11/16/2008

سلام علي عزيز

اين دفعه کامنتي گذاشتي که واقعا، سهل و ممتنع، مطلب من، عقايد من و وجدان منو با چالش روبرو کرد. در حقيقت ميتونم بگم که يه کامنت جدي بود و شايد فتح باب يک بحث جدي.
اولا که اينجا بحث به اين خاطر پيچيده شده که پاي مساله ميهن و ميهن پرستي وسط اومده و اين ممکنه موضوع رو تا حد زيادي منحرف کنه. در مورد اين عبارت که در دفاع از ميهن هرکاري مجازه من تا اندازه اي شک دارم. بنظر من در مورد هيچ چيزي هر کاري مجاز نيست. حتي در اطاعت از خدا. مگر در موردي که شما ابراهيم باشيد و يقين داشته باشيد به اينکه آنچه در عالم رويا ميشنويد دستور صريح پروردگاره. تازه ابراهيم(ع) هم ابتدا از خدا ميخواد که نشانه هاش رو نشون بده تا يقينش کامل بشه و دلش آروم بگيره ليکن براي ما که از وحي مستقيم بي بهره ايم حصول به همچين يقيني غير ممکنه. البته اين به معني تعطيلي تمام دستورات خدا نيست بلکه بايد ظرف و مظروف رو هم سنجيد. فقط کافيه نگاهي به کاري که ابراهيم مصمم به انجامش بود و در حقيقت مصداق بارز "هرکاري" بود بندازيم.َ
درهرحال، من به توجيه کردن وسيله توسط هدف اعتقاد ندارم. چون به اعتقاد پوپر هيچ تضميني وجود نداره که اون وسيله تنها و تنها براي وصول به هدف به شما کمک کنه و هيچ تاثير جانبي اي ايجاد نکنه(که البته به عقيده اون هميشه ايجاد ميکنه ضمن اينکه حصول به هدف هم هيچ وقت کامل نيست)
در مورد افه جوانمردي و به باد دادن مملکت با تو موافقم. قائم مقام فراهاني وقتي که وزير محمدشاه شد چون داغ عهدنامه ترکمانچاي هنوز تازه بود اين سخن رو همه جا به زبون مي آورد که " من به مردي و نامردي اين عهدنامه رو ملغي خواهم کرد" قطعا در مورد مملکت اين مساله شکل ديگه اي پيدا ميکنه. مثلا من اعتقاد دارم که شاه يک مملکت زياد نمي تونه آوانگارد عمل کنه يا زياد جهان وطن يا منطقي باشه. در مورد رضا شاه ميگند که اگر در جلسه اي صحبت از اين ميشد که مثلا تعداد درياچه هاي سوييس از ايران بيشتره بهش بر ميخورد! و قهر ميکرد! که البته اينطوري هم بايد باشه. اما همين چيزها هم حد و حدودي داره و در جايگاههاي مختلف متفاوته. مثلا اين اخلاق براي يک شاه پسنديده است اما آيا از يک روشنفکر هم قابل قبوله؟
من تقريبا شکي ندارم که خيلي از مردمان اين سرزمين اگر پاش بيفته حاضرند جونشون رو فداي اين کشور بکنند. اما همين مردم حاضر نيستند قانون کشوري رو که حاضرند براش بميرند رو رعايت کنند. نه تنها اگه پليس نباشه از چراغ قرمز رد ميشند ... اگه پاش برسه از رشوه گرفتن هم ابايي ندارند. اين يک ويژگي نهادينه فرهنگيه و قابل انکار نيست.
تا صحبت از ميهن ميشه همه معتقدند که حاضرند براش کشته بشند اما آخه مگه براي ساختن مملکت هميشه بايد همه کشته بشند؟ توي تمام سرود هاي ما از سرود ملي بگير(در راه تو کي ارزشي دارد اين جان ما) تا آهنگي که آرش واسه جام جهاني خونده(اگه پاش بيفته واسه ايران مي ميريم) هرجا صحبت از ايران ميشه فورا صحبت از مردن براي ايران هست. آخه اين چه اژدهايه که توي ذهن ما لونه کرده و اسمش رو گذاشتيم وطن و مثل ضحاک از جون جوونهاش تغذيه ميکنه.
تراژدي رستم و سهراب شايد حق مطلب رو درست ادا نکنه. اما اگه قبول داشته باشي ، اسطوره هاي هر سرزميني آيينه تمام نماي طرز تفکر و هويت و فلسفه زندگي مردمان اون سرزمين هست و سهراب بايد کشته ميشد وگرنه ما ايراني نبوديم، يا مثلا سياوش، آهان سياوش مثال مناسب تريه. اونجا که جوون بيچاره متهم به اين ميشه که به زن پدرش نظر داره- که حالا توي شاهنامه نظري هم نداره اما فرض کن داشت مگه تمام زنهاي زيبا و جوون بايد مال پدرشاهها باشه که يک عمر توي اين مملکت حرمسرا داري کردند- بعد هم که قضيه ثابت ميشه که اينطور نبوده باز دست از سرش بر نميدارند و اينقدر براش دسيسه چيني ميکنند که مجبور ميشه بذاره بره- و مگر نه اينکه خيلي جوونها گذاشتند و رفتند- خوشبختانه امروز ديگه اون سيستم پدر شاهي توي اونور آب وجود نداره که درآخر سياوش، باز قرباني همون سيستم پدرشاهي مشابه بشه و ما سالها براي غربت و مظلوميتش زار بزنيم و اين هم جزء شاکله هاي هويتي ما بشه.
در مورد ميهن پرستي هم فکر ميکنم صفحات تاريخ بشر بيشتر از اونکه از آدمهايي پر باشه که با حفظ اصول جوانمردي مملکت ها رو به باد داده باشند از آدمهايي پره که به اسم مليت و سوار بر اصول مطنطن ميهن پرستي و ناسيوناليزم از مردمشون سوء استفاده کردند و مملکت شون رو به باد دادند.
در نهايت فکر ميکنم اگر وطن مهمه، اگر زبان مهمه، اگر هويت مهمه براي اينه که انسان مهمه و هرکدوم از اين مسائل اگر سد راه انسان قرار بگيره بايد برداشته بشه اينها تا جايي موجهند که در خدمت من باشند نه من در خدمت اونها چون عمر کوتاهه و دعواهاي عمرو و زيد طولاني.

