هنگام که گريه ميدهد ساز
اين دودْ سرشت ابر بر پشت...
هنگام که نيل چشم دريا
از خشم به روي ميزند مشت...
زان دير سفر که رفت از من
غمزه زن و عشوه ساز داده
دارم به بهانه هاي مأيوس
تصوير از او به بر گشاده.
ليکن چه گريستن، چه طوفان؟
خاموش شبي است. هرچه تنهاست.
مردي در راه ميزند ني
و آواش فسرده بر مي آيد.
تنهاي دگر منم که چشمم
طوفان سرشک ميگشايد.
هنگام که گريه ميدهد ساز
اين دود سرشت ابر بر پشت.
هنگام که نيل چشم دريا
از خشم به روي ميزند مشت.
نيما يوشيج
4 comments:
قبل از اینکه اسم نیما رو ببینم فهمیده بودم مال اونه، شعر جالبیه، با این کلمات و ساختار محکم حرف از گریه و گریستن!
حق با توئه یه جوریه. مقایسه اش کن با شعر حافظ: ترسم که اشک در غم ما پرده در شود...
از ترکیب دود سرشت ابر بر پشت خوشم اومد. جدیده. دود دل که استعاره از آه هست در ادبیات ما و ابر که باران در پی دارد.احتمال میدم این شعر رو در مورد برادرش سروده باشه که به سفر میره و هیچوقت بر نمیگرده.
یه بار دیگه این شعر رو خوندم، خیلی خیلی خوشم اومد. در ضمن قضیه برادر نیما رو نمی دونستم. راستی خیلی از شعرها هستن که من بار چندم (دو و سه و ...) بیشتر از بار اول ازشون خوشم میاد، حتی اگه بار اول کامل فهمیده باشمش
این شعر محبوبه منه الان حدوده ۲۰ ساله كه بهش رجوع میکنم و هیچوقت از خوندنش خسته نشدم
Post a Comment