پنهان مشو که روي تو بر ما مبارکست
نظاره تو بر همه جانها مبارکست
يک لحظه سايه از سر ما دورتر مکن
دانستهاي که سايه عنقا مبارکست
اي نوبهار حسن بيا کان هواي خوش
بر باغ و راغ و گلشن و صحرا مبارکست
اي صد هزار جان مقدس فداي او
کايد به کوي عشق که آن جا مبارکست
سودايييم از تو و بطال و کو به کو
ما را چنين بطالت و سودا مبارکست
اي بستگان تن به تماشاي جان رويد
کاخر رسول گفت تماشا مبارکست
هر برگ و هر درخت رسوليست ازعدم
يعني که کشتهاي مصفا مبارکست
چون برگ و چون درخت بگفتند بيزبان
بي گوش بشنويد که اينها مبارکست
اي جان چار عنصر عالم جمال تو
بر آب و باد و آتش و غبرا مبارکست
يعني که هر چه کاري آن گم نميشود
کس تخم دين نکارد و الا مبارکست
سجده برم که خاک تو بر سر چو افسرست
پا درنهم که راه تو بر پا مبارکست
ميآيدم به چشم همين لحظه نقش تو
والله خجسته آمد و حقا مبارکست
نقشي که رنگ بست از اين خاک بيوفاست
نقشي که رنگ بست ز بالا مبارکست
بر خاکيان جمال بهاران خجستهست
بر ماهيان طپيدن دريا مبارکست
آن آفتاب کز دل در سينهها بتافت
برعرش و فرش و گنبد خضرا مبارکست
دل را مجال نيست که از ذوق دم زند
جان سجده ميکند که خدايا مبارکست
هر دل که با هواي تو امشب شود حريف
او را يقين بدان تو که فردا مبارکست
بفزا شراب خامش و ما را خموش کن
کاندر درون نهفتن اشياء مبارکست
جلال الدين مولوي