7 comments:

علی فتح‌اللهی said...

من تضادی جدی بین حرفایی که میزنی با کامنت خودم نمیبینم. اما حرفای قشنگی زدی که من از خوندشون خوشحال شدم و البته غیر از این هم از تو انتظار نمیره. اگرچه هدف من به این گستردگی که میگی نبود و بیشتر خواستم بگم داستان رستم و سهراب قصه فرزندکشی نیست بر خلاف اون طرز تفکری که رایجه. باید توجه داشت که صرف وجود یک فرزند و کشته شدن او مترادف با فرزندکشی نیست که ما انسانها ار عالم حیوانات اقتباس کردیم مثل شیر که از ترس رقیب جدید فرزند خودش رو میخوره یا گربه که هیچ طعمه ای براش سهل الوصولتر از فرزند خودش نیست

فقط در مورد داستان سیاوش که مثال زدی باید بگم که پسرکشی در دربارهای شاهی یه چیز رایج در تمام دنیا بوده و بیش از اینکه خاصیت فرهنگ یا ملت باشه ویژگی خودکامگیه

علي دهقانيان said...

ابتدا بگم که خودکامگي به اون معنايي که ما ازش ياد ميکنيم مختص اينوره و اصولا در مغرب زمين هيچگاه خودکامگي به اين شکل که در تاريخ ما بوده وجود نداشته. دوم اينکه اسطوره عميق تر از اون چيزي هست که تصور ميکني. اسطوره به يک معنا از تاريخ هم قابل استنادتره. پس نمي شه به يه مساله تقليد از حيوانات يا ... فرو کاهيدش. ديگه اينکه در توصيف اسطوره تا بشه قواي مختلف در مقابل هم قرار بگيرند کلي حوادث اتفاق ميفته مثلا در مورد شاهنامه خيلي توجيهات پيش مياد که البته حواشيه و روح اسطوره همون هست که پدري پسرش رو ميکشه(رستم و سهراب) يا پدر زني دامادش رو ميکشه(داستان سياوش) يا پدري براي اينکه ميدونه که پير شده وپسرش از خودش براي تاج و تخت سزاوارتره دنبال نخود سياه ميفرسته تا به مهلکه بيفته(رستم و اسفنديار) پس در همه جا ميبيني که نسل قبلي با زرق و نيرنگ نسل جديد رو به نابودي ميکشونه. چرا يه نمونه برعکسش رو نمي بينيم که پسري عليه پدر جبارش دست به کودتا بزنه و دست آخر موفق بشه و مورد تحسين قرار بگيره؟ لازم نيست که به حواشي اسطوره توجه کني اونها جز داستانسرايي چيزي نيست کما اينکه در اسطوره اديپ- که ما به ازاي رستم و سهراب تلقي شده- هم اديپ نميدونه که اون مادرشه و با اون هم بستر ميشه. چيزي که مهمه روح اسطوه است و در اسطوره ايراني اينه که ريش سفيدي و پدرشاهي يکي از اجزاي اصلي و انفکاک ناپذير فرهنگ ماست. و در اين راه هرگونه ايده نو، ارزش نو، روش نو قرباني هميشگيه.

Naser said...
This comment has been removed by the author.
Naser said...

