قصيده غرّاي مدائنيه خاقاني، شاعر بزرگ را ميخواندم. پيشترها عکسي از ايوان مدائن در کتابهاي درسي تاريخ دوران شاهنشاهي بالاي اين عنوان آورده بودند :" ايوان مدائن يا طاق کسري هنوز با شکوه تمام در نزديکي بغداد برپاست."
پس از انقلاب در پشت جلد کتابهاي تاريخ زير آن عکس نوشتند:
"هان اي دل عبرت بين از ديده نظر کن هان
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان"
اما مقصود شاعر نه اين است و نه آن بلکه آن خودآگاهي فلسفي در نظام مرگ و زندگي و گذار عمر است که هنگام گذر از مدائن او را فرا گرفته است و او را به سرودن چنين قصيده پرشکوهي واداشته است. ورنه برخلاف آنچه برداشته اند، ايوان مدائن را نه تنها کاخ نمرود و ارم شداد نميداند که بارگه دادش ميخواند:
"ما بارگه داديم اين رفت ستم برما
بر کاخ ستمکاران آيا چه رسد خذلان"
به هر تقدير ايوان مدائن در نزديک بغداد هنوز برپاست.
پس از انقلاب در پشت جلد کتابهاي تاريخ زير آن عکس نوشتند:
"هان اي دل عبرت بين از ديده نظر کن هان
ايوان مدائن را آيينه عبرت دان"
اما مقصود شاعر نه اين است و نه آن بلکه آن خودآگاهي فلسفي در نظام مرگ و زندگي و گذار عمر است که هنگام گذر از مدائن او را فرا گرفته است و او را به سرودن چنين قصيده پرشکوهي واداشته است. ورنه برخلاف آنچه برداشته اند، ايوان مدائن را نه تنها کاخ نمرود و ارم شداد نميداند که بارگه دادش ميخواند:
"ما بارگه داديم اين رفت ستم برما
بر کاخ ستمکاران آيا چه رسد خذلان"
به هر تقدير ايوان مدائن در نزديک بغداد هنوز برپاست.
No comments:
Post a Comment