آلمانها در دو جنگ منکوب شدند. در شرق روسها آنقدر خوش اقبال نبودند که بتوانند همانند ژرمن ها بر مدرنيته مورد تعريف انگلوساکسون ها گردن نهند و همچنان نيمه مدرن باقي ماندند. اما اکنون ديگر نه از آن پيمانهاي سخاوتمندانه غرب با روسيه که در اواخر جنگ دوم بسته شد و روسيه را فرمانرواي مطلق العنان اروپاي شرقي ساخت و به مسکو فرصت داد که از خاکستر جنگ به هيات ابر قدرتي درجه اول قد راست کند، خبري هست و نه از آن ايدئولوژي جهان شمول مارکسيسم که روسيه به مدد آن سالها قدرت قوم اسلاو را برخ کشيد. اينک پس از گذشت قريب به دو دهه که خرس ها مشغول بازسازي غرور منهدم شده خود بودند و به مدد صعود روز افزون بهاي انرژي در جهان، فرصت مناسبي براي آنان پديد آمده است تا بار ديگر قدرت خود را به رقبايشان نشان دهند.
ساموئل هانتينگتون در مقاله معروف " برخورد تمدن ها"(1) روسيه را کشوري از درون گسيخته ميداند:
"مهمترين کشور از درون گسيخته در سطح جهان، روسيه است. اين پرسش که آيا روسيه بخشي از غرب است يا رهبر يک تمدن مشخص اسلاو-ارتدوکس، در تاريخ روسيه تکرار شده است. اين موضوع با پيروزي کمونيسم در روسيه از يادها رفت، چرا که روسيه يک ايدئولوژي غربي را وارد کرد، آن را با شرايط روسيه تطبيق داد و سپس با شعار همان ايدئولوژي، غرب را به چالش خواند. سلطه کمونيسم به بحث درباره "غربي شدن در برابر روسي بودن" پايان داد. اما با بي اعتبار شدن کمونيسم، روسها بار ديگر با اين مساله روبرو شده اند... سرگئي استنکويچ معتقد است که روسيه بايد حمايت اتباع خود در ديگر کشورها را در تقدم قرار دهد، ارتباط ترکي-اسلامي خود را تقويت کند، و يک شيوه پذيرفتني براي تخصيص مجدد منابع، امکانات، روابط و منافع خود با توجه به آسيا و شرق در پيش گيرد. "
اين از درون گيسختگي، تجويز دستيازي به بحرانهايي در بيرون از فدراسيون را از سوي روسها جهت تحت الشعاع قرار دادن و فرافکني تناقضات داخلي، ضروري ميسازد. امروز ديگر پيمان ورشو که در برابر ناتو، شرق اروپا را به روسيه پيوند و در يک جبهه واحد عليه غرب قرار ميداد نه تنها وجود ندارد بلکه در همان ورشو تلاش ميشود پيماني با ايالات متحده در چارچوب سپر دفاع ضد موشکي اروپا، که سخت مورد اعتراض روسها ست به امضا رسد. از سويي ديگر پيمان ناتو تقريبا خود را به مرزهاي روسيه رسانده است. اکنون ديگر ساکنين کرملين، از هراس انقلاب مخمليني ديگر يا انعقاد پيماني استراتژيک از سوي اقمار سابق خود با ايالات متحده، که بيش از پيش منافع روسيه را به چالشي جديد فرا خوانَد، نميتوانند سر آسوده به بستر بگذارند.
در شمال قفقاز مردماني زندگي ميکنند که با اينکه بسياري از آنها تذکره هاي روسي دارند ليکن در منطقه اي خود مختار در شمال گرجستان سکونت دارند و دولت گرجستان در طي ساليان پس از استقلال، بارها درصدد تحديد خودمختاري در آن نواحي بر آمده است. سواي اين موضوع و همينطور بحث پيوستن گرجستان به سازمان پيمان آتلانتيک شمالي، اين کشور از بابتي ديگر نيز مغضوب همسايه قدرتمند شمالي است؛ پروژه خط لوله نفتي بحث برانگيز باکو- تفليس- جيهان که نفت جمهوري آذربايجان را درست در زير چشم روسها و دور از دسترس آنان، به بندر جيهان در ترکيه ميرساند تنها با اراده دولت ايالات متحده امکان عملياتي شدن يافت و در اين ميان روسها و ايراني ها را عليرغم مزيت نسبي هردو، به مسير انتخاب شده بي نصيب گذاشت.
گسيل ارتش گرجستان به استان خود مختار خود و واکنش بيش از اندازه خشن روسيه تحت عنوان حمايت از اتباع خود در همين چارچوب ارزيابي ميشود و ميتواند حاوي پيامي روشن به غرب باشد که نبايد خرسها را دست کم گرفت زيرا مدت زماني است که گرماي نفتهاي سه رقمي آنان را از خواب زمستاني بيدار کرده است.
لحن ايالات متحده در مواجهه با اين بحران هر لحظه تند تر ميشود. مردمان اروپاي شرقي که هنوز خاطرات تانکهاي روسي را در چکسلواکي و مجارستان به ياد دارند، براي عقد پيمانهاي دفاعي با غرب مصمم تر ميشوند اما دراروپاي غربي - که دست خود را زير سنگ گاس پروم مي بيند- اين لحن اندکي ملايم تر است. بحث انرژي تنها به گاس پروم محدود نميشود؛ جريان انرژي کمي آن سو تر در تنگه هرمز نيز با تهديدهايي روبروست که با توجه به عبور حجم 40 درصدي کل نفت صادراتي جهان از اين آبراهه اوضاع را تا حدود زيادي پيچيده تر ميسازد.
هرچند آتش بحران گرجستان بزودي به خاموشي خواهد گراييد ليکن اين سر آغازي است بر تغيير دکترين سياسي غرب در معادلات قدرت در جهان که هم بايد بيش از هر زمان ديگربر ضرورت رها شدن از وابستگي به انرژي هاي آغشته به خون با منشا شرقي تاکيد داشته باشد و هم بتواند محمل مناسبي براي در اختيار گرفتن کنترل شريان نفت در مناطق نفت خيز بحران ساز فراهم کند.
(1)Samuel P.Huntington, "The Clash of Civilization?" Foreign Affairs, (Summer, 1993)
2008/8/17