5/26/2008

از خصایص بندگی

ولتر درباره ی مشرق زمینی ها و از جمله ما می گوید:"مشرق زمینی ها تقریبا همه بنده و غلام بوده اند و از خصایص بندگی وبردگی هم یکی اینست که در همه چیز با اغراق و مبالغه سخن می گویند و بهمین دلیل علم بیان و فن فصاحت آسیایی مهیب و وحشتناک است."
و در جای دیگر کتاب می گوید:"ایرانیان لبریزند از خود پسندی و شاید بتوان گفت که در تمام دنیا مردمی پیدا نشود که باین درجه بشخص خودشان اهمیت بدهند و برای خودشان اهمیت قائل باشند."

5/20/2008

!اجنبي حرف بزن

ژوبر كه از سوي ناپلئون بناپارت به ايران اعزام شده بود. در سال 1221 ق. در اردوگاه جنگي عباس ميرزا با روسها از او ديدن مي‌كند. در اين ديدار به نقل ژوبر عباس ميرزا به وي چنين مي‌گويد:
مردم به كارهاي من افتخار مي‌كنند، ولي چون من، از ضعيفي من بي‌خبرند. چه كرده‌ام كه قدر و قيمت جنگجويان مغرب زمين را داشته باشم؟ يه چه شهري را تسخير كرده‌ام و چه انتقامي توانسته‌ام از تاراج ايلات خود بكشم؟ ... از شهرت فتوحات قشون فرانسه دانستم كه رشادت قشون روسيه در برابر آنان هيچ است، مع‌الوصف تمام قواي مرا يك مشت اروپايي(روسي) سرگرم داشته، مانع پيشرفت كار من مي‌شوند... نمي‌دانم اين قدرتي كه شما(اروپايي‌ها) را بر ما مسلط كرده چيست و موجب ضعف ما و ترقي شما چه؟ شما در قشون جنگيدن و فتح كردن و بكار بردن قواي عقليه متبحريد و حال آنكه ما در جهل و شغب غوطه‌ور و بندرت آتيه را در نظر مي‌گيريم. مگر جمعيت و حاصلخيزي و ثروت مشرق زمين از اروپا كمتر است، يا آفتاب كه قبل از رسيدن به شما به ما مي‌تابد تأثيرات مفيدش در سر ما كمتر از شماست؟ يا خدايي كه مراحمش بر جميع ذرات عالم يكسان است خواسته شما را بر ما برتري دهد؟ گمان نمي‌كنم. اجنبي حرف بزن! بگو من چه بايد بكنم كه ايرانيان را هشيار نمايم؟

مسافرت به ارمنستان و ايران، ب.آ. ژوبر، ترجمه‌ي محمود هدايت، ص 94 و 95.
به نقل از وبلاگ عکس های تاريخي

5/18/2008

برويم مست، امشب

صنما جفا رها کن کرم اين روا ندارد
بنگر به سوي دردي که ز کس دوا ندارد

ز فلک فتاد طشتم به محيط غرقه گشتم
به درون بحر جز تو دلم آشنا ندارد

ز صبا همي‌رسيدم خبري که مي‌پزيدم
ز غمت کنون دل من خبر از صبا ندارد

به رخان چون زر من به بر چو سيم خامت
به زر او ربوده شد که چو تو دلربا ندارد

هله ساقيا سبکتر ز درون ببند آن در
تو بگو به هر کي آيد که سر شما ندارد

همه عمر اين چنين دم نبدست شاد و خرم
به حق وفاي ياري که دلش وفا ندارد

به از اين چه شادماني که تو جاني و جهاني
چه غمست عاشقان را که جهان بقا ندارد

برويم مست امشب به وثاق آن شکرلب
چه ز جامه کن گريزد چو کسي قبا ندارد

به چه روز وصل دلبر همه خاک مي‌شود زر
اگر آن جمال و منظر فر کيميا ندارد

به چه چشم‌هاي کودن شود از نگار روشن
اگر آن غبار کويش سر توتيا ندارد

هله من خموش کردم برسان دعا و خدمت
چه کند کسي که در کف بجز از دعا ندارد

جلال الدين رومی

5/12/2008

از دست تو


زاهد چه بلايي تو که اين رشته تسبيح
از دست تو سوراخ به سوراخ گريزد

خلق ار همه دنبال تو افتند عجب نيست
يک گله نديدم که ز سلاخ گريزد

5/10/2008

انتخاب رندانه و اسلام به روايت دانشكدۀ فنى

[فريدون]آدميت سپس پوست از كلۀ مهدى بازرگان مى‏كَند. بازرگان هم تاريخ را تصويرى از وقايع معاصر مى‏ديد: شكست خودش از حريفانى كه پيشتر خيال كرده بود پيرو او هستند اما خيلى زود متوجه شد خودشان را كارفرماى او مى‏دانند؛ و تجديدمطلع كينه و خصومت ديرينش با حزب توده.

