آخرين مرد زندگيت نيستم
آخرين شعرم
با آب طلا
آويخته بر سينه هات
آخرين پيامبر
كه مردم را
به بهشت تازه پشت مژه هات
دعوت مي كند
بين ما بيست و دو سال است
اما بهم رسيدن لبهامان
سال و ماه را كنار مي زند
و شيشه عمر را مي شكند
نزار قبانی، ترجمه هومن عزيزي و رضا عامري
No comments:
Post a Comment