4/17/2007

در اين وطن

اشکيم و حلقه در چشم، کس آشناي ما نيست
در اين وطن چه مانيم ديگر که جاي ما نيست

چون کاروان سايه رفتيم از اين بيابان
زان رو درين گذرگاه نقشي ز پاي ما نيست

آيينه شکسته بي روشني نماند
گر دل شکست ما را، نقص صفاي ما نيست

با آن که همچو مجنون گشتيم شهره در شهر
غير از غمت در اين شهر کس آشناي ما نيست

عمري خدا تو را خواست اي گل نصيب دشمن
عمري خداي او بود يک شب خداي ما نيست


م.سرشک

1 comment:

Anonymous said...

واقعاً شعر زیبایی بود مرسی