10/26/2008

ديپلوماسي

نفسي بيا و بنشين تا ببينيم...
تا کجاها مرز چشمان توست؟
تا کجاها مرز غم هاي من است؟
آبهاي ساحلي تو کجا آغاز شود؟
خون من کجا پايان پذيرد؟
بنشين تا به توافق برسيم
که بر کدام پاره از پيکرم
فتوحات تو پايان گيرد...
و در کدام ساعت شب
شبيخون تو آغاز شود؟

نزار قبانی

4 comments:

Naser said...

خیلی خیلی شعر قشنگی ست!

اسم شعر هم همین دیپلوماسی هستش یا این عنوان انتخاب خودته؟

علي دهقانيان said...

نه این جزء یه مجموعه شعره که من فقط این قسمتشو انتخاب کردم. ایضا اسمش هم انتخاب خودمه. ترجمه اش رو هم با نظری به متن اصلی دستکاری کردم

علی فتح‌اللهی said...

که بر کدام پاره از پيکرم
فتوحات تو پايان گيرد

خیلی مرگ بود این تیکه در هین لحظه که میخوام به یان گلابی سبز و ترد گاز بزنم ناچار شدم یه کمی مکث کنم

Naser said...

می خواستم بپرسم چرا دیپلماسی را دیپلوماسی نوشتی که یادم افتاد که خودم هم بعضی وقتها شکل معروف کلمات رو ترجیح می دم یه جور دیگه بنویسم.
بعد کامنت علی رو که دیدم (در هین لحظه که میخوام به یان گلابی سبز) دیدم باید بی خیال کل قضیه ی املا و رسم الخط بشم.

مرسی از توضیح