4/28/2007

چند شعر از آنتوان دوسنت اگزوپری

در زیر سکوت تو گنجی است
خاموش و مغرور
همچون میراث یک دهکده دور
گنجی پنهان
گنجی که من دیده ام
و خود را به ندیدن میزنم...
*
خداوندگارا
من نمی خواهم تو را رنج دهم
تنها مرا، همان گونه که هست
پذیرا باش
*
مزاحم شما شدم
می دانم!
تنها چراغ را روشن میکنم
گل ها را در گلدان می گذارم
پنجره را باز می کنم
و بعد میروم...
*
سعی کردم
اورا به دنیای خودم بکشانم
اما هر چه که به او نشان دادم
تیره بود و خاکستری...
*
نگاهت چه رنج عظیمی است،
وقتی به یادم می آورد
که چه چیزهای فراونی را
هنوز به تو نگفته ام...


آنتوان دوسنت اگزوپری ، ترجمه چیستا یثربی

5 comments:

Unknown said...

مرسی
عالی بود

Anonymous said...

خيلي قشنگ بود علي جان. مرسي. مخصوصا كه من سنت اگزوپري رو خيلي دوست دارم و فكر كنم تا حالا شعري از او نخونده بودم

علي دهقانيان said...

مرسی، اما فکر ميکنم همون شازده کوچولوش هم يکجورايی شعره.مخصوصا اون قسمت روباهه و ... نظر تو چيه؟

Anonymous said...

آره، به راحتي ميشه شعر محسوبش كرد؛ مخصوصا همون قسمتي رو كه اشاره كردي. ولي فكر كنم از ديدگاه تكنيكي كل اثر در دسته ي شعر قرار نمي گيره و همه جا ازش به عنوان داستان ياد ميشه

علی فتح‌اللهی said...

نمیدونستم شعر هم میگفته. جالبه. از اون آدماست که من خیلی دوستشون دارم