ای یار مُقامر دل، پیش آ و دمی کم زن
زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن
گر تخت نهی ما را، بر سینه ی دریا نه
ور دار زنی ما را، بر گنبد اعظم زن
ازواج موافق را شربت دِه و دم دم دِه
اَمشاج منافق را در هم زن و بر هم زن
در دیده ی عالم نِه عدلی نو و عقلی نو
وآن آهوی یاهو را بر کلب معلََّم زن
اندر گِلِ بسرشته یک نفخ دگر دَر دم
وآن سنبل ناکِشته بر طینت آدم زن
گر صادق صدّیقی در غار سعادت رو
چون مرد مسلمانی بر مُلک مسلّم زن
جان خواسته ای ای جان، اینک من و اینک جان
جانی که تو را نبود، بر قعر جهنم زن
خواهی که به هر ساعت عیسی نوی زاید
زآن گلشن خود بادی بر چادر مریم زن
گر دار فنا خواهی تا دار بقا گردد
آن آتش عمرانی در خرمن ماتم زن
خواهی تو دو عالم را هم کاسه و هم یاسه
آن کُحل ِ انا الله را در عین دو عالم زن
من بس کنم اما تو ای مطرب روشندل
از زیر چو سیر آیی، بر زمزمه ی بم زن
تو دشمن غم هایی خاموش نمی شایی
هر لحظه یکی سنگی بر مغز سر غم زن
زخمی که زنی بر ما مردانه و محکم زن
گر تخت نهی ما را، بر سینه ی دریا نه
ور دار زنی ما را، بر گنبد اعظم زن
ازواج موافق را شربت دِه و دم دم دِه
اَمشاج منافق را در هم زن و بر هم زن
در دیده ی عالم نِه عدلی نو و عقلی نو
وآن آهوی یاهو را بر کلب معلََّم زن
اندر گِلِ بسرشته یک نفخ دگر دَر دم
وآن سنبل ناکِشته بر طینت آدم زن
گر صادق صدّیقی در غار سعادت رو
چون مرد مسلمانی بر مُلک مسلّم زن
جان خواسته ای ای جان، اینک من و اینک جان
جانی که تو را نبود، بر قعر جهنم زن
خواهی که به هر ساعت عیسی نوی زاید
زآن گلشن خود بادی بر چادر مریم زن
گر دار فنا خواهی تا دار بقا گردد
آن آتش عمرانی در خرمن ماتم زن
خواهی تو دو عالم را هم کاسه و هم یاسه
آن کُحل ِ انا الله را در عین دو عالم زن
من بس کنم اما تو ای مطرب روشندل
از زیر چو سیر آیی، بر زمزمه ی بم زن
تو دشمن غم هایی خاموش نمی شایی
هر لحظه یکی سنگی بر مغز سر غم زن
مولانا
No comments:
Post a Comment