1/16/2008

از زن و شياطین ديگر

ساعد مراغه اي از نخست وزيران عهد پهلوي نقل کرده است:
زماني که نايب کنسول شدم با خوشحالي پيش زنم آمدم و اين خبر داغ را به اطلاع سرکار خانم رساندم.
اما وي با بي اعتنايي تمام سري جنباند و گفت:" خاک بر سرت کنم؛ فلاني کنسول است؛ تو نايب کنسولي؟!"
گذشت و چندي بعد کنسول شديم و رفتيم پيش خانم؛ آن هم با قيافه ايي حق به جانب. باز خانم ما را تحويل نگرفت و گفت:" خاک بر سرت کنم؛ فلاني معاون وزارت امور خارجه است و تو کنسولي؟!"
شديم معاون وزارت امور خارجه؛ که خانم باز گفت:" خاک بر سرت؛ فلاني وزير امور خارجه است و تو...؟!"
شديم وزير امور خارجه گفت: "فلاني نخست وزير است ...خاک بر سرت کنم!"
القصه آنکه شديم نخست وزير و اين بار با گامهاي مطمئن به خانه رفتم و منتظر بودم که خانم حسابي يکه بخورد و به عذر خواهي بيفتد. تا اين خبر را دادم به من نگاهي کرد؛ سري جنباند و آهي کشيد و گفت:" خاک بر سر ملتي که تو نخست وزيرش باشي !"

به نقل از وبلاگ يادداشتهاي يک وبلاگر

3 comments:

Anonymous said...

سلام جناب دهقانیان.
ممنون می شوم اگر ایمیل خود را برای بنده پست کنید.

با تشکر
ورقا

Anonymous said...

kolan,,khanomha be poshandan alagheye ahibi daran hata ba khak !
dastane bamazey bud,, yademun bashe ta har ja mikhaym beresim ghabel zan gereftan bashe :)

علی فتح‌اللهی said...

خوب حرف درستی زنه چرا گیر میدید؟