10/15/2007

بايد عوض کنم

بايد که شيو ه ي سخنم را عوض کنم
شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم

گاهي براي خواندن يک شعر لازم است
روزي سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام
آنگه مسير آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه ي يک دوست سر زدم
اينبار شکل در زدنم را عوض کنم

وقتي چمن رسيده به اينجاي شعر من
وقت است قيچي چمنم را عوض کنم

پيراهني به غير غزل نيست در برم
گفتي که جامه ي کهنم را عوض کنم

دستي به جام باده و دستي به زلف يار
پس من چگونه پيرهنم را عوض کنم؟

شعرم اگر به ذوق تو بايد عوض شود
بايد تمام آنچه منم را عوض کنم

ديگر زمانه شاهد ابيات زير نيست
روزي که شيوه ي سخنم را عوض کنم

***

بايد پس از شکستن يک شاخ ديگرش
جاي دو شاخ کرگدنم را عوض کنم

مرگا به من! که با پر طاووس عالمي
يک موي گربه ي وطنم را عوض کنم

وقتي چراغ مه شکنم را شکسته اند!
بايد چراغ مه شکنم را عوض کنم

عمري به راه نوبت ماشين نشسته ام
امروز مي روم لگنم را عوض کنم

تا شايد اتفاق نيفتد از اين به بعد
روزي هزار بار فنم را عوض کنم

با من برادران زنم خوب نيستند
بايد برادران زنم را عوض کنم!

دارد قطار عمر کجا مي برد مرا؟
يارب! عنايتي! تِرَنم را عوض کنم

ور نه ز هول مرگ زماني هزار بار
مجبور مي شوم کفنم را عوض کنم

ناصر فيض

3 comments:

Unknown said...

یه شباهتی بین این شعر و شعری که تو برای مهدی اخوان نوشته بودی وجود داره، و اون اینه که هر دوش خیلی جدی شروع میشه و آخرش با طنز تموم میشه. جالب بود، مرسی

Sohail S. said...

صرفا آوردن ِ "عوض کردن" باعث اینهمه تفاوت در حال و هوای سنتی شعر شده. شاید چون عوض کردن، ماهیتا ضد حال و هوای سنتی/قدیمی/محافظه کارانه است. یعنی کشف شاعر، صرفا عوض کنم بوده. آیا اینطوریه؟

علي دهقانيان said...

سلام سهیل عزیز

من با این حرفت موافقم که تکرار "عوض کنم" فرکانسی رو به شعر برای تازگی نو به نو یا همون رفرش میده اما اصلا کلمه هایی که یه کار میبره و نوع موضوعی که بهش میپردازه به گمان من آوانگارده مثلا آوردن کلمه "چراغ مه شکن" در شعر یا کلا موضوعی که برای شعرش انتخاب کرده