12/28/2008

در این بن بست

دهانت را می‌بویند
مبادا که گفته باشی دوستت می‌دارم.
دلت را می‌بویند

روزگار غریبی‌ست، نازنین

و عشق را
کنار تیرک راه‌بند
تازیانه می‌زنند.

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد

در این بن‌بست کج‌وپیچ سرما
آتش را
به سوخت‌بار سرود و شعر
فروزان می‌دارند.
به اندیشیدن خطر مکن.

روزگار غریبی‌ست، نازنین

آن که بر در می‌کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد

آنک قصابان‌اند
بر گذرگاه‌ها مستقر
با کُنده و ساتوری خون‌آلود

روزگار غریبی‌ست، نازنین

و تبسم را بر لب‌ها جراحی می‌کنند
و ترانه را بر دهان.

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی‌ست، نازنین

ابلیس پیروزْمست
سور عزای ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد

احمد شاملو

3 comments:

علی فتح‌اللهی said...

از این فهرست چیزی رو حذف که نمیشه کرد باید دید دیگه چی رو باید نهان کرد که زمان شاملو لازم نبوده

Anonymous said...

علی جان تقدیم به شما :
حاشیه ای بر شعر
یک شب افتاد فتنه ای در شام
......

هر شبی یاد من شود همراه
با همان ها که پا به پا ! رفتند
کاش می شد نشانی ی پیدا
به کدامین محله ها رفتند
که نبردند هیچ کس را هم
خودشان نیز ما سوا ! رفتند
ای علی دست ما به دامانت
ببر آنجا که بچه ها ! رفتند
ای برادر شهید حق ! ناصر !
شهدا هم به آن ورا رفتند؟
راستی جمعه بود یا این بار
بعد شب جمعه ها رفتند !
شعر هم شد تمام و ماند به دل
که همه تا سحر کجا رفتند ؟ !

Anonymous said...

راستی علی یه تک بیت اضافه کردم اینجا نزدم یعنی الان همینجوری اومد زدم تو وبلاگم
نمی تونی حدس بزنی چیه البته !!