6/26/2007

سياستي دگر

شما در واقع ميان سياست مصدق و قوام ـ در سالهاي منتهي به کودتا ـ اولي را نادرست مي دانيد و دومي را واقعگرايانه ارزيابي مي کنيد؟ درست است؟
بيشتر از اين است. با مصدق اصولا مسئله نفت که مهم ترين موضوع دولت هاي وقت ايران بود راه حلي نداشت. او پس از کودتا در اعترافي تکان دهنده که به گمان من از نظر دور مانده است، بر اين نکته صحه مي گذارد. او در اين مورد در خاطرات و تالماتش مي نويسد: "... هدف ملت ايران پول نبود، آزادي و استقلال بود که به دست آورده بود و در سايه آن مي توانست همه چيز تحصيل کند. " مصدق اضافه مي کند که حتي فروش نفت "به قيمت روز"، مادام که "ملتي آزادي و استقلال" نداشت، "در حکم غلامي بود که خود را به مبلغ گزافي" مي فروخت". 1 چنين ادعايي، آن هم از سوي کسي که مدعي بود براي حل مسئله نفت آمده است، بس پرسش برانگيز است. در اهميت آزادي و استقلال و تکيه اي که مصدق بر آن داشت حرفي نيست. اما مگر نه اينکه "آزادي و استقلال"ي که بر فقر، بر خاک و خاکستر بنا شده باشد، راه به جايي نبرده و سرانجام خود را در ستم و بي عدالتي باز خواهد يافت؟ پس فروش نفت "به قيمت روز" و درآمد آن در کف پرتوان دولتي که مدعي بود منافع عمومي را در صدر اقدامات خود قرار داده است، گامي مهم در راه کسب آزادي و استقلال محسوب مي شد. آن هم در روزگاري که انگلستان از هيچ کوششي براي آنکه نفت را به قيمت روز نخرد فروگذار نمي کرد. تغيير اين موازنه، اگرچه هنوز به معناي رهايي کامل از اسارت و بردگي نبود، اما بي اهميت خواندن آن از جانب مصدق را چگونه مي توان توجيه کرد؟ چگونه ممکن بود بتوان با چنين نگاهي راهي براي حل مسئله نفت يافت؟ مصدق با چنين ادعايي، هر اعتباري براي فروش نفت به قيمت روز را از اهميتي که داشت سلب مي کرد و با کشاندن آن به حوزه "آزادي و استقلال"، امکان هرگونه موفقيتي را پيشاپيش منتفي مي ساخت. گويي همه آن مذاکرات و همه آن ادعاها پيرامون غرامت و خسارتي که ايران از کمپاني طلب مي کرد، نه هدف، که وسيله اي براي دست يافتن به مقوله اي بود که در کلام مصدق "آزادي و استقلال" نام گرفته بودند. با چنين نگاهي، هيچ مذاکره اي به سرانجام نمي رسيد، چه رسد به حل مسئله نفت. قوام در مقابل، از همان روزگاري که براي نخستين بار بر مسند صدارت تکيه زد، در خصوص مسئله نفت اعلام داشت بايد "با استخراج منابع ثروت مملکت... موجبات ازدياد منافع عمومي و تکثير عايدات دولت و ترفيه حال اهالي فراهم شده، ضمنا براي عده کثيري... تهيه شغل شده باشد. " او با نگاهي متفاوت خود را از مصدق متمايز مي کرد و مي گفت نبايد "... روي چاههاي نفت را ببنديم و مملکت را در فقر بسوزانيم. بايد ايجاد کار و ثروت کرد تا مردم مرفه باشند. " قوام دستيابي به چنين هدفي را در اتخاذ سياستي فارغ از تکيه بر "مرام و آرزو"، فارغ از تکيه بر "پرنسيپ و تئوري" مي دانست. 2 او با چنين نگاهي به حل مسئله نفت و بحراني که ايران را به آتش مي کشيد مي نگريست. نگاهي که چه در نامه اي که به نظر مي رسيد خطاب به مقامات دولت بريتانيا تنظيم شده باشد و چه در اعلاميه تاريخي "کشتي بان را سياستي دگر آمد... " به روشني مستتر است.


