10/28/2007

مرد نکونام

در آن ايام [سربازي]، قيمت نفت ناگهان چهار برابر شده بود و اندك زمانى بعد، تورّم چنان صعود كرد كه دولت بيش از پيش ناچار از دخالت در قيمت‌گذارى شد. از جمله دستورالعمل‌هاى اتاق اصناف و وزارت بازرگانى و يادم نيست كجاها، يكى اين بود كه تخم ‏مرغ بايد كيلويى خريد و فروش شود، نه عددى.
يك صبح كه نوبت نگهبانى ِ آشپزخانه به من افتاده بود، وقتى با سربازها به آمادگاه لشكر رفتيم، به استوار مأمور تحويل خواروبار تذكر دادم كه تخم ‏مرغ دانه‌‏اى نه، بلكه وزن متوسط تخم‏ مرغ ضرب‏در تعداد نفرات. برّ و برّ به من نگاه كرد و گفت چنين حرفى برايش تازگى دارد. گفتم وقتى تازگى‏اش را از دست داد ما برمى‏گرديم و سهميه تخم ‌‏مرغ گـُردان را مى‏گيريم. و بيرون آمدم. جلو در ِ آشپزخانه هنوز از جيپ پياده نشده بودم كه سربازى از ستاد گُردان دوان‌‏دوان سر رسيد و گفت رئيس ركن چهار لشكر مرا خواسته است.
سرهنگِ رئيس آماد و ترابرى با بى‏صبرىِ آشكارى كه پشت لايه‌‏اى نازك از خونسردى ِ ادارى مخفى شده بود، و با جملاتى كه سعى مى‏كرد هرچه بيشتر لفظ قلم باشد، گفت ارتش از حضور دانشگاه ‏رفته‌‏ها استقبال مى‏كند اما جوانان درس‏‌خوانده هم بايد خودشان را جمع و جور كنند، رفتار شخصى را كنار بگذارند و توجيه بشوند (اصطلاحاتِ ''شخصى‏" و ''توجيه‌‏نشده" در ارتش براى توصيفِ آميخته به تحقيرِ رفتار آدمهاى بى‏انضباط و شوت به كار مى‏رود). و ناگهان پرونده رو كرد: اصطلاحات عجيب ‌وغريب در دهن سربازها مى‏اندازم و به آشپزخانه گـُردان گفته‏ام ''مطبخ ِ قشون‏"؛ كه لنترانى‏پراندن در محيط نظامى غيرقابل تحمل است؛ كه ابعاد سبيلم خيلى از كادر مجاز فراتر مى‏رود؛ و رفت سر اصل مطلب: لغو دستور كرده‏ام و در برنامه جارى دست به اخلال زده‏ام؛ و شمشير را از رو بست: برهم‌‏زدن برنامه غذايى ِ پادگان يعنى گرسنه‌‏نگه‌داشتن پرسنل؛ گرسنه‌نگه‌داشتن پرسنل يعنى تمهيد براى شورش، و اين يعنى سپرده‌شدن فرد خاطى به دادگاه نظامى. تخم‌‏مرغ‏‌ها را طبق روال هميشگى تحويل گرفتيم و بساط سبزى پلو و كوكوى پرسنل لنگ نمانـْد.
بعدها از خودم پرسيدم چرا آن روز صبح به فكر افتادم يك‏تنه روش جارىِ ارتش را تغيير بدهم و حق سربازها را بگيرم؟ اگر خوددارىِ من از تحويل‌‏گرفتن تخم‌‏مرغ‌‏ها باعث مى‏شد سربازهاى گـُردان بدون ناهار بمانند و دست به شورش بزنند، و بعد مرا به دادگاه نظامى ببرند، محكوم كنند و در سپيده‌ دمى سرد و مِه‌آلود به جوخه اعدام بسپارند، آيا كتابى (به سياق قيام افسران خراسان و احتمالاً به كوشش آقايان ايرج افشار يا على دهباشى) منتشر مى‌شد با عنوان «مينى قيام ِ خراسان»؟ آيا ياد و خاطره من در كتابها ارزش آن را داشت كه فداى تلاش تك‏نفره خويش در راه شمارش بيضه ماكيان و افزايشِ احتمالى ِ سهميه كوكوى سبزىِ پرسنل شوم؟ بگذاريد به ‏عنوان خالى‏بندِ سابقه‌‏دار يك بار هم كه شده حرف دلم را بزنم: بر خلاف نظر سعدى كه "مرد نكو نام نميرد هرگز"، بيشتر با نظر وودى آلن موافقم كه آدم بهتر است در آپارتمان ِ خودش زنده باشد تا در دل ِ مردم.

محمد قائد، برگرفته از "تخم مرغ های قشون و چتر من"

3 comments:

Naser said...

عالی بود.
چرا لینک نمی گذاری؟

علي دهقانيان said...

مرسی. لینک رو گذاشتم. دوست داری برو کاملشو بخون

Anonymous said...

خيلي خوب بود. مرسي