سه شنبه 5 ربيع الثاني1300:
.... از اتفاقات اينكه شب دوشنبه گذشته ميرزا محمد علي طبيب را براي معاينه مريضي كه قولنج كرده بود برده بودند. طبيب به كسان مريض گفته بود كه مرا بيخود آورده ايد. اين مريض دو ساعت ديگر تمام ميكند و اميدي به خوب شدن اونيست. اطرافيان مريض بناي گريه و ناله را گذاشته بودند و طبيب برخاسته بود كه به خانه مراجعت نمايد در اثر سكته افتاده و فوراً مرده بود. لذا از خانه مريض طبيب مرده را به خانهاش بردند و مريض هم شفا يافت و هم اكنون زنده است. اين از عجايب است كه بايد عبرت بگيريم و هميشه مرگ را به ياد داشته باشيم.
از روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه
.... از اتفاقات اينكه شب دوشنبه گذشته ميرزا محمد علي طبيب را براي معاينه مريضي كه قولنج كرده بود برده بودند. طبيب به كسان مريض گفته بود كه مرا بيخود آورده ايد. اين مريض دو ساعت ديگر تمام ميكند و اميدي به خوب شدن اونيست. اطرافيان مريض بناي گريه و ناله را گذاشته بودند و طبيب برخاسته بود كه به خانه مراجعت نمايد در اثر سكته افتاده و فوراً مرده بود. لذا از خانه مريض طبيب مرده را به خانهاش بردند و مريض هم شفا يافت و هم اكنون زنده است. اين از عجايب است كه بايد عبرت بگيريم و هميشه مرگ را به ياد داشته باشيم.
از روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه
1 comment:
من امروز از تبریز رسیدم. چند روزی که آنجا بودیم پدرم مدام از این مسجد به آن مسجد می رفت برای مجالس ختم و سوم و چهلم این و آن. خلاصه اینکه مدام در حال و هوای مرگ بودیم.
آمدم دیدم مطلبت درباره ی مردن است، گفتم چیزی گفته باشم.
Post a Comment