من شخصا شنونده ی این بحث جالب هستم ولی چیزهایی درباره ی کامنت علی فتح اللهی به مطلب قبلی به نظرم رسید که به علت ارتباط بین این مطلب و نوشته قبلی، بهتر دیدم اینجا بیارمش. امیدوارم بدون اینکه مزاحم خط اصلی بحث شود، شنیده شوند:
1-وقتی صحبت از نقد هویت ایرانی می شود و برای این نقد به اسوطره های ایرانی استناد می شود، مطمئنا مخاطب این نقد فردوسی نیست. مخاطب این نقد خود ما هستیم. یکی از هنرهای فردوسی این است که این اسطوره ها را به دقت ثبت و ضبط کرده است.
2-در داستان رستم و سهراب، رستم از هویت واقعی سهراب و اینک پسرش است، خبری ندارد (هرچند که مطمئن هم نیستیم که اگر خبر داشت، او را نمی کشت) ولی این بی خبری تنها ترفندی برای پیشبرد داستان و خلق تراژدی ست. فقط یک حقه ی داستانی است و ما را نباید از اصل مطلب منحرف کند. کا اینکه عدم اطلاع شاهزاده ادیپ از هوی ملکه و اینکه کادرش است، لطمه ای به اصل مطلب نمی زند و فروید را از ابداع نظریه ی ادیپ و میل به زنای با محارم باز نمی دارد.
3-تکرار ماجرای پسر/جوان کشی در داستان رستم و سهراب، مرگ سیاوش و اوج آن در داستان ضحاک ما را به سمت این ایده هدایت می کند که این ماجرا یک ماهیت کلیدی در اسطوره های ایرانی و هویت ایرانی دارد. پس یک روشنفکر حق دارد که این خط فکری را برجسته کرده و بر آن تامل کند، هرچند که تجربه ای دردناک باشد :) .
4-آیا نقد هویت ایرانی ایرادی دارد که باعث شود ما برآشفته شویم؟ آیا ما از نقد هویتمان لطمه ای دیده ایم؟ فکر نمی کنید که در مقابل ایده ی بازگشت به خویشتن، ایده ی نقد آگاهانه ی آنچه داریم یا داشته ایم، مثمر ثمرتر بوده؟ البته قبول دارم که آنچه در مظروطه توسط روشنفکران و علمای بزرگ انجام شد، اکثرا تحت لوای بازگشت به سنت نبوی (شورا، ایده ی غیبت امام و ...) و حتا ایران باستان بوده و آنچه در انقلاب اسلامی توسط روشنفکران و علمای بزرگ انجام شد، بیشتر تحت لوای بازگشت به سنت تشیع بوده است. یعنی هر دو داعیه ی نوعی بازگشت به خویشتن داشته اند ولی تصور می کنم شناسایی ماهیت نقادانه یا ارتجاعی این دو بازگشت چندان سخت نیست.
5-و یک چیز دیگر که به موارد بالا مربوط نمی شود: آیا واقعا برای دفاع از میهن همه کاری مجاز است؟ من قبول دارم که دفاع از خانه/وطن جزو حقوق اولیه ی هر انسان/ملتی ست و تاکید می کنم حتا اگر این دفاع منجر به خونریزی شود. ظاهرا نبرد بین سپاه رستم و سهراب به متمدانه ترین شکلی، تنها با نبرد تن به تن سرداران دو سپاه خاتمه می یابد و ظاهرا فقط با کشته شدن چند نفر انگشت شمار (ولو که در این میان پدری پسرش را نیز کشته است) تمام می شود. پس موضوع سوال من این داستان نیست. دوباره می پرسم: آیا واقعا برای دفاع از میهن همه کاری مجاز است؟

علی فتح‌اللهی said...

من فقط بگم با نقد هویت مشکلی ندارم یه وقت اشتباه نشه. اما به هر حال معتقدم که حرفی که به اسم نقد هویت زده میشه باید از اعتبار کافی برخوردار باشه تا در دیگران اثر کنه. در واقع من در برابر شما نیستم بیشتر نگران شما هستم ضمن اینکه فکر میکنم این نقد نباید بی محابا همه چیز رو تخریب کنه منظورم این نیست که اگر باور غلطی هست نابودش نکنیم بلکه میگم اینجوری نشه که اول بکنیم بعد بشمریم!؟ امیدوارم وقتی میام ایران بتونیم دور هم جمع بشیم و در این موردا بیشتر حرف بزنیم

علي دهقانيان said...

سلام علی جان
نظر به نگرانیی که نسبت به ما احساس میکنی بهت توصیه میکنم که تا وقتی که میخوای بیای ایران از فرصت استفاده کن و کمی یوگا کار کن تا وقتی برمیگردی دچار مشکل حادی نشی

Unknown said...

البته منم اول ناظر بحث بودم، ولی الان نگران علی دهقانیان و ناصر شدم، متاسفانه اوضاع شما خیلی نگران کننده است و آخرین کورسوهای امید هم داره خاموش میشه، خدا به خیر کند
منم خودم میرم یوگا کار کنم، باشد که دچار مشکل حادی نشم