بحث آدميت اين است كه مهندسْ افكارش را در قالب وقايع تاريخى به خورد مخاطبان مى‏دهد: خودش را اميركبير و حزب جمهورى اسلامى را روحانيونى مى‏بيند كه از او پشتيبانى نكردند. و نشان مى‏دهد حكم تاريخى بازرگان، ”چپى‏ها هميشه مانع مبارزه ملت ايران عليه استيلاى خارجى بودند،“ چنان كلى‏گويانه است كه معنايى ندارد زيرا چپ يعنى بخشى بزرگ از طيف سياسى و دربرگيرنده گرايشهايى گوناگون.

كوبنده‏ترين نكتۀ جزوۀ آشفتگى [تالیف آدميت] در پانويس صفحۀ آخر آن است: مصدق وقتى بازرگان را براى پست وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش كنونى) پيشنهاد كردند گفت به درد اين كار نمى‏خورد و اولين اقدامش اين خواهد بود كه چادر سر دخترمدرسه‏اى‏ها كند. نكته‏اى كاملاً واقعى كه آدميت مى‏توانست به اين روايت افزوده باشد انتخاب رندانۀ مصدق است كه بازرگان را به رياست سازمان آب تهران گماشت تا هم در زمينۀ درسى كه خوانده بود (ترموديناميك) فعال باشد و هم مؤمنان را قانع كند آب لوله از مصاديق كـُر است زيرا منبع آن بيش از چند ده وجب طول و عرض و عمق دارد...

هر سه شخصيت مورد بحث اين نوشتۀ استثنائاً عامه‏فهم ِ آدميت[ بازرگان، آل احمد، فرديد]، عوام‏گرا بودند (غيبت على شريعتى كمى عجيب است). هم آل‏احمد و هم فرديد خرافات سياسى رايج در ميان عوام را مى‏گرفتند، چند جملۀ قصار و فاكت مربوط و نامربوط سر هم مى‏كردند و به مخاطب بغض‏درگلو و اشك‏درچشم ِِ اهل دانشگاه اطمينان مى‏دادند درست فكر مى‏كند: نفت ايران نقطۀ ثقل دنيا، فرهنگ ايران مايۀ حسد كل غرب، و لاجرم اين سرزمين آماج توطئه‏هاى دشمنان است.

بازرگان هم تاريخ را نوعى قصۀ كلثوم‏ننه مى‏ديد اما تا آن حد لى‏لى به لالاى عوام نمى‏گذاشت و مى‏كوشيد اسلام به روايت دانشكدۀ فنى را جانشين اسلام به روايت بازارـ حوزه كند. شكستي غمبار خورد و در دهۀ آخر عمر معتقد شده بود دين شايد بتواند براى آخرت بشر مفيد باشد.

محمد قائد، مقاله ی سينيور ف. اومانيته

5/05/2008

با گله خوش نيست روي خوب تو ديدن

چند وقت پيش ناصر مطلب جالبي به همراه بيتي از ناصرالدين شاه در وبلاگش گذاشته بود. از اتفاق حين تورق کتاب "خاطرات و خطرات" مهديقلي خان مخبرالسلطنه هدايت به آن بيت و چند بيت ديگر هم رسيدم. بي لطفي نديدم که اينجا بياورم:

جاي معشوق ندانيم و ليکن گويند
کعبه و بتکده و خانه خمار بود
*
مرد نبايد که تنگ حوصله باشد
دوست نبايد ز دوست در گله باشد

با گله خوش نيست روي خوب تو ديدن
ديدن رويت خوش است بي گله باشد

آنکه پريشان نمود طره ليلي
خواست که مجنون اسير سلسله باشد
*
بندگي حضرت تو مايه شاهي است
تا شده ام بنده تو بر همه شاهم

و در هنگام زيارت نجف گفته است:

اسکندر و من اي شه معبود صفات
هر دو بجهان صرف نموديم اوقات

با همت من کجا رسد همت او
من خاک درت جستم و او آب حيات