندارد به ما کليد
اين يک سفارش است که حتما عمل کنيد
حالا که مثل بنده اسير مشاکليد
آدم براي کار مهم گاه ٬لازم است
از روي هر کليد بسازد دو تا کليد
من خانه ام نمونه ي يک جاي ساکت است
حتي درون قفلش٬ ندارد صدا کليد
هرگز يکي به قفل در ما نمي خورد
بارد اگر به روي زمين از هوا کليد
اين راز خلقت است که جفت است هر چه هست
يعني بدون قفل ندارد بقا کليد
آري اگر نبود به قفل احتياج خلق
کي مي شدند اين همه در گير با کليد
از قفل کهنه مي شود آموخت عشق را
آسان ز قفل کهنه نگردد جدا٬ کليد
هرگز جدا نمي کند آن قفل را زخويش
وقتي چشيده مزه ي يک قفل را کليد
مشکل گشودن است و گره باز کردن است
کارش هميشه هست در اين راستا کليد
هر قفل با کليد خودش باز مي شود
دارد بدون شک همه ي قفل ها کليد
گاهي نگاه کن به سراپاي قفل خويش
هرگز مکن به داخل آن بي هوا کليد
وقتي به هر طريق دري وا نمي شود
يا اين که قفل مسئله دار است يا کليد
گاهي که قفل مسئله دارد درست نيست
بردن درون مسئله تا انتها کليد
يا نه٬ کليد مسئله دارد ٬ بدون شک
از جا تکان نمي دهد آن قفل را کليد
وقتي کليد مي شکند در درون قفل
از در بلند مي شود آواز وا کليد!
با اين شکستن است که يکباره مي کند
در راه قفل جان خودش را فدا کليد
غير از درون قفل خودش من شنيده ام
باور کنيد هيچ ندارد صفا کليد
دل مي زند به ورطه ي درياي قفل ها
وقتي که يک کليد شود نا خدا کليد
يارب روا مدار که بيگانگان کنند
هرگز به قفل مام وطن آشنا کليد
روزي گره ز کار دلش باز مي شود
قفلي که مي کند همه شب ذکر يا کليد!
بي شک کليد هست شريک گناه قفل
وقتي مسلم است برايش خطا کليد
از قفل٬ با کليد٬ درست استفاده کن
کاري نکن به جان تو گردد بلا کليد
يک عمر مي توان سخن از قفل يار گفت
پس در ميان اين همه مضمون چرا کليد؟
گفتم خدا نکرده نيفتد تزلزلي
در ذهن آن کسي که نيفتاده جا٬ کليد
مفهوم پشت پرده ي آن را شکافتم
چون از کليد ذهن تو فرق است تا کليد
تا وا کنم طلسم مضامين بکر را
کردم رديف شعر خود از ابتدا کليد
بادا هميشه باب فتوحش گشاده تر
صد مرحبا کليد و هزاران زها کليد
صد قفل اگر به درگه او رو بياورند
تا صبح ميدهد همه شان را شفا کليد
يک لحظه هم نديدمت از قفل خود جدا
اي مظهر رفاقت و مهر و وفا٬ کليد!
افسوس بسته ماند و نشد باز گر چه من
کردم ميان قفل مضامين بسا کليد
يک دل به سينه دارم و يک شهر دلستان
يارب عنايتي کن و بفرست شاکليد!
ناصر فيض