حميد شوکت در گفتگو با روز(متن کامل)

4 comments:

Anonymous said...

سلام
خوبي؟
چه عجب بالاخره يك مطلب غير شعري گذاشتي كه من هم بتونم يه چيزي در موردش بنويسم!
از نظر من اتفاقات و جريانات تاريخي صرفا به عنوان مواد خام يك متفكر هستند و نه چيزي بيشتر. متاسفانه بي توجهي به اين مساله موجب اهميت يافتن تشريح صرف حوادث و رخدادهاي تاريخي شده بدون اينكه كمكي به تضعيف و يا تقويت فرضيه هاي حوزه علوم انساني بكنه. به عنوان مثال مسعود بهنود با توجه به اينكه تسلط خوبي به تاريخ ايران داره اما توجهي به ضرورت استفاده از ديدگاههاي فلسفي در معنا بخشي يه رخدادهاي تاريخي نداره و نتيجه اين مي شده كه كارش بيشتر جنبه قصه پردازي و خاطره گويي پيدا مي كنه و خيلي كم امكان استخراج نتايج راهگشا پيدا مي كنه. د ر عوض شما مي توني نگاه كني به آثار فوكو و ببيني كه چقدر زاينده هست رويكردش و حركتش در باره تاريخ و رويدادهاي تاريخي و يا به شكل خيلي ملموس تري ميشه اين رو در آثار ماركس ديد. مواد خام تاريخي مي بايستي در بستري نظري و فلسفي معنا بشن .
سعيد جهانيان

Unknown said...

تقریباً با همه استدلال های شوکت موافقم، فقط به نظرم میاد اونجا که در مورد جعلی نبودن نامه کاشانی تحلیل های روانشناختی کرده، زیادی مسئله رو پیچیده کرده، به نظر من قضیه اونقدرها هم نباید پیچیده باشه و اگه بخواهیم سرراست تر به قضیه نگاه کنیم، دلائل جعلی بودن محکم تره، ولی جداً عجیبه که تا حالا خط شناسی نشده، عجیب نیست؟

Anonymous said...

سلام
اين مطلبي رو كه برات نوشتم رو براي خود بهنود هم نوشتم كه در قسمت نطرات سايتش آورده
https://www.blogger.com/comment.g?blogID=7409363085764837095&postID=7226513951529050101
سعيد جهانيان

Naser said...

قبول دارم که یک روشنفکر نباید به رویدادهای تاریخی فقط و فقط از دریچه ی کنکجاوی و تفنن نگاه کند. جواد طباطبایی هم می گوید که مدتهاست که فرهنگ ایرانی نتوانسته برای خودش فلسفه ای سیاسی دست و پا کند و تواریخ معاصر تنها به نقل قول رویدادها پرداخته اند (آنهم نه صادقانه) ولی موضوع مهم این است که اصلا باید قبل از هر نوع تفکری باید از رویدادها خبر داشت. به نظر می رسد که تاریخ ایران در دوره ی مصدق چنان مملو از حب و بغضها روایت شده که هنوز که هنوز است خیلی ها نمی دانند که واقعا چه جریانی از حوادث و رویدادها در آن زمان اتفاق افتاده اند. به نظرم ما کمتر از ده سال است که روایت های جدیدی (امثال روایت حمید شوکت) درباره ی دوره ی نخست وزیری مصدق می شنویم و بهتر است قبل از اینکه شروع به نظریه پردازی و کار فلسفی بکنیم کمی دقیق تر به مستندات و فکت هایمان نگاه کنیم تا بر پایه ی مستندات نادرست نظریه یمان را بنا ننهیم.
درواقع گزاره هایی که باید در بستری نظری و فلسفی بکار گرفته شوند، باید از قبل درست سنجیده شوند. البته اگر قرار است گزاره ای را در دستگاه تفکری آماده گذاشت و معنایی از آن استخراج کرد، مشکلی نیست ولی اگر قرار است دستگاهی نظری (به قول طباطبایی فلسفه ی سیاسی) بر پایه ی گزاره ها و مفاهیمی دیگر درست کنید، باید بیش از قبل دقت کنید.