حرف هاي ما هنوز نا تمام
تا نگاه مي كني وقت رفتن است
قيصر هم رفت. زود بود اما نامنتظر نبود.چند روز پيش بود که شعري از او در وبلاگم گذاشتم واقعاً چقدر زود دير ميشود. اينک ببهانه خداحافظي:
آواز عاشقانه ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
ديگر دلم هواي سرودن نمي کند
تنها بهانه دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه هاي عقده گشا در گلو شکست
« بادا » مباد گشت و « مبادا » به باد رفت
« آيا » ز ياد رفت و « چرا » در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظي کنم
بغضم امان نداد و خدا ... در گلو شکست
قيصر امين پور
1 comment:
مرسی واقعاً جای یه همچین مطلبی این روزا خالی بود
Post a Comment