7/02/2007

خيال محال

گويند پلنگ حيوان مغروري است. در شبهای بدر کامل، مهتاب را برتر از خويش مي يابد. زين رو به بالاي قله ها صعود ميکند و در حرکتي جنون آميز به قصد بر خاک افکندن حريف زيباي بالانشين به سوي آسمان برمي جهد. عاقبت چنين کاري از ابتدا محتوم است. اين ايده را چه زيبا حسين منزوي به مثابه تلميحي در شعر زير آورده است:


خيال خام پلنگ من به سوي ماه جهيدن بود
... و ماه را ز بلندايش به روي خاک کشيدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پريد و پنجه به خالي زد
که عشق ـ ماه بلند من ـ وراي دست رسيدن بود

*

گل شکفته ! خداحافظ اگر چه لحظه ي ديدارت
شروع وسوسه اي در من به نام ديدن و چيدن بود

من و تو آن دو خطيم آري موازيان به ناچاري
که هر دو باورمان ز آغاز به يکدگر نرسيدن بود

اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شيپوري مدام گرم دميدن بود

شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به کام من
فريبکار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود

*

چه سرنوشت غم انگيزي که کرم کوچک ابريشم
تمام عمر قفس مي بافت ولي به فکر پريدن بود

2 comments:

Naser said...

من را یاد اشعار بهار می اندازد.مشخصه های یکسانی دارند.
استفاده از چیزهایی که تابحال استفاده نمی شدند مثل پلنگ مغرور، گل شیپوری، افسانه ای که به نظر می رسد اینجایی نیست (ماه و پلنگ)، خطوط موازی، کرم کوچک ابریشم

ممنون

علي دهقانيان said...

کاملا درسته. تنها چيزي که بهش اشاره نکرده بودي وزن شعر هستش که از اوزان به اصطلاح مهجور استفاده کرده و خوب هم از پسش بر اومده من هميشه اینجور نوآوريها رو توي غزل دوست داشتم، اين نشون ميده که غزل نه تنها دوره اش به پايان نرسيده بلکه افق هاي جديدی رو هم پيش روی خودش باز کرده.