1/04/2012

این پسر محمد شاه نیست

حکایت امیرکبیر و ناصرالدین شاه حدیث مکرری است در تاریخ ایران از آنچه کشمکشی است بین نهاد مادام العمر و نهاد انتصابی قدرت که شاید روزی فرصتی دست بدهد که چیزی درباره آن بنویسم. اخیرا نوشته ای دیدم از عباس میرزا ملک آرا - برادر ناصرالدین شاه که خود نیز مدتی محل سوء ظن و در تبعید بوده - که نقل قولی است از میرزا حسین خان سپهسالار در بازگشت از سفر دوم ناصرالدین شاه به فرنگ. میرزا حسین خان سپهسالار کسی است که کمتر به او پرداخته شده لیکن به گواهی بسیاری از مورخان پس از میرزا تقی خان امیر نظام بزرگترین صدراعظم قاجاریه مستقله (پیش از مشروطه) بوده، سبب کشف او هم، هم میرزا تقی خان بود و مشی او هم میرزا تقی خانی با این تفاوت که در راه بردن امور بقولی زیر بال امیر را اندکی روسها گرفتند و او را انگلیس تا قرارداد آخال که تمایلش به روسها چرخید و برسرش عاقبت آمد آنچه بر سر سایر سرپیچندگان از لندن همچون خلفش اتابک آمد. میرزا حسین خان در طول دوران صدارت سعی کرد اصلاحات امیرکبیر را احیا کند و البته فکر میکرد که با دادن کنترات زیرساخت کشور به انگلیسی ها میتواند کشور را به سمت تجدد سوق دهد که اعطای برخی از این قراردادها همچون امتیاز رویترمحل بحث بسیاری است، اما به یقین میتوان گفت دستاورد صدارت سپهسالار، قشون منظم و نظم بخشیدن به اقتصاد کشور یا به بیان بهتر دخل و خرج دربار بود. او مشوق ناصرالدین شاه بود در سفر به فرنگ تا با مظاهر تمدن آشنا شود. اما باز بقول مورخی دیگر برای شاه شبهای فرنگ جذابیت بیشتری داشت تا روزها و تنها دستاورد این مسافرتهای شبروانه هم کیسه خالی مملکت شد و بار سنگین دیون و این اعتقاد شاه که سفر اتباع مملکت را به فرنگ موقوف کند تا مبادا رعیت چشم و گوشش باز شود از مشاهده اینهمه پیشرفت. دستاورد دیگر میرزا حسین خان بنای ساختمان بهارستان بود که بعدها مجلس شورای ملی شد و دیگری مسجد سپهسالار یا همان مدرسه عالی شهید مطهری که فرصت اتمام آن را در حیات خود نیافت. دستاورد ناصرالدین شاه چه؟ کشوری جنگ زده از استبداد و هرزگی در قعر قهقرا، رعیتی مفلوک و عقب مانده، غروری پایمال شده و اعتماد بنفس ملی در حد صفر. فرصت ها را یکایک سوزاند و برگ ها را یک به یک باخت. اگر پدرش یک صدراعظم قابل همچون قائم مقام را به بند هلاک جلاد سپرد او دو صدراعظم را یکی به تیغ فاصد و دیگری به قهوه قجری تمام کرد. از این نقل قول میرزا حسین خان سپهسالار موجز تر نمیتوان روحیه و طرز سلوک شاه شهید را نشان داد و جالب اینجاست که اشاره ای نیز میرود به احتمال قتل خود و جالب تر است بدانیم که پس از معزولی در حکومت کوتاه خراسان اول کاری که کرد مقبره ای ساخت برای خود در جوار حرم رضوی، گویی نیک میدانست که پایان نزدیک است. نمیدانم این نقل قول تا چه اندازه درست است و تا چه اندازه حرف دل ملک آرا اما کسی که تاریخ ناصری را خوانده، جمله جمله این عبارات را با مصادیق بارز در کارنامه سلطان صاحبقران می یابد. اگر این را مفروض داشته باشیم که میرزا تقی خان امیر کبیر با کیاست خویش ناصرالدین شاه هفده ساله را با وجود مدعیان بسیار به تخت نشاند و در روز واقعه درحمام فین با میرزا علی خان حاجب الدوله مامور قتل خویش بر سر امتثال امر همایون یا سرپیچی از آن چانه زنی کرد میتوان هوش و آدم شناسی میرزا حسین خان را بیش از امیر ستود. پیش بینی تا این اندازه، کار هر کسی نیست اما برخورد با متونی از این دست است که سطح توقعات تاریخ خوانان را از رجال ایران از منظر تاریخی بالا میبرد. عباس میرزا ملک آرا برادر ناصرالدین شاه در کتاب شرح حال خود در موقعی که ناصرالدین شاه در سال 1295 برای بار دوم به اروپا میرود و عباس میرزا که در آن وقت حکومت زنجان را داشته و تا قزوین به استقبال شاه آمده مینویسد "... در عرض راه پیاده ایستادم شاه در کالسکه بودند اظهار التفاتی فرموده حکم به سواری فرمودند سوار شده نزدیک کالسکه قدری راه رفتم بعضی فرمایشات متفرقه فرمودند بعد رفته در کالسکه میرزا حسین خان سپهسالار دخول کردم. این کالسکه از کالسکه شاه تقریبا صد قدم عقب میرفت و علی الاتصال میرزا حسین خان به شاه فحش میداد و هرقدر صحبت متفرقه به میان می آوردم ترجیع بند همه فحش به شاه بود هرچه میگفتم مگو خوب نیست آخر حالا ما نان و نمک این مرد را میخوریم میگفت تو نمیدانی این چقدر حرامزاده است یک صفت از شاه مرحوم ندارد هرچه دارد از مادر قحبه خودش دارد و یک کلمه حرف راست نمیگوید و با هیچکس خوب نیست و روی هیچکس را سرخ نمیتواند ببیند. غالب میلش به اشخاص رذل و سفله و نانجیب است از آدم معقول بدش می آید. هیچ کاری را منظم نمیخواهد مگر قورق شکارگاه و امر خوراک خودش را که کباب را خوب بپزند و نارنگی و پرتغال حاضر باشد. قدر خدمت احدی را هم منظور ندارد و آخرالامر من و هرکس را که قاعده دان باشد یا نیکی در ذات او باشد خواهد کشت و یا تمام و کالمعدوم خواهد نمود و در اطراف، غیر از چند نفر جوان نانجیب رذل دنی باقی نخواهد گذاشت و ساعت بساعت نگاه بکالسکه شاه کرده میگفت گور بگور بیفتد قاسم خان(1) سگ بریند بگور قاسم خان. آتش بگیرد روح قاسم خان. این پسر محمد شاه نیست نمیدانم از کدام قراول در اندرونی از کدام شاگرد بزاز یا کله پز این را بعمل آورده است و از این مقوله لاینقطع میگفت. من در حیرت بودم و در فکر روز سیاه خودم و با خود میگفتم این مرد که شخص اول ایران و سپهسالار است و سالی زیاد از دویست هزار تومان مداخل میبرد و خیلی مقرب است اینطور دلتنگ و متوحش میباشد پس وای بحال من که با من عداوت سابقه دارد و کینه های دیرینه زمان شاه مرحوم در دلش باقی است... " (ابراهیم تیموری، عصر بیخبری یا تاریخ امتیازات در ایران 60-61) (1) امیر قاسم خان قوانلو پدر مهد علیا مادر ناصرالدین شاه