8/25/2007

از وراي يک شيشه

فيلم Through a glass يا آنگونه که ترجمه شده بود "همچون در يک آينه" – فکر ميکنم درست تَرَش "از وراي يک شيشه" باشد- را نگاه ميکردم، ساخته "اينگمار برگمان" فقيد. قصه حول شخصيت يک دختر روان پريش اسکيزوفرنيک دور ميزند. با يک پدر نويسنده، يک برادر تازه بالغ و شوهرش که علي الظاهر هرسه در تابستان براي استراحت به يک جزيره سرد بادخيز رفته اند. فيلم در کل اثري با دستمايه روانشناختي يا دربرخي موارد فراروانشناختي است. شخصيت ها در پس مکالمات با يکديگر چنان پرده ازضمير ناخودآگاه خود برميدارند که انسان را به ياد پيشاهنگ اين روش "داستايوسکي" مي اندازد. کاراکترها عليرغم اينکه در کنار هم هستند همگي تنها و در قفس خود محبوسند. در اين ميان "چراغهاي رابطه تاريکند". هميشه سوء تفاهمي وجود دارد و سرما و بادهاي گزنده شايد استعاره اي باشد از سرما و تشويش دروني اين انسانها و روابط حاکم بر آنان.
عقده گناه، اديپ و عقده موميايي در لابلاي زواياي روحي شخصيتها کاملا مشهود است. آنان غالبا از درک متقابل يکديگر با وجود عُلقه هاي خانوادگي عاجزند و در تمام لحظه ها بيماري لاعلاج دخترک بر تمام روابط و رويدادها- اگر بتوان رويدادي را در جريان داستان يافت- سايه افکنده است. اين اثرنيز همانند ديگر آثار "برگمان" همچون راه رفتن بر لبه تيغ است.احساس زندگي در فضاي شک آميزو در برزخ بين دو جهان زيستن دغدغه اي ست که "برگمان" بدون پاسخ به آن تنها دوست دارد که اين احساس را با مخاطب خويش به اشتراک گذارد. "برگمان " خود در جايي ميگويد: " تنها دليل ادامه دادنم، لذت از اين کار است. هميشه ميل به اين کار در من وجود داشته است. نمي دانم ريشه اش چيست، شايد عطش هميشگي ام به برقراري ارتباط باشد. من نياز شديدي به تاثير گذاشتن بر مردمان ديگر، بر لمس فيزيکي و ذهني آنها و ارتباط با آنها دارم. فيلم، براي لمس ديگران و برقراري ارتباط با آنان، براي خوشحال يا غمگين کردنشان و براي واداشتن شان به فکر کردن، رسانه بي نظيري است. شايد اين اصلي ترين و حقيقي ترين دليل من براي ادامه فيلم سازي باشد."

2 comments:

علی فتح‌اللهی said...

یه بار یکی دو سال پیش یه فیلمی دیدم که متأسفانه اسمش یادم نیست فیلم خیلی ساده بود و به عدم توانایی یک پدر در کنترل خودش در برابر نامزد پسرش می پرداخت در عین سادگی ساخت و روایت وحشتناک بود. یادمه وقتی فیلم تمام شد خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بودم. اینو که نوشتی نمیدونم چرا یاد اون فیلم افتادم

Forough said...

داستان فیلم من رو یاد یکی از نمایشنامه های یوجین اونیل می اندازه. اگه تونستی فیلم "پرسونا" از برگمان رو هم ببین. واقعا عالیه.
اسم نمایشنامه ی اونیل:
Long Day's Journy Into Night